یکی از بهترین خاطره هاتون با دوستاتون رو بنویسید... جایزه برنده:۲۰۰۰ امتیاز
اتمام مسابقه | 1402/03/31 |
ظرفیت مسابقه | 10 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
شاید باورتون نشه،ولی الان که به نظر خودم یادم میاد سم ترینش برای مدرسمه،داستان از اونجایی شروع شد که:من خیلی خسته بودم و منتظر زنگ اخر مدرسه بودم.وسایلمو جمع کردمو میزو دادم بالا و اماده رفتن شدم.معلم ریاضی بود داشت درس میداد زنگ خورد من دوییدم درو باز کردم شاتالاخ افتادم پایین پشت سرمو نگا کردم دیدم معلم دستش کتابو خط کش وایستاده بود منو نگاه میکرد انگاری که من خر بودم کل کلاس ترکیده بود دیگه به فکر بیرون رفتن هم نبودن سرمو انداختم پایین و فرار.تازه فردا هم دیده بودم معلمه رو((:
منتوییهمجتمعزندگیمیکنمواخرینوبهترینخاطره خوبیکهداشتماینبودکهبابچههایمحوطه(از دخترا فقط من و بهترین دوستم بودیم بقیه همه پسر)جوجهزدیمتویمحوطهباچادرخیلیخوشگذشت ولیخیلیدردسربراموندرستکرد(بدوننن هیچچچچ بزرگتریی جوجههه کردیمممم) البتهالانمنازمجتمعرفتموبهتریندوستمرفتهیهشهر دیگه:)))
وقتی ده سالم بود کادوی تولدم بابام ایفون۱۳داد😂
یکی از بهترین خاطراتم اینه که وقتی کوچیک بودم با دختر عمه ام توی باغ مامان بزرگم بازی می کردم دیگه از اون وقت به بعد هیچ خاطره ی خوبی واسم نمونده.
یه بار من و دوست صمیمیم تو حیاط خونه نشسته بودیم که بارون چه عرض کنم سیل اومد ... من و دوستم هم همونجا روی توانسته بودیم و می گفتی می خندیدیم، اهنگ می خوندیم و ... مثلا من یه اهنگ می خوندم اون ادامش می رفت و منم ادامش ، آنقدر تو حیاط موندیم که آخر مامانم و مامان دوستم اومدن جمعمون کردن 😆👩🏻🤝👩🏼🤝👩🏻 الانم چن وقته نه دوستمو دیدم نه باهاش حرف زدم...🌹💔
توی آخرین روز کلاس پنجمم که ۱۱ بود ، همه فکر می کردیم شنبه ای در کار هست اما نبود. به موقع واسه جمع کردن کتابام رفتم و تو بغل معلمم گریه کردم . عاشق خانم آشتیانی هستم
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
برنده شدممممم مننن؟مرسییییییییی💗🐐
:)
♡