داستان بنویس با موضوع "یک روز در آسمان" خلاقانه ترین جواب برنده میشه ✨️ با جایزه ۳۰۰۰ تایی 👀
اتمام مسابقه | 1402/10/06 |
ظرفیت مسابقه | 60 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
(آسمان آبی) آسمان دریچه ای به دنیایی دیگر بود، برای جودی فرقی نداشت که کجاست و دور و بری هایش مشغول چه کاری هستند او فقط لحظه شماری می کرد تا به خانه برود و دوست خوبش هلپی را مشاهده کند! او در مدرسه ی خود دوستی نداشت چون به محض خوردن زنگ از همه زودتر از مدرسه خارج می شد. وقتی دوباره وارد آسمان شد هلپی را در گوشه ای ساکت و آرام یافت، ازش پرسید:«چرا همیشه ساکتی؟؟ » _چون آدما گفتن پر حرفم! جودی کنار هلپی نشست و تا شب کنار هم با سکوت و آرامش موندند! نتیجه ی اخلاقی:حواستون باشه چی میگید
(یک روز در اسمان) مرا فراخواندند از اسمان کنجکاو وسایلم را اماده کردم و برای سفر اماده گشتم» امدند و مرا روی بالهایشان گذاشتند و بردند» هر چه نزدیک تر میشدم کنجکاو تر و پر استرس تر میشدم» کمی بالا تر رفتیم اینجا کجاست ؟ دفعه قبل مرا به جای دیگری فرا خواندند! . . . . از خواب پریدم و دیدم در اسمانم........✨🫀 پارت بعد رو بیا یخون فالو یادت نله عشگم
افسرده بود بنده خدا هی جا نشد اینجا بنویسم تو عکس نوشتم /: 😭🌌🤦🏻♀️
موضوع=یک روز در آسمان💙🤍 هیچوقت درک نشده بود، فردی با موها و بال های سیاه نماد شومی است،.او تنها بود تنها تک آرزویش دوستی با افراد و درک شدن بود..در آن شب تاریک که ستارگان و ماه آن آسمان زیبا و تاریک را زینت داده بودند اون شب نیکس(الهه تاریکی) در آسمان شب دست در دست هادس الهه مرگ از این دنیا رها شد. آری او رفت.برای همیشه. ..
دیر شده بود،خیلی دیر،نه نمیخوام از دستت بدم،چرا باید این اتفاق برای تو بیوفته،یک بار دیگه،فقط یک بار دیگه چشماتو باز کن،بزار نگات کنم،یک بار دیگه اسممو صدا بزن،تحمل کن،چرا تو این وضع؟!تقصیر من بود،ببخشید،نباید عصبیت میکردم،چرا گفتم تو این وضع برو؟اصلا فکر نکردم شاید تصادف کنی؟نهههههه چند روز بعد: دیگه بدون تو نمیتونم،میخوام بیام پیشت،باهم دوباره شروع کنیم،حتی اگه تو جهنم باشم اونجا با تو بهشته،اره یک روز،فقیط یک روز در آسمون،البته کنار تو💔🙃
یا روز در اسمان پرندگان در رقص ملایم باد ماهرانه تاب می خوردند . امید است که دو پرنده که با هم پرواز می کنند در یک مکان لانه بسازند . اما یکی از پرنده ها به هنگام کوچ به دریا می افتند و همسفری که با او در کوچ کردن گروه بود از غم او هلاک شد . این بود نتیجه ی وابستگی زیاد
یک در اسمان صبح زود بیدار شدم. ابر ها؛ ابر های زیبا و سفید. میخواستم تمام زندگی ام را در انجا بگذرونم. شب شد؛ خوابیدم. اما وقتی که صبح بیدار شدم، دیدم روی ابری دراز کشیدم، لباسی سفید تنمه، بال های سفیدی دارم، اصن انگار فرشته شده بودم. یک فرشته اومد سمتم گفت: پاشو باید بریم مردگان رو به سوی بهشت ببریم...
یک روز در آسمان ِچشمانش ... چشمانی که .مثلِ ...مثلِ ابیه آسمان مسخ کننده بود روح دوره گردم را گم کردم . چشمانی که بی شباهت به تلاطم اقیانوس آرام نبود .. چشمانی که مثل ابیِ آسمانی مه گرفته بود ..مه ی که ... ساطر بر چشمان رنگ شبم میشد ... مهی که اجازه ی درست دیدن را از من گرفته بود .. مهی که در آن آسمان روشن .. غرق و تاریکم کرده بود... ♡ ♡ ♡ امیدوارم از خوندنش لذت ببرید🙃🖤
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
و اینکه ادامش چرا نیومده؟🥲🥲🥲🥲
ساخته همین الان ذهنم بود تو مسابقه بزارم؟🥺❤️🔥
آره 😁
1️⃣ عاشقش شده بودم، عاشق پسری که جذاب ترین پسر دانشگاه بود❤️🩹🥺
هر روز او را میدیدم اما نمیتوانستم بگویم که دوستت دارم
هر روزم را با رویای او سپری میکردم💔
نمیدانم که او چه داشت که بقیه آن را نداشتند
.
بالاخره جرعت کردم و زودتر از همه به دانشگاه آمدم، منتظرش بودم به محض اینکه از ماشینش پیاده شد به سمتش دویدم ناگهان..💔😵
با ماشینی تصادف کردم.. تنها چهره نگرانش را میدیدم که به سمتم میدوید و دیگر هیچ به یاد ندارم🥀
.
.
ادامه با کامنت بعدی🫂🥺بخونین حتما داره جذابیتش تازه شروع میشه✨️
واییی عالییی🥲✨️