سمی ترین خاطره از مدرسه
اتمام مسابقه | 1401/08/13 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
زیادن....یروزبمعلمکلاسچهارممگفتمخالابعدگفتمنهببخشیدعمهگفتماههههمامانبعدشگفتماععععببخشیدخانمعظیمیکلکلاسجرررخوردن😐💔😔
آشغالم رو شوت کردم تو سطل زبانه از سر جام کلاس شیشم سر کلاس فارسی معلمم تا دم اخراج بردم ....البته خیلی اذیتش می کردم ولی از لحاظ روحی اون موقع از یه چیزی ناراحت بودم اینم تا میتونست از دلم در آورد...ناظم اون موقع مدرسمون هم پارسال شنیدم فوت کرده ....اون نجاتم داد
وقتی تو دبستان بودم ساعت 7 و نیم بود گفتم مریضم نمیخوام بیام صف رفتم کلاس دیدم هیچکی نی به جز یه نفر😐 بعد بهم گفت ببین انتظامات میبیننت می برنت دفترااا ما ی بنده خدا هم از ترس رفتیم صندلی اخر قایم شدیم با اون😐💔 اومدن کلاس اصن نفهمیدن کیف بود کی بود اصن رفتن برگشتن ما هم شتر دیدی ندیدی به درسمون ادامه دادیم پایان😐😂😂😂
چوب کبریت بردم مدرسه...تا......بسو.....زونمش......اما..........هررررکاری کردم روشن نشد که نشد..........کلاس دوم بودم......حیحی..........
یه معلم خیلی جدی داشتیم..بعد سر کلاسش بودیم داشتیم سوال حل میکردیم اینم بین میزا راه میرفت تغریبا رسیده بود به میز ما بغل دستیم اومد شوخی کنه قلقلکم داد من از رو نیمکت افتادم صاف جلوی پاش..وای لعنتی عینک میزد ،عینکش میآورد روی نوک بینیش یه نگاهی بهم انداخت از این نگاه های عاقل اندر صفی 😂🤧..یهبار بهش پیام دادم میخواستم بگم چشم نوشتم پشم بعد من کلا بعدا چیزی که نوشتم چک نمیکنم بعد از ۱ ساعت که جواب داد تازه دیدم چی نوشتم 🤝🏻😔
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (0)