هر کدوم تون اسم رمانی که مینویسید همراه با خلاصه ای از موضوعش بنویسید اینطوری با یه تیر دو نشون میزنید چون هم تبلیغ داستانتون میشه هم سکه میگیرید💜🍓😐
اتمام مسابقه | 1402/02/05 |
ظرفیت مسابقه | 15 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
Mr.Malfoy=این رمان راجع به دختری به اسم لیا بلک هست...این دختر گذشته ای نداره...شایدم داره!ولی پدرش چیزی بهش نمیگیه و وقتی به هاگوارتز میره دوستای زیادی پیدامیکنه اونجاست که همه چی روشن میشه...اونجاست که اینده منتظرشه! Littla castle=این رمان راجع به پرنسسی است که نمیخواد پرنسس باشه با ۲ پرنس(شاهزاده)از قلعه فرار میکنند و حالا زندگی خطرناک و پر از دردسری دارند... Beauty=این داستان راجع به خدمتکاری است توی امارتی زندگی می کنه...از اونجا اخراج میشه..جایی نداره بره حالا باید چیکار کنه؟○•○
من رمان زیاد مینویسم اسم یکیش (قدرت دوستی) در مورد 5 تا دختره که توی یه شهر زندگی میکنن و همو اصن نمیشناسن تا اینکه سر یه موضوعی باهم اشنا میشن(هنوز دارم سر اشنا شدنشون فک میکنم 😐) به اسم و خصوصیاته اش: یه دختر شیطون که راک میخونه و به موسیقی علاقه داره جیزل: یه دختز خیلی خجالتی و مهربون و ترسوـ جسیکا: یه دختر پور شور و شوق عاشقه عدالت کلویی: یه دختر مغرور و پولدار ایزابلا: به گل و گیاه و طبیعت علاقه داره و کشاورزی میکنه
من و ارواح مگه میشه یه روح رو ببینی؟ آنی که دیدش . حالا چجوری می خواد قضیه رو به صمیمی ترین دوستش بگه
رمان نمینوسیم فقط میخوانم...
خب من قرار نیست رمانمو داخل تستچی بزارم ولی خلاصه ای ازش میگم.هنوز اسمشو انتخاب نکردم واقعا انتخاب اسم شدیدا سخته. دختری به نام کلارا یه روز پا میشه و میبینه هیچکس توی شهر و کوچه و خیابون نیست..از نگرانی کل شهرو میگرده ولی دونفر هستن که پیداشون میکنه.اونا طی یه ماجراجویی سخت و معمایی برای دلیل غیب شدن مردم و برگردونن اونا تلاش میکنن...
گربه بامزه من درباره انسانی که تبدیل به گربه میشه:)!
اول خودم😁 اسم رمانم: چشمات یه رمان میراکلسی که پایانش درام و غیر قابل پیش بینی هه که در مورد دو نفره که اول داستان میفهمن با هم دختر خاله و پسر خاله هستن که بعد این رابطه معمولی بیشتر میشه و...
اسم رمان من معصومیت هستن در مورد دختری که تو یه خانواده ای که سختی های زیادی دارن زندگی میکنه و آرزو های خودشو داره و........
سلام فرشته زمینی ژانر : میراکلیسی مرینت معلول هست و در شرکت خیاطی پدرش کار میکنه و با اگراست های طراح شراکت میکنند و آدرین مرینت رو میبینه و در جا 😍 ولی بهش چیزی نمیگه ...
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
جوانه های غریب درباره دختریه که با دوستش تو حموم احظار روح انجام بدن تموم که میشه درو باز میکنن...بقیش تو اکم
باورم نمیشه بردممم
که امبرو از پله ها پایین میبردن بی اختیار جیغ زد داییی!من جوونم... آخرین حرفب که زد و دیگه سکوت کرد داییش که انگار بدونه خطاب به کی بوده جلوی اون نوچه رو هم گرفت و از طرفی اون بالادستیه اومد....دست به کمر بالای پله ها ایستاد انگار نگاهش نفوذ خاصی روی مغز و رفتارای دایی امبر داشت...
که یه دختر نترس و کله شق بود براشون کلی دردسر درست کرد و اون بالادستی دستور داد تو زیر زمین ببندنش تا وقتی که بمیره
این صحنه رو خیلی دوس دارم:
داییش و یکی از نوچه هاش داشتن امبرو میبردن سمت زیر زمین امبر قبلا عکس همه خانواده طرف مادریشو دیده بود و اونا رو میشناخت ولی داییش امبرو نمیشناخت
اون لحظه
بهترین دوست امبر پسر عمش بود که ازش یه پنج سالی بزرگتر بود و مامان و عمشم باهم خیلی خوب بودن
یه روز داییش که یاکوزا بود به دستور یکی از بالادستیاش امبر رو میدزده و میبره پیششون(یعنی میده نوچه هاش بدزدن) چون امبر بدون اینکه بدونه به اون بالادستیه توهین کرده بود و اونم کینه ایییییی بعدش امبر
هر چی زدم ارسال شرکتم ارسال نشد پس اینجا میگم
در بازه ی دختریه که داییش یاکوزا بود و مادرش کلا ارتباطی با خانوادش نداشت و کلا با فامیلای پدریش بودن پدرش اسپانیایی بود یعنی دختره دورگه بود و تک فرزندم بود
خلاصه این دختر که اسمش امبره تا پونزده سالگیش فامیلای طرف مادریش رو ندیده بود حتی و بهترین دوست