
چیو هنوز یادت نرفته از بچگیت
اتمام مسابقه | 1404/05/11 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |

این بزرگوار که سی دی هاشو هنوزم دارم

مگه میشه این از یاد آدم بره ها؟ لایک نمیکنی😿😿😿
خاطرات بدم جدی آخه چطور از یاد نمی رن؟
یکی تصوراتم😂 یکی خونمون✨🫠

خنده های آره ته ته ته دل و شور و شوق بیدار شدن صبح زود برای بازی 🤧🥰🍒
اینکه اونموقع بچه بودم
جمع های خانواده که هر اخر هفته داشتیم الان همه از پاشیدن یکی هلند یکی کرج یکی دعوا کرده یکی قهره دیگه اون جمع جمع قبلی نشد ولی یه دوست خوب به من داد 🙂🙃
این که چقدر خوشحال بودم...
اینکه فک میکردم اگه گلس گوشیو برداری میتونی بری تو دنیای بازیا:)
مرگ پدربزرگم... تنها کسی که پشتم بود😢

بازی هایی که میکردم، دوستام تو بچگی،وسیله هایی که داشتم
برای دستاورد اوممدم

یه دفعه از یکی پرسیدم پشت اون شیشه آبی های دو طرف اتوبان چیه بعد طرف گفت آب...🥲:/ من چند سال زندگیمو مونده بودم چجوری اون خونه ها تو آبن..🫠 هعییی..
دوستام تو مهد کودک👈🏻👉🏻
باب اسفنجی دیدن و ذوق برا کارتون بی استرس و اضطراب بودن بازی کردن با دوستای بچگی تو خونمون یا حیاط
اون روز هایی که جلوی تلوزیون خونه بالشتی میساختم و با عروسک هام خاله بازی میکردم:)
بازی با دوستام
بچگیم

من دختر عموم میرفتیم خونه های همدیگه کلی کیف میکردیم و توپ بازی کردن با بچه ها تو کوچه
اینکه یه بار پرتقال رو با پوستش داشتم میخوردم بعدم هی میگفتم چقدر بدمزهست 😂😅
یه جوری میگی بچگی که انگار الان ما آدم بزرگیم

یادش بخیرررر:))) از این خونه های بالشتی که خونه مامان بزرگ وقتی جمع می شدیم می ساختیم
اینکه وقتی بچه بودم از هر یه مدل باربی ۱۰ تا می خریدم تو مهدکودک ادای دختر کفشدوزکی رو در میآوردم و بچه های مهدکودک تیمم بودن پسر ها هم تیم مرد عنکبوتی بودن و دنبال هم می کردیم

اینارو 💔
بی دغدغه بودنم
اولین روزی که gta رو بازی کردم

این یارو که دهنمون رو سرویس کرده بود
اون زمان هوایی که منتظر میشدم تا ساعت 3 بشه فیلم سینمایی ببینم🙂↔️💔🙃
افکار اون موقع ام😂
ظهر های تابستون و آب بازی
اینکه هرجا میرفتیم مامانم از اینکه من تو مسافرت تو ماشین خرابکاری کردم حرف میزنه و میژنه تو سرم...
یه چیزی بود که در چارچوب قوانین نیست ولی یادمه یه بار عموم تخت رستورانو شکوند🌝
اولین خاطره ای که تو کل زندگیم یادمه اینه حدود دو ماهم بود بیمارستان بودم من گریه می کردم و اون ها به زور انحژیوکت رو کردن تو مچ دستم
یادمه وقتی بچه بودم فکر میکردم پشت تلویزیون یه دریچه کوچیک و مخفی هست که اگه اونو باز کنیم کوچولو میشیم و میتونیم بریم تو تلویزیون 😂😂

اون روزی که یه مار له کردم با پاهام...وای..
دوستم چون منو دوستم از اول بچگی تا الان با همیم و همینطور لپام هنوزم هستن
خب بیشترین چیزی که از بچگیم یادم مونده خاطرات خودم و دختر خاله مه . تو تک تک خاطراتم هستش ، همیشه با هم بودیم در واقع اون( دختر خاله ام) زیبا ترین بخش گذشته مه
خونه ی کاه گلی مادربزرگم یه در سبز داشت... ما فکر میکردیم امام زاده اس. میرفتیم اونجا دعا میکردیم..... بسی تباه بودیم😂😂😂
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)