میتونید هر ژانر داستانی که میخواهید بنویسید اما کوتاه
اتمام مسابقه | 1403/02/09 |
ظرفیت مسابقه | 30 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
روزی دختر بچه ای به جمعی از بزرگان گفت:من روزی ثروتمندترین خواهم شد همه خندیدند بجز ثرورتمند ترین جمع.....
اورفت ومن حالاتنهایم تنهای تنهازیرباران الآن ازرفتنش سه سال میگذردامامن هنوزبه دیدنش می آیم هرروزهمین ساعت به دیدنش می آیم اینجادرقبرستان! 2 بی اختیاراشک میریختم ومیرفتم اماکجانمیدونم بارون شدیدی میباریدومن بدون چترمیرفتم به سوی ناکجاآبادسرم روبالااوردم تا درک کنم کجام خودم روجلوی قبرستون دیدم ی گل لاله از جلوی در قبرستون کندم و تو رفتم خیس آب بودم جلوی قبرش رفتم وبار دیگر به نوشته روی قبرش نگاه کردم "ماری ایزدورا" وبیشتراشک ریختم گل لاله رو روی قبرش گذاشتم وپیشش رفتم برای همیشه بقیشون کامنتا
روزی فردی رفت سمت یخ فروش فقیری و به او گفت:( چرا یخ هایت را نفروختی ؟) مرد یخ فروش گفت : ( فروختم اما، نخریدند ،تمام شد........ دوستان از یه جا دیدم و چون واقعا قشنگ بود گفتم اگر اینجا ننویسمش توی دلم میمونه .
روزی در هوای سردی پشت پنجره نشستم و به قطره های اب که چک چک صدا میدادند نگاه کردم.هیچکس در خانه نبود،اما بیرون از خانه دریایی بود بی کران باموج هایی ارام مثل ظاهر من،اما ان دوردست ها موج هایی بود اشفته درست مانند مغز من، کسی نداند حالم را،شکستم در خودم فقط و هیچکس ندید غمم را!دلم میخواهد بیشتر به اطرافیانمان اهمیت بدهیم!بیرون میروم و روبهروی دریا فریاد میزنم دلم برات تنگ شده! ناگهاندستیرویشانهامحسمیکنم،خودشبود!ضربانقلبمبالا رفتوتمامدردهایمرااز یادبردم،پسعشقیکهمیگویندهمیناست!
خورشید میتابد و عطر هر تار مویش را در هوا پخش میکند.. زیباست و دلنشین.. دستی بر گلبرگ های گلش کشید و لبخند ملیحی زد، زندگی او مانند فیلمی بود که تمام نمیشد، ادامه داشت.. آنقدر ها که فکر میکنم که میخواست تا ماه برود. « به سمت بالا و فرا تر از آن!» نغمه دلنشین و گوشنواز هدهد کوچک که در باغ پر میگیرد در فضا جاریست. صدای روان لاوندر با او همخوان میشد و میخوانند تا نوروزی که در آن ماهی قرمزی اسیر تنگ کوچک نشود...! ابر های سپید و عظیم دستان هم را میگیرند و با هم در آسمان میرقصد و میخوانند آواز...
نام:باران من .تنها روی صندلی راک کنار پنجره نشسته بودم وبه بیرون نگاه میکردم آهی از سر خستگی کشیدم و فنجون قهوه روی سطح ل-بام گذاشتم و یه قلپ ازش خوردم فکر نمی کردم همچین کاری باهام بکنه فکر کن ،تو اوج خوشحالی باشی که دیگه تنها نیستی اما یهو تو اقیانوس تاریک ولت کنه ،شاید باخودتون بگید کی رو میگم آلیس تنها دوستم بود توی دبیرستان،قبلا جاش تو قلبم بود ولی الان دیگه جایی پیش من نداره،به قطره های بارون که رو پنجره میریخت نگاه میکردم ابر ها ام مثل من بودن ولی من توی خودم میریختم و اونا بجای اشک میر
من فقط میخواستم پرواز کنم . با بال های که قابل لمس باشد؛ میخواستم ببیند که من هم میتوانم آسمان را در آغوش بگیرم. اما... پروازِ بدون بال نه هیچوقت نه! هنوز دنیا را ندیده بودم گرم و سرد را نچشیده بودم میخواستم ابر ها را لمس کنم، روی رنگین کمان راه بروم، با پروانه ها دوست شوم ولی الان تنها خواستهم ابن است که زنده شوم...
پسر فقیری بود که موهای بلند عشقش را بسیار دوست داشت روزی دختر سرطان گرفت و مجبور شد موهایش را بزند؛ پسر برای اینکه عشقش بدون مو نباشد ، چند ماه موهای خود را کوتاه نکرد و سپس موهای بلندش را کوتاه کرد و برای او کلاهگیس زیبایی از جنس عشق و محبت درست کرد...
ایده ای ندارم😌
یک اردک بود توی جاده راه می رفت، ناگهان یک مار دید! اما مار اونو ندید و وی صحیح و سالم به مقصد رسید. پایان خوش👍
باد خنکِ بهاری، آرام صورتم را نوازش میکند. ابر ها با نظم زیبایی در آسمان گرد هم آمده اند و من، با خوشحالی وصف ناپذیری در حال قدم در طبیعت هستم. دیگر آن آدم سابق نیستم و یاد گرفتم که برای به دست آوردن چیزی که میخواهم تلاش کنم. همانطور که به راه خود ادامه میدهم، چیز نرمی آرام پایم را نوازش میکند. سرم را پایین می آورم و او را میبینم: یک سگ که با شادی دنبالم میآید! لبخندی میزنم و به راه خود ادامه میدهم اما..صدای رعد و برق مرا از جا میپراند، باران شروع میشود و اینگونه از رویا بیدار میشوم.
من کسی را کشتم که روزی زندگیم بود اما زندگیم را خراب کرد
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
کامنتم اومد؟
نه😔 ولی خیلی همتون قشنگ نوشتید انتخاب برام سخت شد