
خنده دار ترین کاری که تو بچگیت کردی چی بوده؟ بگو بخندیم:)
اتمام مسابقه | 1403/10/22 |
ظرفیت مسابقه | 50 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |

اون موقع خیلی کوچیک بودم بعد انگشت یکی از دخترای فامیل رو گاز گرفتم و وقتی ازم پرسیدن چرا گازش گرفتی گفتم انگشت اون اومد تو دهنم من گازش نگرفتم😐(توجیح صد از صد👌)

ی بار شروع کردم درباره رنگ لباس زیرم حرف زدن
وقتی بچه بودم، منو دختر خالم که شیش ماه ازم بزرگتره، بدون دلیل زدیم زیر گریه، بعد گفتم که بیا برای کسایی که از دنیا رفتن گریه کنیم، اونم گفت باشه چند دقیقه بعد کارمون به این کشید که برای امام ها گریه کنیم 🤣😂😆
وقتی دایی بغلم می کرد میگفت بوسم کنم می گفتم نه خیلی تو تیغ تیغیی(داییم ریش داشت😂)

به خودم بطری بسته بودم میخواستم از پنجره بپرم بیرون تا پرواز کنم که مامانم دید و منو گرفت
مادر بزرگم یک پنجره داشت رو به خیابون بعد من و پسر عموم میرفتیم دم پنجره بازی میکردیم بعد یک پیر زنه رد شد ما هم داشتیم خیار میخوردیم رگ شیطونیمون زد بالا خیار هارو پرت کردیم رو سر خانومه هیچی دیگه بدبختمون کرد 🤣🤣

بچه بودم حدود ۳ یا ۴ ساله داداش بزرگترم که اون موقع ۱۰ سالش بود اومد پیشم گفت مهتا بیا بریم مامانو سوپرایز کنیم با ذوق گفتم چیکار کنیم؟ رفتیم تو اتاق مامانم رژ لباشو برداشتیم باهاش رو پرده های نومون نوشتیم مامان دوست داریم آخرشم مامانم خیلی خیلییییی بد دعوامون کرد😭😂

این کارم بیشتر شبیه وحشی بازی بود. ۷یا۸ سالم بود پسر عمم گفت جوجه بشین سرجات🐣پریدم روی گردنش و موهاشو کشیدم از صورت تا گردنشو پنگول کشیدم . هنوز رد پنگولم روی گردنشه هی به روم میاره😩
برگ میخوردم 😂😂 ( از اون بچگی ژن گوسفندیم فعال بوده 😂)
سعی میکردم کاری کنم که عروسکام بلاخره باهام حرف بزنن و تکون بخورن ،،، حتی زیر نظرشون هم داشتم:|
میرفتم تو حموم بعد مسواک رو میزاشتم تو آب به سطل میگفتم لهش شنا یاد بده
تقریبا میشه گفت ۳ یا ۴ سالم بود پدر بزرگم تازه فوت کرده بود بعد از فوت پدر بزرگم عید قربان بود یدونه گوشفند گرفتیم که خونه مامانبزرگم قربونی کنیم قربونی که کردیم من رفتم سراغ کله اون ببعی بدبخت 😂😂 هرچی علف و اینا دم دستم بود به زور میکردم تو حلق گوسفنده آخرم که دیدم علفارو نمیخوره پاشدم با پا لگد زدم بهش😂😂😂
بچه که بودم یه لباس سیاه داشتم خیلی ازش بدم میومد اونموقع تقریبا 2یا3سالم بود... خلاصه یه روز مامانم بزور تنم کرد منم برا اینکه از رنگش بدممیومد میخواستم رنگشو عوض کنم پس با سر رفتم تو سطل ماست

رو کاغذ مینوشتم بتمن برگشته و تو سطح شهر پخش میکردم 😂
یه اسباب بازی نشستم روش شکست بعد منم به طور موقت درستش کردم که نفر بعدی که دست بزنه خراب شه و بیوفته تقصیر اون
والا بخوام بگم تا صبح طول میکشه🤣🤣
دعا میکردم که دستم بشکنه که مدرسه چیزی ننویسم
حدودا ۵ سالم بود خوب یادمه فکر میکردم ما تا پیرامون قدمتون اندازه زرافه میشد🤡
جهیزیه مامانمو شکوندم
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)