یه خاطره سمی تعریف کن به ۵ نفر اول ۵۰ امتیاز میدم
اتمام مسابقه | 1401/11/07 |
ظرفیت مسابقه | 40 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
یبار با دوتا از دوستام تو مدرسه بودم غیر از معاون ها و مدیر هیچ کس نبود من داشتم ادای یکی از معاون ما رو در میاوردم دیدم مدیر داره نگا میکنه🤧😂😶
مدیر تو سرما نگهمون داشته بود دوستم به مدیر فوش های رکیک میداد مدیر پشتش وایساده بود 🤣🤣🤣
هیق💔ع کودوم گوری شورو کنم دلم پره . مدرسمون روضه داشتیم اوردن هر گونه وسیله ای که سرگرمت کنه ممنوعه😐بعد به دوستام گفتم حاجی بیاین یه کتاب بردارین حوصلتون یه سفر رایگان جهنم سر میزنه، گفتن نه بابا میشینیم اونجا حرف میزنیم باو کتاب کیلو چنده . منم حرفشونو به کتفم گرفتم دو تا کتاب برداشتم قایم کردم تو کاپشنم که دستم گرفتم . رفتیم نمازخونه حرف میزدیم معاونامون کشته بودنمون عاقا ماعم پیروز و خوشحال مقنعه امو کشیدم جلو چادر دوستمو انداختم رو کتابه نشستم کتاب خوندم دوستامم با حسرت نگام میکردن😎
یه بار داشتم ب تهیونگ فکر میکردم داداشمم کنارم بود هی اذیت میکرد، بعد منم اصلا حواسم نبود غرق در افکار خودم بودم ک یهو عصبانی شدم گفتم اههه بسه دیگه نکن تهیونگ://ب داداشم اشتباهی گفتم تهیونگ:////خودم از خنده به رحمت خدا پیوستم🗿
رفته بودیم خونه ی مادر بزرگم بعد همه داشتن با هم دعوا میکردن و رفته بودم تو خیلی با آرامش از خودم چیلیک چیلیک عکس میگرفتم 😂😂😂😂😂
۱=داشتم تو کلاس برای ازادی میخوندم روم هم به تخته بود یهو مدیرمون اومد و فقط نگام کرد برگشتم دیدم داره نگام میکنه🕸💀💀💀🤦🏻♀️🗿 ۲= داشتم سر کلاس به بی تی اس فکر میکردم بعد هر چی معلم صدام کرد نشنیدم بعد اخر گفتم بزاررر با بی تی اسسس تنها باشممممممم فقط بچه ها نخندیدن منم از خنده به نخ و سوزن احتیاج پیدا کردن🤦🏻♀️🗿💀
یه بار خواستم به معلم بگم خانم گفتم مامان از کلاس بیرونم کرد تا آخر زنگنه نذاشت برم تو کلاس😂
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)