
بیا فرض کنیم که صد روز رو توی یه اتاق تاریک که فقط یه لامپ داره گیر افتادی و فقط یه دفترچه داری و هر روز یه جمله توی اون می نویسی ، آخرین جمله ای که می نویسی چیه ؟
اتمام مسابقه | 1404/06/10 |
ظرفیت مسابقه | 51 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
ظرفیت شرکت در این مسابقه تکمیل شده |
و این پایان من بود در تاریک ترین مکان
ایزی ایزی تامام تامام😂😂
حال که فکرشو میکرد که دلم برای یک اتاق و لامپ اینگونه تنگ شود؟

من خستم، اما هنوز لبخند رو لبامه.

اینکه چیزی نبود من 16 سال تو ایران دووم اوردم😎😂

مینوشتم ممنون از اداره برق که سنگ تموم گذاشتن و لطف کردن این برق رو روشن نگه داشتن حاضرم صد روز دیگه اینجا بمونم ولی برق نره 😂😂😂😂😂😂

روز صدم: تاریکی تمام شدنی بود، اما آنچه مانْد، روشناییِ درون من بود.

تموم شد ... حالا چه حسی دارم ؟ امم ..هیچی

خدا شکر تموم شد بعدش یه سر بریم تستچی ببینیم تو بلاگ چخبره😂😂😂😂
صد روز گذشت و هیچ آغوشی، حتی در رویا، گرمای تنت را به یادم نیاورد.”

صد جمله نوشتم تا فراموش نکنم که هنوز میتونم حرف بزنم، حتی وقتی هیچکس نمیشنوه.
گشنمه🥀

زندگی در روشنایی سخته در تاریکی سخت تر

روز صدم: امروز در را باز خواهم کرد. چه پشت آن نور باشد، چه تاریکیِ بیشتر، این دفترچه گواهی است که من تسلیم نشدم. داستان من ادامه دارد.

100 روز تمام با آن همه تاریکی و ظلمت تمام شد،اما قلب من همچنان درگیر آن 100 روز تاریکی است که هرگز از یادم نمیرود،،قلبم سیاه شد و من هم در آخر تنها یک تکه استخوان پوسیده ایم که با یک قلب سیاه باقی عمرش رو میگذراند🤦🏻♀️💗 مزخرف بود،،خودمم میدونم حقم ندارین به روم بیارین🗿🤡🎀

در سکوت ۱۰۰ شب، خودم را شنیدم؛و فهمیدم که زنده بودن، فقط له معنای نفس کشیدن نیست؛و حالا، در آخرین سطر،می نویسم:اگر تاریکی خانه ام شد،من فانوس خودم بودم میدونم افتضاحه ولی مایل به👍؟

در دل شب ستاره ای شدم که کسی ندید:)
امروز روز آخریه که اینجام شب هامو صبح کردم اشک هامو پاک کردم تاریکی تحمل کردم اما دیگه کافیه شاید چند سال دیگه به این روز ها بخندم و بگم حالا مگه چی بود،؟
زندگی شبیه این اتاقه زمان زیادی تورو یک جا حبس میکنه و فقط یه لامپ بهت میده و تو باید با همون لامپ شکر گذار باشی اما فقط بستگی به خودت داره که با فضا هماهنگ بشی،تو خودت فرو بری یا خودت رو بسازی و به روزی که از این اتاق بیرون میای و کارهایی که باید بعدش انجام بدی رو برنامه ریزی کنی فکر کنی به قول انيشتين: نابغه کسی است که نگذارد محیط او را از خود بگیرد
متاسفانه جوهر خودکارم داره تموم می( جوهره تموم شد😂)
گشنمه قطعا تو روز پنجم مردم چون غذایی نیوده که بخورمممم😭
لامپ پر نورم فک کنم وقت خداحافظیه
آرامشی که اینجا داشت مردم برایم نداشتند در حالی که این آرامش جنون اور بود
حس عجیبی داشت.................هم خستم هم خوشحال حسیه که انگار یه پرنده ی داخل قفس رو ازاد کنی اما اون هنوز به صاحبش حسی داشته باشه و دلش برای صاحبش تنگ بشه..............................................این حس جزو غیرقابل توصیف هاست دلم برات تنگ میشه لامپ و.......... عزیزم و حس های عجیب
بدون گوشی زنده موندم🫱🏻😃🫲🏻
بالاخره تموم شد، مثل همه ی چیزهای زندگی
.......... پایان ..........
روح من فراتر از دیوار ها پرواز کرد و در خیال و توهم آزادانه رقصیدم ...

"زندگی من در این اتاق، آرامش بیشتری از زندگی با دیگران به من میداد، فکرش را هم نمیکردم. حال، خداحافظ.."

روز صدم: و سرانجام...قصه ی ماهم به سر رسید،اما کسی نمیداند، چه شد؟چه کسی بود که در نهایت به خانه اش رسید:)))
بالاخره تموم شد
خداحافظ چیز هایی که تجربه نکردم💔👋
و بالاخره از این تاریکی راحت شدم
اصلا کسی دنبالم بود ؟

اگر پایانم این است تا شروعی دیگر بدرود
صد روز تموم شد، ولی خودمم باهاش تموم شدم
میخواهم همه چیز را فراموش کنم...
•خورشید هنوز توی آسمون داره میدرخشه . . .🌊🌸•
عه تموم شد بلاخره میرم تو گوشی
تموم شد اما من عادت کردم ب نوشتن و تاریکی و بسته بودن درررر
و من میتوانم نوری را در میان این تاریکی ببینم ... شاید کلمات این نور باشند ...

