سمی ترین سوتی تون 😐🧋

نمیدونم خوش شانسم یا بد شانس که فقط تو عمرم 2 تا سوتی دادم😐😐 حداقل این 2 تا بد بداشونن😁 یکی اینکه تو جمع خواستم کیوت بگم شکلات و گفتم دودولات😐😐😐 یکی هم اینکه خواستم به مامانم بگم انگار با خندیدنم بهت اجازه ی توهین میدم ولی نمیدونم چراااااا گفتم انگار با خندیدنم بهت اجازه ی ورود میدم😐😐😐😐 هرکی فهمید جهنم میبینمش ✌👍😂😂😂😁

سوتی؟ مامانم زنگ زده بود گفته بود بادمجون رو بریز تو قیمه بعد من گفتم مادر جون رو بریزم تو قیمه؟ 😐😐😐😐😐

داشتم با دوست پسرم صحبت میکردم مامانم اومد تو اتاقم گوشی ام رو اسپیکر‌ بود گفتم فاطمه عزیزم بعدا بت زنگ میزنم مامانم کارم داره بعدش دوس پسرم گف باش بیبی هیچ دیگ ب فنا رفتم

میکروفنم باز بود داشتم پشت سر معلم حرف میزدم و اون میشنید اخه سایت مدرسه ما بیگ بلو باتن و شبیه تماس تصویری یعنی اگر صدام باز بشه همه زنده صدا رو میشنون خلاصه معلم باهام لج کرد ادبیات رو بهم ۷ داد🤦🏻‍♀️

سوتیم این بود که من تو یه شب بسیار زیبا داشتم وینچنزو نگا میکردم حالا مهم نیست...وقتی ولو رو مبل بودم داشتم نگا میکردم پدر بزرگوار به عنوان پارازیت اومد جلوی تلوزیون صحنه حساس منم داد زدم بابا برو کنار بزار تهیونگمو ببینم در حالی که منظورم وینچنزو بود بابا چپ چپ نگام کرد رفت😐💔

یه بار امتحان داشتیم منو چند تا از دوستام توی واتساپ گروه زدیم که تقلب کنیم. خلاصه ما منتظر بودیم که خانممون امتحان رو بزاره. بعد من اومدم توی گروه تقلب بگم (بچه ها خانم کی امتحان رو می فرسته تقلب کنیم؟) اشتباهي فرستادم تو گروه کلاس همه دیدن😂😂😂

یه بار داخل تماس با معلمم بودیم یهو خندم گرفت کلا زدم زیر خنده😂😂 و خانمم هم داشت قرآن روخوانی میپرسید کلا از وسطاش با خنده خوندممم😔😂😂😂😂

سوتی من کمی🔞بید*-* داشتیم با رفیقام حرف میزدیم من و یکی دیگه از دوستام خواهر کوچکتر داشتیم و داشتیم غیبتشونو میکردیم من خواستم بگم گاهی اوقات پدر مادرا باعث میشن آدم خواهر برادر کوچکترشو توی الویت قرار بده بعد به جاش گفدم بعضی وقتا پدر مادرا خواهر برادر آدمو میکنن تو الویتت🥲🙂😐😂🐈‍⬛

چرا همه همین مسابقه رو میزارن ؟😐😂😂😂

من یه روز سر کلاس قرآن بودم بعد معلم از من خواست بخونم من هم قرانم رو که خوندم واسه خودم نشستم....بعدش یادم رفت میکروفون رو ببندم.....چشتون روز بعد نبینه ......یهو عطسه‌ام گرفت...بعد کل کلاس منفجر شد 🤧😂😂😂

به مامانم گفتم مگه خنگی با چک و تفنگ اوفتاد دمبالم🤣🤣🤣

به دوستم پیام دادم اونم تو ماشین با خانوادش نشسته بود منم داشتم ویس میدادم تو یکی از ویس داشتم در مورد فحشایی انگلیسی که به خواهر کوچیکم میدادم صحبت می‌کردم و همین جوری چهار پنج تا فحش پشت سر هم گفتم کل خانوادش هم شنیدن

همین چند روز پیش انقدر جلو پسرا ضایع شدم ک خدا میدونه با دوستم رفته بودیم کلاس زبان و کلاسمون غاطی پاتیه یعنی هم پسرن و هم دختر خو باچند تاشون بد جور لجم داشتم با دوستم بر میگشتم خوب در آموزشیاران یعنی بغلش یه لوازم تحریری هست امدم برم مانتوم گیر کرد به اون چیزه چیه ؟ که کاغذای کادو و میزارن مانتوم گیر کرد به اون افتادم اونم افتادم روم خیلیییی درد داش از یه طرفم نمیتونستم بلد شم و اونا داشتم مسخرم میکردن خیلی درد داش هنوزم کمرم درد میکنه تازه همع یاری کردم من بلند شد همه جمع شدن

اینک بی تی اس اینستا زده بود دوستم استوری کرده بود من فک میکردم پیج دوستمه اصن بعد ک فهمیدم از خجالت اب شدم😶😂

مادرِ مامان من فوت کرده و پدر بزرگم یک زن دیگه گرفته اسمش فریباس داداش فریبا ک اسمش مرتضی ست خواستگار خالمه ک اسمش مهتابه ولی نه بابا بزرگم میدونه ن فریبا ی روز فریبا داشت با مامانمو مهتاب حرف میزد ک مثلا مهتاب تو اگه عروس شدی فلان کن فلان کن ولی کلا میگفت چون نمیدونس داداشش و خالم دوستن بعد من اشتباهی سوتی دادم گفتم بستگی ب فامیلا داره فامیلای ماکه کم جمعیتن فامیلای شما چطور (چون فامیلای فریبا همون فامیلای مرتضی میشن دیگ خواهر برادرن) خودمم خشکم زد

یه روز رفته بودیم مشهد یه شیر خریدم داشتم می خوردم مادرم یه جوک گفت شیر از دماغم زد بیرون

یه بار توی اخبار داشت می‌گفت ما با این قیمت ها داریم از بین میریم! منم ساعت هفت یه کاری داشتم یادم رفته بود. یکدفعه یادم اومد که کار دارم سریع رفتم ساعت رو نگاه کردم دیدم هنوز هفت نشده منم به جای اینکه بگم ما هنوز وقت داریم اشتباهی گفتم ما هنوز از بین نرفتیم😂

به معلمم گفتم مامان 😐بعد منو تنبیه کرد به مدت ۲ ۳ ساعت😂😂

وسط کلاس آنلاین میکروفون باز بود در مورد خانم چیز بعد گفتم