داستان بنویسید!

من حوصله خودمم ندارم.🗿

اژدهای آبی/زرد رنگ به سرعت میدوید و سعی میکرد از دست انسان هایی که دنبالش میکردند فرار کند. چشم های زردش میدرخشیدند و از زمان کمی که برای پنهان شدن داشت خبر میرساندند. ناگهان دیگر صدا انسان ها را نشنید، فرصت را غنیمت شمارد و به سمت کلبه ای که در نزدیکی به چشم میخورد، با اخرین توان های اژدهایی اش پرواز کرد ----------------------- دختر کوچکی با موهای ابی، خمیازه ای کشید و با صدای مادرش از خواب پرید :«بیدار شو لینا! صبح شده!» بیشتر جا نمیشه، ادامشو تو یه تست میگذارم.

♡اژدهایان ماه! ♡🎵🌕 سخت در تلاش هستن که نیرویه ارتش ماه روبه زمین بیارن! اوناتمام نیرورودریه دخترجمع میکنندودختر رو دم یتیم خونه میسازن! 🌚دوست داری ادامه داستان روبخونی؟ بیاپروفایلم🤗

اگه مسابقه ای بین همه ی موجودات جادویی برگذار میشد،《سالی》 یکی از گزینه های برنده شدن بود.اما اون مهربون تر از اونی بود که با قصد کشت به یه موجودی زنده حمله کنه.سالی فکر میکرد نفرین شده و قدرتش به همه آسیب میزنه ، حتی میخواست سنگ جادوش را که قدرت جادوییش از آن به وجود می اومد رو نابود کنه ، اما اربابش مانع این کار شد با گفتن این جمله : 《اینکار رو نکن ، من به قدرتت نیاز دارم .》 قدرت سالی کنترل کردن قلب موجودات‌بود ، قدرتی که بشریت شانس اورد که به دست سالی افتاد،نه به دست یک تشنه به قدرت.

هوفی‌ از سر خستگی کشید و سرش رو بلند کرد، بالاخره رسیده بود! چطور باور میکرد؟! بعد از دوازده سال سختی و درد.. چه شب هایی که برای پیداکردنش بی خوابی کشیده بود... جنگل ها و دریا هارو رد کرد، کوه های سرافراز رو پیمود، بارها به پشت خط مرگ رفت تا به اینجا رسید! و بالاخره دیدش.. الهه آرزو! درست همون شکلی بود که بارها تو کتاب ها خونده بود! نور و تاریکی، شادی و غم، تضاد و شباهت.. همه چیزش خارق العاده بود.و بالاخره صداش رو شنید! " خوش اومدی شاهزاده جوان! منتظرت بودم.. " زور‌ زدم گنگ نباشه، جا نبود😔🌿🗿

اژدها با غم به انسان هایی که با نفرت بهش نگاه می کردند زل زد.مردی از بین جمعیت فریاد زد:《بکشیدش!》و همهمه ای بین مردم افتاد:《!اون نباید زنده بمونه!》اژدها نگاهش رو به طرف پسربچه ای چرخوند که دور از مردم،گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد.پسربچه،انقدری قوی نبود که جلوی شهردار را بگیرد.شهردار می خواست اژدهایش را بکشد!بهترین دوستش را! اژدها بد نبود.مردم فکر می کردند که هر اتفاق شومی در زندگی شان بیفتد تقصیر اژدهاست.اما هیچکس جز پسربچه نمی دانست که اگر اژدها نباشد،چه اتفاقاتی می افتد‌. بهم افتخار کنین🗿

یکی فیلم دید تو خوابش این موجود اومد؟💔🗿🗿🗿

فکر کنم معلمی درسته؟ همه از درس فرار میکنن میان اینجا تو میگی انشا بنویس هرکی موافقه لایک کنه

من نویسنده رمان هستم. نوشتنم فرق داره بعید میدونم داستان نوشتنم رو دوست داشته باشید چون وقتی داستان کوتاه توی تستچی گذاشتم کسی نخوند.

گشادي نميزاره *لبخند مليح*

در سرزمین اژدها قرار بود جنگی شود ولی کسی نبود که با آن ها مبارزه کنند در همان موقع اژدهایی وارد شد او بسیار زیبا بود ، او قبول کرد با آن ها مبارزه کند . روز جنگ شروع شد و بعد از چند ساعت اژدهای زیبا آن هارا شکست داد و بخاطر این اژدها بخاطر کاری که کرده بود تاج زیبایی به آن دادند و آن را پادشاه سر زمین کردند تا اخر با خوبی و خوشی زندگی کردند. لطفاً لایک کنید 🥺🥺🥺🥺♥️♥️♥️♥️😘😘😘

یروز اژدها کوچولو، میخوره به نرده! و دیگر ب نگردد!! 😐🤞