محدودیتی وجود نداره^^

واقعا از صمیم قلب دوست داشتم هاگوارتز باشم🪄 دلم میخواست وارد سکوی ¾ ⁹ بشم، سوار قطار هاگوارتز بشم،توی محوطه هاگوارتز قدم بزنم، کلاه گروهبندی رو سرم بزارم، یواشکی برم جنگل ممنوعه و...! واقعا فکر کنم اونموقعه خوشبختی رو حس میکردم💗🪄چون توی رویا زندگی میکردم.......!🌙

صبح با پرتوهای نور روی صورتش چشماش رو باز کرد و خودشو توی یه قصر از جنس یاقوت دید، نمی دونست چه اتفاقی افتاده او زیبا شده بود قصر پر شده بود از گل های متنوع، از پله های قصر پایین رفت و به کتاب خونه بزرگی رسید و در راهروی یه میز غذاخوری بزرگ بود، پر بود از میوه ها ژله ها و دسر هایی که فقط اونارو توی اینترنت می‌دید، پسری قد بلند با لباسی به رنگ آبی اسمانی و موهایی که مانند شن های ساحل روشن بودن گفت: بانوی من به رویای خودتون خوش اومدین

مطمئنی؟ آنقدر تو ایرا محدودیت داره و بیشتر مامان باباهامون برامون محدودیت گزاشتن الان حرفا و رویا هام تا صبح ادامه داره.

توی نیویورک ، نویسنده و طراح روزنامه محلیم . خونم یه خونه کوچولو با باغ و حیاطه که دو طبقست . زندگی ساده ای دارم اما آزادم . به دور از هرگونه نگرانی و اضطراب برای تورم و قیمت دلار (: هر پنجشنبه با دوستام مهمونی دارم و توی فضای مجازی هم طراحی ها و نمونه های اولیه داستان ها و دیجیتال آرت هام رو میزارم . شاید زندگی زیاد ثروتمندی یا حتی خیلی خوبی نداشته باشم ، اما حداقل می‌توانم از تک تک لحظات زندگی ام لذت ببرم (:

جایی که بتونیم خود واقعیمون باشیم و از زندگی لذت ببریم ❤

ژاپن و هر روز انیمههههههه

ببین مامان و بابام سالم باشن و پیشم باشن بیمار ها هیچ مریضی نداشته باشن همکلاسیم ساکت باشن ماه باشم من حرف دلم رو گفتم خوشحال میشم لایک کنی تا برنده بشم

ببینم همه به هم احترام میذارن و این عقیده رو ندارن که با بی احترامی به دیگران خیلی گنگن و شاید میتونستم چیزی رو تغییر بدم اول از همه رفیقامو و بعدشم اسییب های روحی که با اذیت کردناشون بهم زدن شاید اگه از اول تنها بودم و با کسی دوست نمیشدم الان خیلی خوشحال بودم... و در اینده بزرگ ترین روانشناس و خاننده بشم و به همه بفهمونم که هرکسی که چیزی نشون نمیده بی احساس نیست! فقط خستس...

هر روز میرفتم کمپانی بیگ هیت به عنوان استایلیست اعضای بی تی اس

اگه واقعا هیچ محدودیتی وجود نداشت من شاید دلم میخواست مردمو اونجوری که واقعا هستن ببینم . دلم می‌خواست آدمارو ببینم نه کسایی که برده ی مد و حرف مردم یا اعتقادات خانوادگیشونن و همینطور دلم میخواست خودم اینطوری بودم و میتونستم موزیسین بشم...

با مامان و بابا یه روز بدون دعوا زندگی کنیم سه نفره:)

دوست داشتم نقاش و شاعر بشم و جایی زندگی کنم که اب و هواش افتابی باشه زیر تسمون ابی تو یه جای پر از گل بابونه بشینم و شعر بنویسم و... یه کلبه چوبی سفید داشته باشم🤍

راستش دوست دارم خانواده ام همیشه کنارم باشن هر روز صبح که پامیشم پدر مادرم رو ببینم هر سال که میگذره کنار اونا شمع تولدم رو فوت کنم و تنها آرزوم بیشتر کنار اونا موندن باشهـ ...

برم به یه جایی به اسم شاید اینجور بقیه و خودم راحت تر باشن

توی یک جزیره کوچولو که فقط کارم ماهیگیری و نقاشی و اشپزی باشه و کسی هم نباشه که بهم تلنگر بزنه😕🥺

من میخوام توی کره جنوبی زندگی کنم و عضو گروه بیبی مانستر بشم و دوست دارم روزام خیلی آرام و خوشایند بگذره

احتمالا یوتیوبر میشدم، وکل دنیا رو میگشتم و کلی ولاگ میگرفتم، کلی چالش های عجیب و غریب انجام میدادم، کلی رفیق پیدا میکردم و هنرم و با بقیه به اشتراک میزاشتم :))))

قطعا یه دختر فوتبالیست می شدم که شباشو تو کنسرتای حامیم و طهماسبی و یاسینی و شروین می گذرونه، ایران گردی می کنه ، چون ایران خودمون خیلی قشنگه و ما نمی دونم

مدرسه نمیرفتم😂😂😂

یه جایی که هیچ آدمی مریض نباشه،آسمون تمیز باشه بدون آلودگی!همه چیز ارزون باشه،هیچ کسی محتاج کس دیگه ای نباشه،همه مهربون باشن،قلب شکسته ای وجود نداشته باشه و همه واقعا از ته دل خوشحال باشن،دنیای قشنگی میشه مگه نه؟اگه موافقی بلایک:))

یه جایی که هیچ آلودگی نداشته باشه. برم توی آمریکا. یک ایستگاه فضایی رو کنترل کنم. هر روز صبح که پا میشم با طلوعی زیبا رو و هوایی تازه بیدار میشدم. نمیدونم چرا.. حالم از آلودگی ب. ه. م میخوره و عا. شق فضام ✨