
کلمهای به انتخاب خودت در ذهنت در نظر بگیر و آن کلمه را توصیف کن و بنویس (هر کلمه ای که آن را میپسندید) مانند متن زیر: انتظار... واژهای دوست داشتنی و تمام عیار که مرا در خود معنا میکند. آری، به انتظار نشستهام جانا به انتظار نشستهام بر سر خیابان های نفرین شده این شهر سیاه شایدم زیر باران غمناک شهر یا شایدم قاصدک های پرندهی تاریکی، نور تابان مشعل های شهر بر فراز خیابان، نه به اندازه صورت تو و ماه تابانا، نه...بلکه به حدی که بدانم پایم را بر روی چه چیزی قرار میدهم. در حدی که اگر بالای سرم آمدی سایهات بر سرم فرو بشیند، جانا تو چه بودی که من درویش بعد از تو اینگونه آواره گشتهام!؟ آدم بودی!؟ خانه بودی!؟ یا شهر!؟ شایدم یک کشور پهناور...طوری بعد رفتنت مجنون گشتم که نه آدمی، نه خانهای، نه شهری و نه کشوری نمیتواند در برابرت زانو بزنند. ای جانا، ای مجنون کنندهی این دیوانه...من آواره شده و دل تنگ را به انتظار مگذار...!
اتمام مسابقه | 1404/04/08 |
ظرفیت مسابقه | 40 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
گذشته ومن همچنان بر پشت پنجره ای که سطح آن از شدت برخورد قطرات باران می لرزد به گذشته می اندیشم، به گذشته ای نچندان دور، به گذشته ای که تمام کودکی ام در آن خلاصه می شود، تمام شادی ها و غصه ها، تمام خاطراتی که هنوز با یادآوریشان لبخند مهمان لبم و شادی مهمان قلبم می شود، دلم برای غصه های کودکی ام تنگ شده، گریه برای شکستن اسباب بازی هایم که تنها دغدغه ام بود، گریه برای تماشای کارتونی که تمام شده و شاید این گریه ها بسیار باشد ولی چنان اهمیتی هم برای من که اکنون بزرگتر از قبل شده ام ندارد.

مجنون ؟! مجنون هیج گاه مفهوم درستی را نمی رساند ؛ گاه عاشقی را مجنون می پنداشتند ، گاه دیوانه ای را مجنون می خواندند ، ولی هیچ گاه ، هیج گاه ، غریبه مجنون نبود ، غریبه ، دانشی بود در زمانی اشتباه ،غریبه ، نمی دانست که مجنون است ، فقط می دانست که متفاوت می بیند و متفاوت می داند ، غریبه حتی نمی دانست چرا اوست که مجنون می خواندش ؟ چرا که روزی ، چه بسا دیر ، مردم به عمق حرف های او پی خواهند برد ولی چه حیف ، که آن روز ، مجنونی دگر نیست

پرده ای نازک که حتی با آوردن اسمش نیز می شکند.پس سکوت کن و فکر کن آن چه کلمه ای می تواند باشد. گاهی معنی اش نبود واژگان پر سر و صدای دیگر است و گاهی معنی رضا می دهد.شاید یک غم زده اندوهگین نیز مدتی آن را اختیار کند. واژه ای منزوی است که وقتی لبت را روی هم میگذاری متولد شده،و وقتی دوباره لب به سخن می گشایی می میرد. بله آن کلمه خود سکوت است....
والا چی بگم
خواب: تنها جایی که میتوان بدون غم در آن زندگی کرد و گاهی از زندگی ی خود هم غمگین تر است ولیکن گاهی شیرین است که اگر بیدار شوی به یکباره کسل میشوی در خواب حتی خسرو ی شیرین به هم میرسند، سهراب در آغوش رستم جان نمی سپارد،لیلی زیباست،و سر نوشت قشنگ تر است ،و همواره کلمه ی خوب بخوابی چنین میگوید؛
خوشحال میشم شرکت کنید✨
کلمه: پناه واژهای ساده، اما سرشار از آرامش و عمق...پناه یعنی جایی برای نفس کشیدن، جایی که جهان با تمام هیاهویش پشت در بماند و من، با تمام خستگیهایم در آغوشش بیارامم.پناه، مثل دستان مادریست که بیهیچ پرسشی میفهمد. مثل نگاه فردی که تمام دردهایت را بیصدا تسکین میدهد.آری جانا، من پناه میخواهم... نه در کوهی بلند ، نه در خانهای پر از قفل و کلید... پناه من تو باش،با صدایت، با حضورت، حتی با سکوتی که میانمان جاریست.. تو پناه منی وقتی که دنیا پشت به من میکند.تو که باشی،این دل خسته ارام میگیرد
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)