یک خاطره خنده دار بگوو

اون قدیما بود رفتم در مغازه گفتم اقا کیک هزاریاتون چندن؟😶 یه بار هم رفته بودیم با خالم اینا بیرون اب هویچ بستنی بگیریم مغازه اش از این با کلاسا بود گفتن من برم بگیرم لامصب این شیشه هاش خیلی تمیز بود ندیدنشون 😂😂😂(خوردم تو شیشه😐)

من یه بار رفتم با شوهر دختر عمم و خود دختر عمم کشتی صباح از این کشتی ها که تو شهربازیان سوار شدیم بعد پسرعمم هم جیغ میزد (همین ایشون بیسته و سه سالشه😐) هم شوهر دختر عمم یهو دیدم صدای جیغ مسعود(شوهر دختر عمم )نمیاد نگاش کردم دیدم غش کرده😂😂😂😂😂

یه روز به شوهر خاله ام زنگیدم که بگم خاله خونست یا نه که حواسم نبود بهش گفتم : الو خاله ، شوهرخاله خونست ؟ بعدشم پشت بندش کلی خندیدیم

یک سری رفتیم خونه خالم اینا بعد شوهر خالم گفت پس سلامت کو منم حواسم نبود بهش گفتم خوردمش 😐😂

قبلا با پسر عموم یبار رفتیم در مغازه برای یکی از فامیل های محترم جوراب بخریم😐💔🙌🏻 آقا هر مغازه ای میرفتیم پسر عموم میگف سلام جوراب دارین؟😐🙌🏻 میوه فروشی، سوپر مارکت، سبزی فروشی و...💔😐😹😹😹❤