داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدمو... ادامشبدیدایدشوازیهمسابقه دیگهگرفتمخلاصهاونیکهمشابهاینوساختهناراحتنشه
اتمام مسابقه | 1401/11/02 |
ظرفیت مسابقه | 68 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
داشتم تو خونه راه میرفتم یه دفعه یه سوسک جلوم دیدم و گفتم اگه اینی که الان داره اینو می بینه لایک نکنه برو پیشش😂🤣 نکنه هنوز لایک نکردی؟😡
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدموبهشلبخندزدمبعدشمگذاشتمشرودستموآرومنازشکردموازاونبهبعدمابهتریندوستهمشدیم:)
و جیغ زدم مامانم داد زد زهرررررماررر یه سوسکه دیگه و سوسک را کشت🔪🔪😀
داشتم تو خونه راه میرفتم یدفعه یه سوسک جلوم دیدم و... ادامه داستان:جیغ کشیدم و رفتم بالای مبل(اصن جرر) یکم صبر کردم و دیدم نیستش بنابراین از روی مبل اومدم پایین و یه دفعه دیدم که سوسکه باز هستش،دوییدم سمت اتاقم و اون هم دنبالم اومد(انگار هیولاعه😂)رفتم داخل اتاقم ولی اون از در اتاقم رد شد و اومد رو پام و از ترس غش کردم😔😂🗿
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدمو قلبم برای یک لحظه یخ زد این خانه ی اجاره ای قدیمی علاوه بر مرموز و وحشتناک بودن پر از حشره بود دیگه فرقی نمیکرد که سوسکو بکشم یا نه در هر حال که نمیمرد رو به مامان گفتم : بازم یه سوسک آبی دیگه آهی از ته دل کشید چه چیزی میتونه پشت رازهای این خونه باشه ؟ نمیدونیم فقط میدونیم که هرچه سریع تر باید اینجارو ترک کنیم ..... یه چیزی رو اینجا بگم احتمالا بعضی کاربرا زیاد دیدن که من داستانای غمگین مینویسم اما این نشانه ی شخصیتم نیست و من آدم شادی هستم :)))
بچه بودم خواهرم داشت تکلیفشو انجام میداد پریدم روش مداد رفت تو چشمم پایان
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدم ادامه؛ که یهو با مغز خوردم زمین و عین اسکلا به هم زل زدیم🤡🐊
گفتم مامان بیا اینو بکش
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدمکهیهو یه کامیون داشت میومد ولی بازم تکون نمیخورد منم تصمیم گرفتم برم نجاتش بدم ولی وقتی خواستم نجاتش بدم کامیون بهم زد و تصادف کردم و پرت شدم و با کله افتادم توی زمین⚠️🤓
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدموجیغکشیدمپریدمروسرداداشمکهاونممثسگجیغزدمامانمبادمپاییافتادبهجونمونوبابامسوسکگرفت
داشتمتوخونهراهمیرفتمیدفعهیهسوسکجلومدیدمو خیلی پوکر فیس رفتم بیرون و آهنگ مورد علاقم و پلی کردم:))
💩🪲🦗بخونش وگرنه به سوسک داستانم میگم بخورتت😔✨🤣 یه روز یه سوسکه اومد خونمون خلاصه منم که اصن از مهمون خوشم نمیاد اصن تحویلش نمیگرفتم خلاصه که خیلی میخواس یه کاری کنه توجهمو جلب کنه این شد که خواست منو بترسونه خلاصه رف یه جا قایم شد بعد من که از سر سریالم پاشده بودم برم آب بخورم یهو پرید جلوم گف پخخخخ من نترسیدم بعد بالاشو باز کرد من بترسم منم همون موقع پیفپافو برداشتم گفتم حالا پخخخخ خلاصه سوسکه فرار رو بر قرار ترجیح داد و رف (اگه با چرتی داستانم حال کردی لایک کن داوشم😔✨😂)
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (1)