چه چیزی توی دلت مونده و خجالت میکشی اگه بگی؟

حس میکنم آدم خسته کننده و رو مخی هستم حس میکنم لایق زندگی کردن نیستم حس میکنم خسته شدم

بچه که بودم دلم میخواست تمام غم های دل مردم رو بخرم تا هیچکس غمگین نباشه ولی خب مسخرست همچنین چیزی وجود ندارد:)

خود بچگی کردن، رفتار بچگانه داشتن... الان بخوایم بچگی کنیم، بازی کنیم...وسایل و چیزای دیگه داشته باشیم که بیشتر بچه ها دارن تا نوجوون ها یا جوون ها، اگر بخوایم اینکار هارو انجام بدیم بهمون انگ می‌زنن و میگن بچه و فلان... بنظر من خود بچگی کردن چیزیه که تو دلمون مونده✨

دوست دارم بگم که هیچکس؛ هیچکدوم از شما نمی تونید منو درک کنید(دوستام و خانواده‌ام) خیلی دوست دارم اینو بلند داد بزنم و بگم اما نمیدونم چی هست که جلوی منو میگیره هم خجالت میکشم و هم یک صدایی تو سرم میگه بگی که چی بشه؟

خب من اگه میتونستم بگم که تو دلم نمونده بود و خجالت نمی کشیدم بگم.

خیلی چیزا هست ولی بدو بدو کردن تو حیاط مدرسه یا تو کوچه یه چیز دیگس

دست دوستمو بگیرم

با اینکه خانوادم کنار منن دلم براشون تنگ شده ..°~°

آبنبات خوردن، تاب بازی🤡

تلویزیون رو بشکنم برم کنار شخصیت های کارتونی

از یه درخت برم بالا

بچه بودم دلم میخواست گوش واره های دختر کفشدوزکی رو بگیرم و بگم تیکیی خال هاا پدیدار ولی فهمیدم این یه رویاست و هیچوقت به حقیقت نمی پیونده🤌🏻🥲

اگه میخواستم به کسی بگم،خب به خودش میگفتم♥️🌝

روزای مدرسم که بارون میومد با دوستام میچرخیدیم و بازی میکردیم و از ته دلم میخندیدیم...

برم سوپری هر چی دلم خواس بخرم 🙃 بد شانسی پولم ندارم 😂😂

برم کوچه با بچه ها فوتبال بازی کنیم🙃

اینکه فک میکنم اگه کارتون نگا کنم فک میکنن بچم🚶