
یه جمله باحال مثل متن های کتابا بگین !
اتمام مسابقه | 1404/05/02 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |

ما نمیتونیم بین والدین یکی رو انتخواب کنیم بحث دوست داشتن نیست ما به هردو نیاز داریم 💫

اشک ریزان او را آرام در آغوش گرفتم، لباس سفیدم سرخ شده بود؛ به او نگاه کردم و لحظه ای را که برق چشمانش مانند ستاره ای خاموش می شد تماشا کردم...
از کتاب نیست از فیلمه ولی: آدما به دلایل مختلفی بهم نزدیک میشن... مهم اینه که بعدش چی میشه... _تاسیان
فعلا میسازم چه میشود کرد؟ مگر میشود اسمان را پاره کرد و از میان ان خوشبختی اورد؟
ميتونى از من تقليد كنى، اما هيچوقت نميتونى من باشى
شاید بتونی ماهی رو از دریا بگیری اما هیچوقت نمی تونی دریا رو از فکر ماهی دربیاری 💔

او می دانست زمانش فرا می رسد ، اما برایش آماده نبود ؛ زمانی که اتفاق افتاد ، بدترین لحظه ی زندگی و بعد آنش بود . اما نه به خاطر م.رگ بلکه بخاطر تمام آرزو هایی که بهشان نرسیده بود و بخاطر اینکه فرصت خدافظی پیدا نکرد ، بخاطر اینکه نتوانست به آن نفر بگوید دوستش دارد و بقیه ی پشیمانی هایش . اشکی بر روی زمین ریخت ، اشکی از جنس پشیمانی و غم و اندوه 🖤
وقتی تمام دنیا از من رو برگرداند، فقط ماه بود که در سکوتش قصهی بیصدای قلبم را شنید.

هیچ وقت نباید فکر کرد که کسی شروره، ممکنه همه شرور باشن، ولی باید ببینیم که کی داره داستان رو تعریف میکنه. اگه قهرمان داستان باشه. خب همه شرورن
کلمات... آرمان ها را می سوزاند اهداف را خورد می کنند علایق را تغییر می دهند عدالت را خفه می کنند... اما مهم این است یک نفر... یک نفر باید برخیزد آن یک نفر کسی است که یار نیک همه باشد... عدالت،آرمان ها، اهداف، علایق و... را برای باری دگر به جهان یادآوری کند... دروازه ای به سوی آزادی..
اگر دوست نداری خوار و خفیف شوی دوغ نگو چون حقیقت همیشه زیبا تره ،جذاب تره و بعدش یه حس به نا عذاب وجدان دنبالت نیست
از خودم بزار فکر کنم فکر وفکر و زندگی اینطوی خلاصه میشود
قرار بود،او برای همیشه مالِ من باشد. حالا که با چشمت خودم میبینم مال کس دیگری میشود. چرا که دیو نمیتواند دلبر را داشته باشد. @کای-بی پروا

و حال بعد از این نابودی، ترک های قلبم محجوبانه سبز میشوند و تلنگری میشوند بر تکه پاره شدن تک تک خاطرات زیبایت که روزی نقشه ای بر روحم بود.
خیابان منجمد بود. بوت های چرمی اش در برف فرو میرفت. هوا صدای سکوت میداد. نفس هایش همچون توده ای بخار در هوا پخش میشد. دست هایش را بیشتر در جیب ژاکتش فرو برد با خود گفت: بی شک ترسیده. اگر بیمار شود چه؟ نکند اشک بریزد و من آنجا نباشم تا بگویم عیبی ندارد؟ قدم هایش جان تازه ای گرفت و مصمم تر عرض خیابان را طی کرد قول داد : وقتی پیدات کردم، سرتو بذار رو شونم و هرقدر خواستی گریه کن..
فکر میکنید آدم از چه میمیرد؟از گرسنگی،از۳۰گار از غصه؟ نه انسان از بی امیدی میمیرد، از اینکه هر روز صبح چشمانش را باز کند و نداند چرا…
ع.شق من؛ چرا باید تنها چیزی که از خود برجای گذاشتی تکه پاره های قلبم باشد؟ تو هیچ وقت امانتدار خوبی نبودی ، هرگز

درحال کمک گیری از هوش مصنوعی...
داستان بلندمون با همون جمله ای تموم شده بود که شروع شده بود ؛ یکی بود ، یکی نبود
وقت چیزی را بخواهی تمام کائنات دست به دست هم میدهند تا تو به آن برسی کیمیاگر
اگر انسان با بخشیدن کوچک میشد خدا انقدر بزرگ نبود!
گاهی باد، فقط پرده را کنار نمیزند… خاطرهای را هم به رخت میکشد که دیگر نه در خانهای هست، نه در دلت.
بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می گویند تو نمیتوانی
وقتی میخوای اعتماد کنی حواست باشه به چه کسی و چه چیزی اعتماد میکنی اما وقتی بدون ملاحضه اعتماد کردی نتیجش هر چی شد به خودت مربوطه🐣
در حال صحبت با یکی از دوستانم بودم از اپ پرسیدم: زندگی خود را چگونه توصیف میکنید؟ او در جوابم گفت:زندگی من مثل یه کتابه که هر روزش یه صفحهست، بعضی صفحهها پر از لبخندن، بعضیها پر از اشک، بعضی پر از هیجان و بعضی پر از سکوت.
گر تو بویی از عاشقی بردی زیر باران سیل آسا دست در دست با من بمان وقتی نگاه همه بر روی تو خیره است چشم از من برنگیر در دل رقص کلاویه های پیانو، مرا عاشقانه ب&بوس. بیا روز ها، ماه ها و سال ها اگرچه از هم دور باشیم، دل و دیدهات، جز من کسی را نبیند.
چندتاشو میگم که از خودمه: یعنی دوباره میبینمش؟ دلم میخواد باور کنم شاید یک روزی... ولی شاید هیچوقت. گاهی بعضی تصمیمهای کوچک، مسیر زندگی را کامل عوض میکنند، و گاهی این تغییرها آنقدرها هم خوشایند نیستند دلتنگی برای کسایی که از دستشون دادی مثل این میمونه که بدونی یه در همیشه قفل مونده، اما هر روز میری دستگیرهشو امتحان میکنی. زمینم زدن، انان که از زمین بلندشان کرده بودم

از آهنگای بیلی بگم: به نظرت من بهترینم؟ تمام عشق و صبری که به خرج دادم، همه ی وقتایی که منتظر تایید بودم،و تمام چیزایی که نادیده گرفتم، تمام مدت همه چیزو جوری جلوه دادم انگار درد ندارن ،حالا بازم به نظرت من بهترینم؟ آره من بهترینم؛و ازش مت.نفرم.
تمام عمرمو تو فکر بقیه بودم دلم برای همشون می س.وخت و کمکشون کردمو مهمتر از همه،از خودمم بخاطرشون زدم.اما الان بقیه کجان؟
قلبم مثل جوجه اردک تازه به دنیا اومده تند میزد. چرا بایدیک همچین درخواست آسیبرسانی را قبول میکرد؟
"من همه چیز تورا فراموش کردم؛موج موهایت را فراموش کردم ، چشمانت که همچون جنگلی سر سبز بودند را فراموش کردم ، خنده هایت که مانند نبات شیرین و دوست داشتنی بود را فراموش کردم ، لب هایت که برای من مانند چشمه حیات بود را فراموش کردم و از یاد بردنت را نیز فراموش کردم🌾"
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
. .
.. ..
... ...