خنده دارترین افکار بچگیتون رو بگین🕸️_-🕷️مثلا خودم که عاشق گربه ها بودم فکر میکردم همشون یواشکی یه موقع هایی جلسه میزارن و صحبت میکنن و همیشه هم یواشکی یکیشون رو زیرنظر داشتم،انقدر که قوه تخیلم بالا بود😂...
اتمام مسابقه | 1403/03/22 |
ظرفیت مسابقه | 25 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
ظرفیت شرکت در این مسابقه تکمیل شده |
فکر میکردم اگه توی دست شویی به خدا و پیامبر ها فکر کنیم میریم جه..نم
من فکر میکردم چاه دستشویی که لوله بندیه یه جای خیلییییی بزرگه که توش کلی ادم کوچولو که انسان نیستن کار میکنن طی و اب و اینا دستشونه تمیز میکنن (شغلشون اینه) همه چی طبقه بندیه (💩 ها) از جایی میرن از یه جایی میان زمینش اینا کثیف نمیشه. اون ادم کوچولو هام کلا دنیاشن اون زیره اونجا زندگی میکنن میمونن، خیلیم جدی بودم سرش.
فکر میکردم خم ینی برادر خا منه ایهه 😂😂یا گاهی که کارتون اسباب بازیارو میدیدم به عروسکام شک میکردم میداشتمشون توی یه اتاق درو نیمه باز میزاشتم از لای در نگاه میکردم ببینم باهم حرف میزنن یا نه 😂😂😂
فکر میکردم بچه ها رو از مغازه میخرن یکبار خواب دیدم با مامانم داریم میریم یک خواهر بخریم😭😂😂😂😂😂😂
فقط دو کشور به نام «ایران» و «خارج» وجود دارن
فکر میکردم وقتی یه مورچه رو له میکنم پشه ها و کل حشره ها نقشه میکشن انتقام بگیرن😂
بچه که بودم فکر میکردم معلما دوربین گذاشتن تو خونمون😔😂 یا فکر میکردم عروسکا میتونن حرف بزنن و راه برن و زنده اند😔🫱🏻🫲🏾😂
تو دستشویی نمیشه با خدا حرف زد👌
وقتی دعا میکنیم دستمون رو اینطوری 🤲🏻 باید محکم بگیریم که دعا هومون میریزه پایین😂
۱. فکر میکردم پیامبر ها و اماما فارسی حرف میزدن ۲.چون مردم میگفتن خدا همه جا هست و همه رو میبینم فکر میکردم خدا یه چیز پهنه که اندازه ی کل آسمونه
فکر میکردم اسباب بازیام حرف میزنن وقتی من نیستم.
فکر می کردم ماه باهام حرکت می کنه همیشه زل میزدم بهش راه میرفتم
من فکر میکردم خمینی و خامنه ای خدا هستن میدونم خیلی بی فکر بودم 😂😂😂
تو ماشین میشینم ماه دنبالم میاد..و خدا روی ماهه پس خدا من رو دوست داره🤦♀️ اگه دستم رو به دیوار بزنم و فشار بدم یا در کمد رو باز کنم و کامل واردش بشم و درو ببندم به دنیای جدیدی میرم..«تأثیر انیمیشن:😂» توی آینه یه نفر زندونی شده که خیلی شبیه منه و باید نجاتش بدم.. اگه عروسکام رو تهدید کنم به حرکت در میان«تأثیر انیمیشن اسباب بازی ها به روایت متن:😂» دیگه یادم نیست اما خیلی افکار چرت و پرت داشتم🗿
گوزن شوهر اهوعه😔💔😂
فکر میکردم که خورشید وقتی غروب میکنه پشت کوه ها میخوابه 🥲
موقعی گه انیمیشن میدسدم فکر میکردم شخصیت های کارتونی آدمن که لباس شخصیت کارتونی پوشیدن تا شش سالگیم همین فکر و میکردم😂😂
1معلم تو خونمون دوربین گزاشته😂 2عروسکام حرف میزن. 😂 3ماه و خورشید و ستاره ها دنبالم میکنن😂 4اگه دونه ی هندونه رو بخورم تو دلم بوته سبز میشه😂 5بچه ها رو لک لک ها میارن😂
قورباغه و وزغ برادر همدیگه هستن🤣🤣😂😂
من آبجیم یه ستاره شیشه ای کوچولو داشت می گفت این یه روز از آسمون اومد برام 😑😐 منم باور می کردم😑😂😂😂
اگه وسط دشویی یاد خدا میافتادم نشسته میپریدم بیرون😔
خیار شور بوته داره...
فک میکردم لگو قلمچی خدائه:/
مامانم توی باقالی پلو بجای شوید موهاشو قیچی میکنه میریزه اونتو یا توی ماشین لباسشویی یکی نشسته اون پشت تند تند لباسارو میشوره، توی اینه دنیای دیگه ای وجود داره که همزاد منه🚮
گوزن شوهر اهوعه🤌 فکر میکردم وقتی میخوابم عروسکام زنده میشن😹
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
یکی دیگش این بود فک می کردم هر گاو با توجه به رنگش طعم شیرش فرق می کنه مثلا گاو قهوه ای شیر کاکائو میده یا سفید شیر ساده😂😂😂
ظرفیت تموم شده پس اینجا میگم
فکر می کردم از چاه دسشوری مار میاد بیرون😂😂😂