یه خاطره بگید که تو مدرسه اتفاق افتاده باشه💕
اتمام مسابقه | 1402/11/22 |
ظرفیت مسابقه | 25 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
داشتم از کنار معلممون رد میشدم فکر کردم دوست صمیمیه مقنعشو کشیدم بعد دیدم معلممونه قیافم: 😱😱الفراررررر
یکی از دوستای صمیمیم هیچ وقت تو مدرسه مقنعه نمیزاشت و همیشه ناظم با صدای جیغ جیغوش میگفت بهشتییییییی مقنعت😂 و دوست منم به چپ ترین نقطه ی راستشم نبود🤣🤣 و هی میگفت بعشتی مقنعت تا اینکه یه روز ... نمیدونم افتاب از کدوم طرف در اومده بود دوستم مقنعش سرش بود بعد همون ناظممون اثمد بهش نگاه کرد و گفت: شما تازه به این مدرسه اومدید؟ 😂💔 و دوستم برای اینکه مسخرش کنه گفت ارههه تازه اومدم 😂 حالا اون موقه دو ماه به پایان سال تحصیلی بود🤣🤣🤣
یادمه تولد حضرت زینب بود بعد یک جشن خیلی کوچیک تو حیاط مدرسه برامون گرفتن بعد من دوستام باهم رقصیدیم بعد یدفعه دیدیم آهنگ بلک پینک پخش شد خلاصه کلیییی قر دادیم 🤌🏻💀
مدرسه و خنده شوخی میکنی نه شوخی نمیکنی درست میگی خانوممون خیلی پایهس یعنی خیلی کل زنگ و با هم صحبت میکنیم و میخندیم
یه روز داشتیم والیبال بازی میکردیم توپ خورد تو سر یکی از کلاس که همه ازش بدشون میومد. من خندم گرفت توپ خورد تو سر خودم.😑 دوستم که تو رو زده بود، خنده ای گرفت. منم زدم تو سرش🫠🤣
کلاس سوم بودم تکالیفمو ننوشته بودم معلم گفت بیا نشون بده من الکی هی دنبال دفترم گشتم که مثلا پیدا نمیشه گوشی معلم زنگ خورد من کلم پایین بود زنگ تفریح خورد معلم گف تو وایستا بعد از تماس کارت دارم من از زیر نمیکت به هزاران بد بختی رفتم بیرون تکالیفو نوشتم و اومدم با افتخار بهش نشون دادم ..... و نگاه های خیلی چپی بم کرد خلاصه اصن زیر بار نمیرقتم هعیی دلم برا دبستان تنگ شدهه
تو حیاط مدرسه یکی از بچه ها داشت سریع راه می رفت که مهکم خورد به صورتم زیر چشمم کبود شده بود. تمامم کلاس همش می خندیدن و من واقعا ناراحت بودم و خیلی هم درد داشت
تا الان که خوشی به چشم ندیدیم...
یه بار معلممون داشت ریاضی درس میداد یهو یکی از بچه ها خوابش برده بود یهو با کله خورد زمین....
یه خاطره از کلاس اول بگم که به مدرسه مربوطه اشتباهی رفتم اداره بجای مدرسه🙁 معلممون سر خورد و ما از شدت خنده پاره شدیم داشتم تو سالن با دوستم رقص تانگو میرفتیم که با معاونمون چشم تو چشم شدم
یک در تو مدرسه مون بود ما با دوستامون رفتیم بازش کنیم با سنگ میزدیم بهش بعد مدیر اومد گفت شما ها دارید چیکار میکنید و ... برد مون دفتر نزدیک بود اخراجمون کنه بعد دوباره با فردا رفتیم سراغ اون دره با هزار بدبختی درشو باز کردیم دیدیم شبیه زیر گذره زیرش هم اب هست توش مار هم بود😳😳😳
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
ما معلممون خیلی از دستمون اعصبانی بود بعد دوست منم داشت یا دو نفر دیگه بازی میکرد من و دو تا رفیقم نشسته بودیم تو کلاس نرفته بودم حیاط بعد یهو دیدم همون دوستم که داشت بازی میکرد در رو بست انگار بچه ها داشتن دنبالش میکردن ،بعد یهو دیدیم یکی داره درو میزنه اولش همه فکر کردیم بچه ها دنبالش کردن بعد دیدیم که نه خانمتون، الفاتحه خلاصه یک فضایی بود که ... آخه دوستم داشت با یک عضوی از بدنش هل میدهد به در،،🤣🤌🤌🤌 منم اینطوری بودم که خانمهههه ولی فقط میخندیدم بعدش خلاصه درو باز کرد ماهم میترکیدیم ..