خب خب یه مسابقه داستان نویسی برگذار کردیم شما ها ۱۵ روز وقت دارین یه داستان کوتاه از هر موضوعی که دلتون میخواد بنویسین. فقط موضوع خیلی کلیشه ای ننویسین و تا حد امکان سعی کنین غلط املایی نداشته باشین. منتظر داستان هاتون هستم(:💙
اتمام مسابقه | 1400/10/02 |
ظرفیت مسابقه | 100 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
تو کامنتا نوشتم برین بخونین خوب جا نشود🙄💔 ممنان از شما دوستان عزیز🙄💛💛
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
عرررررر من برنده شدم🚶♀️
برین کنار برنده داره میادددد😜😆💃💃💃🕺🕺🕺😂
فقط یوسف...
تو هنوز برنده مسابقه ها قبلی رو نگفتی😐💔
اونا رو بگوووو تا ما از خماری دربیایم😂💔
راست میگی🤔💔
تو کامنتا نوشتم چون طولانی بود بعد این اولش ماجرای عشق دوستمه که ادامشو خودم بر تخیل خودش ساختم 😋💖💖💖💖💖💖
چطور بوو
عه چه جالب!😃😂
خوب بود ولی امان از کیبورد ک یه جاهایی رو اشتباه نوشته بودیو نمیفهمیدم منظورت چی بود😐💔😂😂😂😂
درکل خوب بئد✨
ویژووووو ممنون💃💃💚💚💚💛💛💛💛
اره امان از کیبرد😑💔
طولانی بودن اشکال نداره تو مسابقه بنویس
جا نشود🙄💔
خیلی داستان قشنگی بود خوشم اومد
😢😢😢😢😢 ممنون داداشی جونم😢😢😢😢😢😢🧡🧡🧡🧡🧡💛💛💛💛💛💖💖💖💖💖💖
ادامه
ازش پرسیدم که تاحالا عاشق شدی گفت اره اما نمیخوام دربارش صحبت کنم و تو خیلی شبیهشی من سالها اونو گشت
داشتم باهاش حرف میزدم که رفیقم امد کنارم نشت و گفت زهراا این ! گفتم اره خیلی شبیه عشقمه
پسر به دوستم نگاهی انداخت گفت تو همون خواننده مشهور کره ای نیستی چرا ایرانی رفیقم گفت اره توی کره خواننده مشهوریم اما ایرانیم و الان هم امدم تعطیلات و همینطور رفیقمو ببینم
اونا داشتن حرف میزدن و من داشتم به این فکر میکردم که منظور پسر از اینکه من شبیه عشقشم چی بود تا اینکه ازش پرسیدم ....
ادامه
اون تمام تلاششو کرد تا پیدا کنه همه توییتر ها و هرکی که شبیهش بود رو پبدا کرد اما نبودن من نا امید شده بودم و رفیقم همش بهم امید میداد و دیگه میخواستم بیخیالش بشم خوابشو دیدم دوباره امیدوار شدم
۳ سال بعد
الان من ۱۸ سالم شده یه نویسنده هستم و دوستمم خواننده شد و الان وقتشه که برم دنبالش بگردم سالها چشم به راهش بودم داشتم کتاب هارو برای طرفدارام امضا میکردم یه پسری امد ۲ سال ازم بزرگ تر بود بهم درخواست دوستی داد منم قبول کردم چون خیلی شبیه به عشقم بود
ماه ها گذشت باهاش صبحت میکرد
نشسته بودم به پنجره قطار تکیه داده بودم داشتیم با خانواده میرفتیم مشهد به طبیعت نگاه میکردم که به سرعت رد میشد که صدای باز شدن در شنیدم سرمو چرخوندم یه خانواده بود که به نظرم ایرانی نبودن که صدای پسر بچه هی امد که میگفت برو کنار مامان ببین نمیره کنار بعد از لابه لای مامان باباش پسر بچه بیرون امد خیلی شیرین بود اونا قرار بود کنار ما بشینن پدر مادر های من شروع کردن به حرف زدن و من و پسره تا آخر به هم ذل زده بودیم که خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم اونا دارن میرن دنبالشون رفتم دنبال پسره گشتم تا...
من شرکت میکنم😃💃💃💃💛💛💛💚💚💚
برم فکر کنم چطور باشه😋🤔
ممنون
💖💖💖💖💛💛💛💛💚💚💚