جمله آخر کتابت در مورد عشق یک طرفه

هنوزم امید دارم برگردی:)

و‌این‌گونه‌شد‌که‌‌دستش‌را‌در‌دست‌او‌دیدم‌...

اون به راهش ادامه داد اینم من بودم که جاده خاکی تصویر ابدی زندگیش شد

در وصف زیبایی اش مانده ام! پر محبت مثل مادر،قدرتمند مثل شیر و زیبا و گرم مانند خورشید. آنقدر دوستش دارم که تمام دارایی ام را برایش فدا میکنم اما او هیچ وقت چیزی را نمی فهمد چون می دانم که این احساس یکطرفه است :)

شخصیت اصلی: زندگی همیشه چیزی رو که ما میخوایم بهمون نمیده 🌚🫀

من آرزو کردم که عاشق شی و عشقت پیشت باشه ، به امید اینکه اون عشق منم ... حالا تو عشقت کنارته و من موندم و تنها آرزویی که برآورده شد ، ولی به نفعم نبود حالا تو دعا کن که من عاشق شم و عشقم پیشم باشه ... گرچه ، می‌دونم خدا این دعاتو برآورده نمیکنه ... :)

شاید این حرف درسته که من عاشق کسی شدم که وقتی دیدمش تو دلم گل ها رویید و با رفتنش گل ها مثل اسید من رو سوزوندن شاید درد داشته باشه ولی حتی سوزوندنشم برام خوشاینده :))))))))

او رفت...باز هم من ماندم و دنیایی بی انتها......مانند گلی در میان برف های زمستان‌......

برمیگردی مطمینم

به هر حال خواستم بگم حتما ارزشت بیشتر اون بودع