شبی در خانه وحشت 😶🤡. پارت ۱.

بخش اول (ماجرا از چه قرار بود؟)

فصل اول: صبح روز جمعه است وارد حیاط مدرسه می شوم.کمی سرد است و خلوت .امروز برنامه صبحگاهی انجام نمی‌شود.کسی را در حیاط نمی‌بینم.وارد سالن مدرسه می شوم.اینجا هوا گرم است .کسی در اینجا هم نیست! مثل اینکه من اولین نفر هستم که به مدرسه آمده ام .کلاس من در طبقه بالا است.از پله های خالی از جمعیت،بالا می روم.انعکاس صدای پای خودم به گوشم می خورد .

وارد کلاس می شوم.در را پشت سرم می بندم و لامپ را خاموش میکنم . میخواهم قبل از اینکه بقیه برسند،در تاریکی کمی استراحت کنم.روی صندلی چوبی می نشینم.به آن لم میدهم و آهی از سر آسودگی میکشم.چشم هایم را می‌بندم.

به شدت خسته ام! ناگهان می‌شنوم که صدای چرخیدن دستگیره در می آید‌... با چشم های باز به در نگاه میکنم.دلم میخواهد بدانم دومین نفری که وارد کلاس می‌شود چه کسی است؟! در ناگهان باز می شود و... ‌.................. نفسم در سینه حبس می شود.قلبم محکم به سینه میکوبد. انگار که می خواهد از جا در بیاید! درکه باز می‌شود...