خب عرضم به خدممتتون که یه متن دارک و تلخ بنویسید و بزارید دیگه خود دانید ۱۰ روز مهلت دارید
اتمام مسابقه | 1400/09/24 |
ظرفیت مسابقه | 11 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | بدون مدال مسابقهتوسط سازنده مسابقه |
تم : دارک اکادمیا لباس پف دار و کرم رنگم را پوشیدم..در آینه به خودم نگاهی انداختم . پوست سفید و رنگ پریده و لبهایی خشک ؛ به خوبی نشان دهنده ی پایان زندگی ام بود..فقط هجده سال ؟ روبروی آینه پوزخند تلخی زدم و گفتم : همچین بدم نیست...یعنی هارولد چه میگوید...وارد کاخ شدم.ادامش متن بعد
تو خیابون که داشتم تنهایی قدم میزدم یادت افتادم قلبم داشت از جاش کنده میشد!!دلتنگی داشت زنده زنده منو میکشت کنار خیابون نشستم و هق هق گریه کردم صدام کل خیابون و به غارت کشیده بود دیگ خسته شده بودم از دوریت:)))راستی تو میدونی تنفس واسه منی نباشی میمیرم میدونی که؟! چقد دوس داشتم الان کنارم بودی بغلم میکردی و میگفتی گریه نکن ولی نیستی🚶♀نبودنت منو نابود کرد یعنی الان کجای این دنیایِ خاکی؟! کنار کی نشستی:)) راستش قلبم داشت از جاش کنده میشد همه این عاشق شدنا سر این قلب لعنتیه. دلنوشته:خودمم🤝🖤🥀
تم دارک و تلخ به سمت اتاقش راه می افتم بعد از ۴ ماه هنوز جرات رفتن به اتاقش را ندارم بغض توی گلویم خفه ام میکند دسته شکلاتی در را در دستم فشار میدم در را باز میکنم وارد میشوم فشار بغض توی گلویم بیشتر میشود به آینه داخل اتاقش خیره میشوم دریای قهوه ای بلند پشت سرم اکنون روی شانه ها و طره ای روی صورتم افتاده دور چشمان قهوه ای تیره رام نشدنیم گود رفته و پوستم رنگ پریده شده یادش بخیر انموقع که بود با خواهر دوقلوی زیبایم رو به آینه باهم بازی میکردیم و حالا ۴ ماه از رفتنش میگذرد ، ادامه در کامنت
قهوه تلخ ، ویالون ، موسیقی ، کتاب اینا دنیای من بودن دنیایی بی حد و مرز ، دنیایی که گاهی خشن و بیرحم میشد ، گاهی مهربون و عاطفی ، گاهی فریاد میزنه ،گاهی گریه میکنه و درد داره ، دنیای من ۱۶ ساله ، گاهی از دنیام بیرون می اومدم و به زندگی تلخ و بیرحم و خشن واقعی برمیگشتم ولی خیلی زود برگشتم به دنیای خودم مادر و پدرم منو میبردن پیش روانشناس تا ببینن چرا من خودمو تو این دنیا حبس کردم ولی روانشناس ها میگفتن این دختر سالم سالمه و چون باهوشه این دنیا ساخته . ناظر تایید کن
شرکتیدم تو کامنتاس🙂
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
داشتم به جمله های اخر میرسیدم که چشمام داشت بسته میشد نت اخر ویالون ، جمله اخر کتاب بینوایان ، جرئه اخرقهوه و من با خودم فکر کردم زندگی شیرینه که سرنوشتم با چیزایی که دوست دارم تموم کردن .
