چه اتفاق ترسناکیه که مو به تن ما سیخ میکنه ولی تو تجربهش کردی؟! برامون تعریف کن 😬
اتمام مسابقه | 1403/03/17 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
موجودی حساب کافی نیست 😂 شما ۸۵ درصد اینترنت خود را مصرف کرده اید 😂
طبقه ی پایینمون که دست مستاجر بود آتیش گرفت . زن مستاجرمون خیلی بد سوخته بود صورتشو می دیدم وحشت می کردم 😱🫢 باردار هم بود . آخرش هم بچه هم خودش مردن . سقف و دیوارای خونه سیاهه سیاه شده بود . مبل و تخت و فرش کلا ذوب شده بود. نمی دونم شاید اونقدرا هم ترسناک نیست . میشه لایک کنی؟🥺
من بیشتر غم گینه تا ترسناک یه شب خونه خالم بودیم من پیش بابام خوابیده بودم شب راس ساعت سه بیدار شدم یه سایه دیدم که داره از دهنش دود میاد اهمیت ندادم وقتی خوابیدم خواب اونو دیدم و گفت که یه اتفاق بدی برات میوفته فرداش تصادف کردیم و من صورتم کلا باد کرد و کبود شد این ترسناک ترین خواطره منه
تو خونه تنها بودم تو اتاقم بودم هی صدای دویدن میومد بعد نادیده گرفتم یکم دیگه یه جور صدایی مثل باز کردن در و داخل خونه اومدن اومد سگم هم از خونه رفت بیرون رفت طبقه پایین بعدش به مامانم زنگ زدم گفت نه من هنوز کارم تموم نشده نیومدم پس صدای پا مال کی بود و سگم چرا رفت پایین؟😰
3 سالم بود رفته بودیم مسجد کنار مسجد یک زن با موهای بلند مشکی صورت ترسناک با چادر سفید داشت بهم لبخند میزد و جالب این که خودم فقط میدیدمش فکر کنم روح بود🥲 2 پارسال بجای اینکه علوم بخونم هدیه خونده بودم🥲
نشسته بودم رو تختم تو گوشیم بودم بعد پنجره من باز بود به خاطر باد در اتاقم باز و بسته میشد بعد در بسته شد و صدای در زدن اومد منم گفتم بله بعد در یه کوچولو باز شد رفتم درم رو کامل باز کردم دیدم هیچکی نیست بعد گفتم شاید مامانم در زده بعد یه کاری برای پیش اومده رفته میخواستم گوشیم رو دوباره بردارم که مامانم گفت بسه آذین چرا در میزنی 😳
لاستیک ماشینمون ترکید داشتیم می رفتیم ته دره اگزوز گیر کرد به این میله های کنار جاده که نمیدونم اسمش چیه وگرنه من الان زنده نبودم که بیام براتون تعریف کنم
یکبار اومدیم مسافرت بعد من و مادر بزرگم رفتیم کنار رودخونه قدم بزنیم یهو من دیدم سوی رو آبه به مامان بزرگم گفتم اونم زنگ زد پلیس فهمیدم یه جسد بوده که تو آب غرق شده بوده و کلا صورتش هم پکیده بودا خیلی وحشتناک بود توجه توجه من نه سال بیشتر نداشتم
یک بار خونه مادربزرگم بودیم شب بود میخواستیم بخوابیم اتاقو نگاه کردم دیدم دخترخالم بیداره بهش گفتم گوشیمو میزنی به شارژ بعد یک صدای زنانه از تو دستشویی گفت بله. منم گرفتم خوابیدم فرداش از دخترخالم پرسیدم گفت اون موقع خواب بوده. چند وقت بعد خونه عموم با پسر عموم تنها بودیم این قضیه رو داشتم براش تعریف می کردم یهو در باز شد.
یک بار توی سالن پذیرایی خواببودم بعد توی اتاقو نگاه کردم. یکهو عروسکم تکون خورد😐🧱
ی سری تو مدرسه بودم در کلاسمون یهویی وا شد و یهو ی چیز سیاهی با سرعت خیلی زیادی رد شد و فقط هم من دیدمش! 😂🕸
یه بار تو اتاقم بودم رو به روی در نشسته بودم در باز بود بلد یه چیز سیاه مانند سایه ای سریع ردشد .. و یه اتفاق دیگه که چند شب پشت سر هم افتاد این بود که هر شب یه زن اسممو صدا میزد با حالت زمزمه🤡💔
یه مدتی بود تو خونه همش یه چیزیو میدیدم زمانی بود که مادربزرگم تازه فوت کرده بود مثلا مادرم تو یه اتاقی بود بعدش من خودم یه چیز سیاهی میدیدم که از اتاقی که مادرم توش بود به اتاق بغلیش میرف بعد من فکر میکردم مادرم اونجاست میرفتم تو اتاق بعد یهو میدیدم که اصلا مادرم تو اون اتاق نرفته یا مثلا وقتی خونه تنها بودم یه چیزیو از پشت وپنجره میدیدم یا مثلا وسایلا و لیوانای تو اشپز خونه میوفتاد شبا هم احساس میکردم کسی داره نگام میکنه بعدش دیگه منم همش داشتم ایه قرآنیو اینا میخوندم که بره که بالاخره رفت😅
