بیاید یه خاطره طنز بگید دور هم بخندیم البته بیشتر داخل هست بیا تو

یه بار تو کلاس زبان یه سوسک اومد دم در کلاسمون بعد معلممون انقد میترسید آخر یه بچه اومد کشتش😂راستی معلممون رفته بود پشت بچه ها😂

مامانم بهم گفته بود ما از مغازه بچه میخریم بعد یک بار همه دور هم بودیم منم 4 سالم بود یدفه بلند گفتم خاله چرا امیر(پسر خالم)رو خریدین بچه خوشگلتر نبود؟ 😐😂😂😂

روز اول مدرسه همه نشته بودیم بعد یه صدای زیبایی از ردیف بغلی اومد همه اینطوری بودن🤣😶‍🌫️🫥🥶🤮😰 بفهمید چی میگم

صاحب رستوران اومد پیشم میخواست بهم ی جا سوئیچی شکل قلب بده ، توی سینی گذاشته بود من با سینی گرفتم گفتم ممنون و راه افتادم برم که مرده گفت سینی رو کجا میبری؟ هیچی دیگه آبروم رفت😀

منو دوستم می‌خواستیم فیک چت ع.ا.ش.ق.ا.ن..ه درست کنیم مامانم به بار اومده بود چتای من و اون دوستمون بخونه (یادش رفته بود اسم فیکشو که واسه چت گذاشته بود رو برداره) مامانم چتارو که خوند.... برای شادی روح این جوان ناکام، کیوی کیوی‌زاده صلوات🗿📿💔

زندگیم برای خاطره طنز زیادی طلخه 🥲💔

سر کلاس زبان بودم و کلاسم مجازی بود و تماس تصویری گروهی و توی کلاس ۵ تا دختر بودیم و بقیه پسر بودن (۷نفر)و تیچر هم مرد بود شلوار گل گلی با مانتو پوشیده بودم و نشسته بودم سر کلاس داداشم اومد توی اتاقم یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم این توله سگ و ببرین ویه عالمه بد و بیراه گفتم و یه عالمه هم به هم زدیم بعد که داداشم با صدتا زور رفت بیرون دیدم ای وای هم میکروفونو هم تصویر بازه چشم های استاد داشته از حدقه بیرون می زد و پسرا یه عالمه به شلوار گلگلی و مانتوم و کارهایی که انجام داده بودم خندیدن

خودمم بگم... عام خب یه بار یکی از دوستام توی مدرسه بهم چیز کرد دست زد(بفهمید منظورم چیه) بعد ناراحت شدم پامو آروم بردم جلو گفتم بدو وگرنه میام دنبالت میزنم از ترس دوید و گیر کرد به پام و قشنگ ۳ ثانیه کامل داشت کشیده میشد