تولدت

تو ۱۱ سالگیم بابام برد هم کیک گرفتیم هم شیرینی گرفتیم که ببرم مدرسه وقتی اومدیم خونه مامانم از دستم گرفت باز بردم قنادی شیرینی ها رو پس داد بعد که پرسیدم چرا برگردوندی گفت ریاضی کم گرفته بودی (بعد کلی گریه کردم واسم یه بسته شکلات گرفت گفت ببر😐💔)

تولد ده سالگیم مامانبزرگم کیسه ی صفراشو جراحی کرده بود و همون مدلی اومد سر مراسم حضور پیدا کرد😐 وقتی هم آهنگ باز کردیم این گیر داد که باید برقصم(بیچاره مثل خودم جو گیره😂) پاشد که برقصه خون ریزی کرد و ادامه ی مراسم داخل بیمارستان سپری شد😑😂💔 و البته تولد ۱۴ سالگیم که همین دیروز بود(۱۵ ام) هیچ مراسم و مهمونی کوچیکی برگزار نکردیم و مجبور شدم بشینم ادبیات بخونم که حداقل این امتحانمو خرابش نکنم😢💔 😐😂شانسمه دا

زیبا تر از اینکه چهار سال پشت سر هم تو ماه محرمه... و در اغاز مدارسم هس...

سال پیش فردای تولدم ۴تا امتحان فیزیک و شیمی زمین و زیست داشتم قشنگ کوفت شد😭