از این جا می خام بیام بیرون،خیلی خوشحالم ولی خب اینجانا خیلی خوب بود دور از همه یعنی دیگه قلبت نمی شکنند و ... جمله:من می خام بازم اینجا بمونم
من بودم. میتوانستم سعی کنم فرار کنم اما نکردم... میتوانستم تلاش کنم و فریاد بزنم کمک اما تلاش نکردم... پس بودنم به چه دردی میخورد... حالا که دست هایش از گشنگی میلرزند، احساس پشیمانی میکنم...
به گمونم حالا ... یاد گرفتم چطور ذهنم رو کنترل کنم و با زیر و بمش آشنا شدم
فکر میکردم بدون بقیه خیلی سخت میگذره که فهمیدم اشتباه بود
و او نتوانست شادی ابدی را پیدا کند، تنها ادمها او را ازار میدادند...
متنفرم از کم نوری. مسخره!😡😤واقعاً خسته کننده هست
تاریکی توانست در خلوت خودم، ۱٠٠ چیز به من یاد دهد و حال فهمیدم که تاریکی آنقدر ها هم که فکرش را میکردم، بد نیست. 🌙
بالاخره گوشیمو میبینم 🥳🥳🥳🥳😂
شاید روزی دوباره ببینمت
Iam Sad But Smile (برای همه عمر حتی آخرین روز)

مینویسم : اگه من مردم و کسی این دفترچه رو پیدا کرد ، به موزه بده و اگر کسی اینو خوند لطفا منو درک کنه و شرح حال منو به بقیه بده
درآخرسنگقبریازمنبماندیادگاری:)

۱۰۰ روز گذشت و من تنهایم، و شاید این تنهایی تنها چیزی است که با خودم اورده ام:(
فقط روزهای تاریک من در این جعبه پایان نمی یابند ، فکر کنم خودم هم قبل از بیرون رفتن ز اینجا پایان بیایم ! من وابسته ی تاریکی شده ام ، من را به خودم نزدیک تر نمود !

چیزی نمینویسم با برگه های دفتر اوریگامی درست می کنم
برم دیگه برنگردم

کی فکرشو میکرد پایانم اینطور باشه ؟
امروز روز اخره شاید دلم برای اینجا تنگ بشه ولی هیچوقت دیگر برنمیگردم من ازاد میشم ازاد میشم و دوباره گرمای نور خورشید احساس میکنم و هرشب زیر نور ماه قدم میزنم این یک پاییان نیست؛بلکه شروع منه.
راه برگشتی وجود نداره قدر همه چیزو همون لحظه بدونین.
این بود لحضات من
فکر میکردم.. قراره بهتر باشه.. پایان خودم رو میگم..
بدان که من همیشه در این اتاق میمانم و شاید یک روز از این اتاق خلاص شوم و آزاد شوم و در آسمان میمانم،شاید دوباره پیش تو برگردم (چه متن مسخره ای)
با همه ی تلخی هایش دوران زیبایی بود.
چه عجیب، من هنوز زندم..؟
جمله هایم را یکی یکی نوشته ام به امید اینکه کسی روزی انها را بخواند، تمام کسانی که می نویسند همین امید را دارند، گرچه نمیدانند که برای چه کسی مینویسند.
گذشت همه ی این روزا بدون هیچ آدمی .... فقط با فکر کردن به تو روزمو شب میکردم خیالت هر دم بامنه
به هر کسی اعتماد نکن دختر! این و یادت باشه وقتی از این اتاق کوف..تی رفتی بیرون گول نخوری! چرا انگار خشن شدم😂

اگر اینجا تاریک بود،پس چرا من اینهمه نور نوشتم؟
چرا اینگونه باید میبود سرنوشت من(:🖤🥀

سر از پا نمیشناسم دلم برای چیزهای جزئی و روزمره هم بی تاب شده بود. بالاخره، آزاد شدم در این چند ماه مرا از آزادی محروم کردند حالا که برگردم قول میدهم از این به بعد با دید به متفاوتی به دنیا بنگرم.
چشم هایم به تاریکی عادت کرده است اما هنوز کور سوی امیدی است

من مطمئنم تو اون صد روز دارم گریه می کنم و هرروز یکی از حرف های دلم رو می نویسم ولی روز آخر می نویسم: تموم شد، صد تا غم این جا چال شده✨
اصلا چرا باید گیر بیوفتم روز شماری میکنم
ازاد شدم!
فک میکردم میاد دنبالم اما دیگه نباید فععععک کنم
و حال من ماندم، در باریک ترین هاله ی نور، در اوج تاریکی ها.
ناراحتم دگر نمیتوانم در تو دوست 100روزی ام چیزی بنویسم🙂
دیگه نمیتونم ادامه بدم.
و هنگام خداحافظی بالاخره فرا رسید
من از اینجا بیرون میایم 😑

من تا اون موقع مردم به ده روزم نمیکشم نمیرسم آخرین جمله رو تو دفترم بنویسم
بالاخره تموم شد
بالخره ۱۰۰ روز سختی تمام شد ... من فقط یک نور کوچک داشتم و اکنون همه سختی ها به پایان میرسد 🥳
دلم واسه اتاق تنگ میشه
هستم ولی هستم بوی بوجی تموم شد
واقعا ارزششو داشت؟....

اینجا برای من تنها یک اتاق تاریک و نمور نبود، دنیایی سرشار از خیالاتی بود که در آنها غرق شدم و اکنون باید به جهان واقعی باز گردم. احساس میکنم که برای بار دوم قرار است متولد شوم
ای کاش برای اخرین بار دنیای بیرون رو میدیدم
خداروشکر بالاخره تموم شد
تمام شد تاریکی مرا در بر گرفته
در نهایت هیچ چیز از آن همه حرص خوردن بدست نیاوردم
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)