مسابقه جمله ای

داشتم میرفتم بیرون یهو دیدم گرفته خیلی پکر نشسته گفتم بذار بپرسم ببینم میاد؟ یا نمیاد؟ بهش گفتم میای؟ یا نمیای؟ ، دیدم میگه نمیخوام بیام ولم کن ، بذار برم بگیرم خبر مرگم بخوابم

او دوید، پرید، خندید، خواند، نوشت، نقاشی کرد، رقصید، شنا کرد، خوابید، خورد، آشامید، گفت، فکر کرد و در نهایت، آرام گرفت.

خسته شدم ، رفتم خوابیدم بلند شدم خوردم ، دویدم راه رفتم آهنگ گوش کردم درس خوندم دوباره خوابیدم

دیدم برادرم دارد فیلم می بیند و می رقصد و می خورد و کتاب می خواند و پرواز می کند و کلمه {گاو زیبا خوشبین } را برعکس می کند تا کلمه ی جادویی و زیبایی را بیابد {خدایش داشتی کلمه رو برعکس می کردی؟ اگه می کردی دم هوشت گرم} خلاصه تا یک ساعت این کار هارا انجام داد تا سرانجام به او گفتم برادر عزیزم نمی دانستم هشت پا هم هستی

روزی روزگاری فردی به نام سعید ملقب به ممد تصمیم گرفت سایتی بسازد که مردم بتوانند در آن تست و پست بسازند و در آن بازی کنند و شادی کنند و سعی کرد این فکر را عملی کند و موفق به انجام این کار شد و سایتی به نام تستچی ساخت و شروع به همکاری با حنا کرد و این سایت را آباد کرد و هم اکنون ما این سایت را داریم. 💜 صرفا جهان خنده بود و فعل تکراری هم داشت💕

من اینکارو کردم که باعث شد تو اینکارو کنی که هردوتامون همینکارو کردیم و نشد که بشع که همه انسان ها باشند و بروند ب جایی ک نباید بروند و نروند به جایی ک باید بروند که رفتم ب یجایی ک دیگذان هم رفتند ب یکجای دیگر😂😂😂😂نشمردم چندتاست خودمم نفهمیدم ک چی گفتم😂😂😂😂😂

میخواستم برم گفتم بزار ببینم.... راهنمایی برای شما ها ↑↑

هر جمله یک فعل دارد در نتیجه چنین جمله ای رانمیتوان ساخت شب بود خوابیدم مامانم صدام کرد گفت بلند شو برو مدرسه و منم صبحونه خوردمو سوار سرویس شدم و حرکت کردیم و تصادف کردیم و مردیم و روحمون اون دنیا همو ملاقات کرد

ترسیدم و فرار کردم و خشکم زد قلبم ایستاد و مردم و فهمیدم که من حماقت کردم و مردم و خود را به کشتن دادم و از جهان اموختم که مرگ پایان نیست زندگی در ابتدا و مرگ در انتها نیست و درک کردم که هیچ نبودم و نیستم