۱.دقیقا مثل عکس کاورت رو تخت تو گوشیم بودم همه چراغا خاموش بود بعد یکدفعه یه چیزی توی اتاقم انگار ظاهر شد چند قدم راه رفت تو اتاقم بعد ناپدید شد بعد تنها چیز هایی که ازش یادمه اینکه موهای بلند مشکی داشت و سرش پایین بود با یه لباس کهنه سفید 2.امتحان داشتم و نمیدونستم و وقتی رسیدم مدرسه فهمیدم🥲
این برای من نیست برای خواهرمه: نزدیک حیاط مدرسه خواهرم یه اپارتمان یک طبقه داره! پنجره ی اپارتمان خیلی دراز هست و هیچکس نمیتونه از پنجره رد بشه یه بار خواهرم رفت داخل حیاط و دید یک نفر که کاملا سیاه است از پنجره رد شد و خدا میدونه اون کی بود
حس میکنم یسری روح از بدنم جدا شد و حس خنکی و سبکیه شدیدی داشت و اینکه من یکیو میبینم که از کلاس دوم همراهمه تا الان که امسال میرم نهم
داداشم یه گوشی قدیمی داشت که اولین گوشی هوشمندمون بود و داداشمم خیلی او رو دوست داشت و من یه بار بردمش خونه ی بابا بزرگم که اتفاقی گوشی از دستم افتاد و افتاد داخل باغچه و شکست یعنی اون روز رو خونه ی بابا بزرگم خابیدم
رفته بودیم مدرسه هنوز شروع نشده بود از یه خونه صدای زن میومد پلاکشم عدد رند بود خونه هم متروکه بود و ۴ سال پیش صاحبش مرده بود کنار اونجاهم یه در عین همون بود اما وقتی در میزدی یه کاغذ سفید بود که پاره میشد فیبمم گرفتیم دیدیم یه نفر رد شد ولی در اونجا قفل بود
واسم یک عروسک بزرگ باربی گرفتن منم ازش میترسیدم خواستیم بفروشیمش رفتم تو اتاقم خوابیدم اونم تو اتاق بود خوابیدم خواب دیدم یکی از عروسکام داره بهم میگه مراقب باش بعد اون عروسک باربی قلب یکی رو درآورده بعد که بیدار شدم نمیتونستم تکون بخورم دیدم عروسک افتاد
یه بار تو مدرسه بودم دیدم در کلاسمون هی داره بازو بسته میشه هیچکس هم داخل کلاس نبود انگار یه روح داشت تکونش میداد😁
زیاد ترسناک نیست ولی خب بغل مدرسه مون یه خونه متروکه بزرگ هست که حالا بماند کلی ماجرا داره بچه ها میگن از توی اون خونهه بوی خون میاد یا چراغاش روشن میشه و اینا ولی به نظر من الکی میگن حالا آخرین روز مدرسه که مدرسه تموم میشد و طبق روال بچه ها داشتن گریه میکردن دیدیم همون خونهه آتیش گرفته خلاصه آتش نشان اومد و تموم شد.🥰 لایک پلیز؟❤
آقا من یکیار خونه پدربزرگم تو حیاطشون خوابیدم بعد اونجایی که من خوابیده بودم اون طرفم یه تخت بود آقا بعدش یه نمیدونم کی بود چی بود مشت زد پایین دلم راستش دارک بود!
اینو وقتی من بدنیا نیومدم خانوادم تجربه کردن مامانم خواهرم رو باردار بود با داییم و بابام و خواهرام رفته بودن مسافرت توی راه چپ میکنن و با سر و روی خونی کنار جاده دست تکون میدادن بلکه یکی ببرشون بیمارستان 😔💔
منو خونوادم تصمیم گرفته بودیم براي تابستون ، به ویلایِ قدیمیِ مادر بزرگم که تو کرج قراره داره بریم . دو سال بود که هیچکس به اونجا نرفته بود و بلخره ما تصمیم گرفتیم بریم و خاطراتمونو زنده کنیم . شب اول همه چي خوب گذشت . شب دوم ، براي صرف شام دنبال رستوران بودیم . وقتي برگشتیم خونه ، همه چیز به هم ریخته بود . ولي هیچ رد و نشوني از کسي نبود . رفتیم دنبال سرایدار ویلا و باغِ مون . در باز بود ولي هرچي صداشون میزدیم ، هیچکس جواب نمیداد " غیب شده بودن
مشترک گرامی بسته اینترنتی شما رو به اتمام است 🤣😅
من جدیدا پنجره خونم یهو باز میشه بعد از یه مدتی هم که گذشت محکم خود به خود بسته میشه😖
ما سر پشت بون کل کوچه مون همه مون یه اتاق کوچیک داریم که بجز ما و روبروییی مون که تنها اتاق کوچولوی و سمت بود همه به عنوان عنباری ازش استفاده می کردن ما هم به عنوان یک اتاق ولی روبرویی مون خالی بود که یک روز دیدیم یک نفر با چادر مشکی بدون چهره داره به من و خواهرم نگاه میکنه من مطمعن بودم که توهم نیست چون اجیم هم دیدش ماهم سریع رفتیم پیش مامان که گفت صاحب خونه روبرویی خیلی وقته مرده و کسی هم اونجا زندگی نمیکنه ماهم برگشتیم سمت اتاق بالا که دیدیم پنجره رو پشتبون بازه ازاون روز اسم اونجاج ن خونه
یک بار خودم رو روی تخت از نمای پشت دیدم انگار یه نفر دیگه بودم بعد یه چیزی رو پرت کردم کنارم رو تخت مثل کتاب بود بعد به طرز فجیعی از خواب پریدم
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)