سلام خوبینننن گشنگام❣️💞💕
اتمام مسابقه | 1402/09/18 |
ظرفیت مسابقه | 30 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
وقتی پدر مادرم از هم جدا شدن و من فهمیدم سرطان دارم و از برادر دوقولوم جدا شدم همه تو یه روز اما سرطانو شکست دادم
خب در حال اشک ریختن عستم... وقتی که رفیقم تصادف کرد و هرکاری کردم مامانم نذاشت ببینمش یا باهاش ارتباط برقرار کنم خب چون،،،، میگفت حالش خوبه بعد.... چند روز بعدش وقتی تو گالری مامانم میگشتم با عکس قبرش رو به رو شدم... ادامه میخواید¿
تولدم بود ولی توی مدرسه هیچکس حتی بهم تبریک نگفت همه جمع شده بودن دور یه نفر دیگه و براش کادو آورده بودن در صورتی که تولدش فردای اون روز بود💔 بعد اون روز معلم زبانمون گفته بود توی حیاط مدرسه پیک نیک داریم برای من و اون هم کیک خریده بود تا برامون تولد بگیره هیچکدوم از دوستای منم تو کلاس زبانم نبودن فقط کسایی لودن که باهاشون دعوا داشتم منم گریم گرفت یکی گفت تو چقدر لوسی هرچی میشه گریه میکنی🖤
دوران کرونا بود داییه من کرنا گرفته بود و 80 درصده ریش درگیر شده بود 6 مرداد ماه بود که مامانهد من میخواست زنگ بزنه به بیمارستان حاله داییمو بپرسه هر روز این کارو میکرد ولی اون روز فرق داشت مامانه من همیشه ساعت 11 صبح زنگ میزد ولی اونروز از دلشوره ی زیاد خواست ساعت 2 زنگ بزنه مامانه من زنگ زد و پرستار بخش جواب داد مامانم مشخصات داییمو گفت و گفت میشهبگید حالش چطوره پرستار از مامانم پرسید نسبتتون چیه مامانم شک کرد چون هیچوقت این سوالو نمیپرسیدن مامانم دروغ گفت گفت من زن داداششم و پرستار گفت مردن:)
روزی بهم خبر دادن که دیابت دارم و تا آخر عمرم با قرص و دارو زندگی کنم ولی بعدش با اعضا آشنا شدم و روزی که دوستم برگشت بهم گفت دوستی با تو تباهیی کامله و خودش افسردگی گرفت 🥲🥺
یه روز مدرسه بردمون کتاب خونه منو دوستام قرار بود باهم باشم ولی هر دفعه که میخواستم کنارشون باشم یه خری به اسم الناز نمیزاشت وقتی برگشتیم مدرسه اینقد اذیتم کرد که گریه کردم ولی بچه ها بهم حمله کردن -اون فقط بلده گریه کنه -خیلی احمقه -الان مثلا که چی چرا گریه میکنی
وقتی پسرا رفتن سربازی😭😭😭😭😭😭😭
دوستم بهم خیانت کرد
شب امتحان من ریاضی خوندم صبح رفتم فهمیدم که امتحان دیگه ای داریم و من بجاش ریاضی خونده بودم هیچی دیگه نشستم زار زار گریه نمودم . الان که بهش فک میکنم چندان اتفاقی نبود گه انقد براش گریه کردم😐
مرگ مامان بزرگم😥 فقط کم مونده بود نابود بشم که نشدم😭
تصادف یکی از فامیلام داشتیم میرفتیم سیزده بدر و هرسال میریم سمت کوه همه رفتیم دیدیم یکی دیر کرد نگران شدیم هرچی زنگ زدیم جواب نداد بعد رفتیم کل راهو گشتیم فهمیدیم چپ کردن اون نزدیکیا یه اتیش هم روشن بوده انگار نمیدونم کجای مایشین داغون شده بود که بنزینا ریخت بیرون و ماشینشون اتیش گرفت:(
شنیدم تهیونگ مریضی داره وقتی لباس گرم می پوشه پوستش .....😭😭😭😭
ساعت ۱۱ شب بود و همه برقا رفته بود منم تو تاریکی شعر حفظ میکردم و با مامان بابام دعوام شده بود. مامانم ی لحظه جیغ کشید گفتم مهم نیست اما بعد ی مدت خیلی گریه کرد رفتم تو حال گفتم چی شده بابام گفت مادربزرگت مرد! خیلی بد بود
دو سه روز مونده به تولدم یکی از فامیلامون فوت شد و تولدم با دوستام کنسل شد
کابوسی که دیدم
وقتی اعضا رفتن سربازی
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)