میدونم افتضاح شده
میترسم تنها بمونم البته تنها بودم تنها تر بشم من قوی ام با این همه مشکلات جنگیدم و خم نشدم مگه نه ؟ من واقعا قویم ؟ میدونید چرا زندم بخاطر اینکه میدونم هر آدمی تو جه.نم اختصاصی خودشون زندگی میکنن پس جه.نم من اینه و مجبورم تا روز م.ر.گ.م تو این جه.نم بمونم پس نمیسوزم یعنی نسوختم و امیدوارم نسوزم
ناظر جون تایید کن
من بخاطر عمم قوی ام بخاطر اون چون پشتمه چون وقتی چهره روح زدم میببینه نمیگی چته ؟ نخوابیدی ؟ درس خوندی مثلا ؟ میگه عمه خوبی ؟ یا بخاطر عمو رضام که میدونم از پشت هوامو داره البته همه اینا باید بگم داشتم دیگه عمم نیست ، عمومم نیست فقط بابام میمونه کسی که با بند بند وجودم دوسش دارم بخاطر آغوشش آغوشی که هی داره سرد میشه میترسم اونقدر سرد بشه که دیگه آغوشی نباشه و همون تکیه گاهم از دست بدم
ناظر تایید کن
هی عمه فرشته که میگی تو تابستون یک کیلو چاق شدی اصلا به چهرم نگاه کردی دور چشمای قهوه ایم گود رفته به اون نگاه کردی ؟ به چهره رنگ پریدم نگاه کردی ؟ اصلا میدونی ۱ ماهه یه سردرد افتضاح دارم و هرچقدر قرص میخورم خوب نمیشم ؟ یا فقط نسترن میکوبی تو سرم ؟ برای من راحته جلو اون همه آدم وقتی نسترن میکوبی منم بگم نسترن از کنکور افتاده ولی من آدم قوی ای هستم که فقط نگات میکنم دهانم باز نمیکنم نه بخاطر خودت بخاطر عمه لیلا و عمو رضا که پشتمن بخاطر بابام !!
ناظر تایید کن
از لبخندای بابام وقتی میاد خونه و میببینه من با یه لیوان آب منتظرشم و مامان داره غذا درست میکنه من انرژی و دلیل زنده موندن از اون لبخند میگیرم همه میگن تو ضعیفی ضعیف و شکننده . به نظرتون من ضعیفم که جلوی اون همه ادم خوردم کردی بابابزرگ ولی خم نیاوردم و گریه نکردم ؟ ضعیفم مامان وقتی منو با فامیل مقایسه میکنی و باهم قهر میکنی و من به خاطر کار نکرده ازت عذر میخوام و دوبرابر زحمت میکشم ؟
ناظر تایید کن خواهش میکنم
چرا قسمت ۴ متنم منتشر نمیشه ؟ =\\\\\
من یه چیزی رو در مورد متنم متوجه شدم .
فکر می کنم پرش زیاد داره
یهویی از یه موضوع میره یه موضوع دیگه
ولی بنظر خودم م.رگ آزادی نیست
برای من هست
🙂
خب باش 🚶🏻♂️
مرگ آزادی نیست...راه فرار نیست....مرگ..فقط یه حقیقت تلخه!
آره . . .
مرگ زندگی دوبارست..زندگی ابدی و جاودانگی (:
چه عجیب که یکی باور داره
پااااایانننن 👏🏻✨
حالا برید نون پنیر سبزی بخورید ( ╹▽╹ )💪🏻✨✨✨
من کتلت خوردم خودتون بخورید
نه ممنون الان ناهار خوردم
حار حار حار حار حار حار 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
جسارتا ایشون کیه ؟؟ امیر میشناسیش ؟
اسمش که میگه مریمه 🚶🏻♂️
نه ، نمیشناسم .
۳.
با اینکه زیر هزاران متر گرد و خاکی که روی قلبم نشسته و ک د ر ش کرده فر.یاد میزنه ، ولی صدای خوا.هش هاش واضح ، گوش خراش و احساسات برانگیزن . ولی خواب وجدانم خیلی سنگینه . فقط شوق انقدر سمجه و حاضره حتی برای لحظه ی دیگه ای زنده موندن ، اینجوری تق.لا کنه . حتی خواهرش احساس هم روزی د.ل در گرو ناامی.دی داد و به دنبال معش.وقش گر.دنش رو دست جل.اد غم سپرد . همه روزی ف.ریب نومی.دی رو میخورن . جل.اد حقیقی انسان ها ، همون ناامی.دی مع.صوم و مظل.ومه که همه براش دل میسوزونن .
ادامه دارد =|