دختری بود تنها، او در جنگلی وسیع در کوهستانی بزرگ در کلبه ای کوچک زندگی میکرد که...
اتمام مسابقه | 1402/05/12 |
ظرفیت مسابقه | 30 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
با حیوانات دوست بود و برای آنها ویالون می نواخت ،، از وقتی که اینکار هارا می کرد احساس می کرد که می تواند با حیوانات حرف بزنه ،، روزی یک شاهزاده سگش گم شده بود و فهمید که سگش به کوهستان رفته وقتی به کوهستان رسید یک کلبه دید ، داخل آن خانه رفت و یک دختر زیبا و تنهایی دید که سگش را در بقلش دارد ،، او فکر کرد که آن دختر سگش را دزدیده بود ولی در واقع سگش پیش او رفته بود ،، شاهزاده دختر را دستگیر کرد ولی بعدا فهمید که جریان چه بود و عاشق این دختر شد و بعدا با او ازدواج کرد ،، 😬🤐😐😑
که هاید را دید. ولی هاید او را ندید و داستان ما به خوبی و خوشی تمام شد😍💔
سکته کرد مرد 😁😁
که کسی به آنجا دسترسی نداشت. دختر جادوگری قدرتمند بود ولی هیچکس حتی خود او هم از این موضوع خبر نداشت. همیشه اتفاقات عجیبی برای او می افتاد مانند شنیدن صدا هایی که واقعی نبودند یا خواب های عجیب. اما یک روز اتفاق جالبی برای افتاد؛ او صدایی از بیرون کلبه شنید و در را باز کرد اما انتظار چیزی که بیرون از کلبه بود را نداشت. یک بچه اژدها بیرون کلبه بود و این تازه آغاز ماجرای دخترک قصه بود.
ارزو داشت ی خانواده خوشبخت داشته باشه..ولی هیچوقت به آرزوش نرسید دیگه حال ندارم بایی
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نایس و ژازاب😂🤌