رد نکن لطفا🐰💕
بعد از یک و نیم سال درس خوندن تو فضای مجازی حالا باید به مدرسه میرفت... بعد از پوشیدن لباس فرمش، آرایش ملایمی کرد و بعد از برداشتن کیفش و خدافظی با مامانش از خونه خارج شد... بعد از چند دیقه به دبیرستانی رسید که آخرین بار یک و نیم سال پیش دیده بودش... لبخندی زد و وارد ساختمون شد... بیشتر بچه ها کنار دوستاشون بودن و باهم میگفتن و میخندیدن... یه عده هم دوستای جدیدی پیدا میکردن ولی اون نه تنها تو این مدت هیچ دوستی نداشت بلکه بخاطر درونگرا بودنش رفاقت با آدمای جدید براش سخت بود... ~اوه اون باید شوهوا باشه. با شنیدن اسمش سمت صدا برگشت و با دوتا دختر کیوت مواجه شد ~یه شوهوا؟ +ب... بله خودمم ~یااااا منم یوکی... چندباری تو مجازی باهم حرف زدیم +عا... آره درسته یادم اومد. یوکی کسی بود که تو این مدت به لطف استوریایی که میذاشتن و گروهای موسیقی موردعلاقشون چندبار تونسته بودن باهم حرف بزنن... یوکی به دختری که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت ~این دوستم سویونه که سال قبل وارد مدرسه ما شده +عااا که اینطور خوشبختم سویونا. شوهوا گفت و دستشو سمت سویون دراز کرد و طولی نکشید که سویون دستشو بگیره و با لحن گرم و صمیمیش بگه ×منم همینطور عزیزم. یوکی بینشون قرار گرفت و دستاشو روی شونه های دوستاش انداخت ~تو کلاس باید کنارهم بشینیما قبوله؟. شوهوا و سویون باهم حرف یوکی رو قبول کردن و به سمت کلاسشون راه افتادن... ~نظرتون چیه ردیف آخر بشینیم؟ +موافقم. سویون نگاهی به ردیف آخر انداخت و گفت ×خیله خب منم موافقم. باهم به سمت سه تا صندلی خالی تو ردیف آخر رفتن روشون جا خوش کردن... یوکی و سویون حرف میزدن و شوهوا فقط به حرفاشون گوش میکرد و گاهی فقط خندش میگرفت... نگاهش اتفاقی به در کلاس افتاد که همون لحظه دختری وارد کلاس شد که علاوه بر جلب کردن توجه پسرای کلاس، توجه دخترارو هم جلب کرد و شوهوا هم یکی از همون دخترا بود... محو تماشای اون دختر شده بود... موهای سیاه رنگشو آزاد گذاشته بود و چتریاش پیشونیشو پوشونده بودن... دختری که ردیف جلوشون نشسته بود گفت =سوجینا بیا اینجا. و از اون لحظه این اسم توی قلب و ذهن شوهوا حک شد... دختری که همین چند لحظه پیش تونسته بود همه توجهارو به خودش جلب کنه سمت دختری که صداش زده بود رفت و رو صندلی کنارش نشست... ~شوهوا با توام نظرت چیه؟ +چ... چی؟. یوکی خندید و گفت ~حواست کجاست؟. شوهوا دستپاچه شد و گفت +ب... ببخشید... چی گفتین؟. سویون خبیثانه خندید و گفت ≈نکنه تو ام روش کر0اش زدی؟. با حرفی که زد صدای خنده یوکی بلند شد و شوهوا با مشت عصبیش به دست سویون کوبید +اصنشم اینطور نیس. معترضانه گفت و جوابی جز خنده نگرفت
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
ولی شاید در حقیقت انتهای این داستان بهتر از چیزی که نوشتم و تصور میکردم باشه؟:)
عی جانم
*لبخند ملییحححح
دیگه کاملا مطمئن شدم
حالا کی بهش میگی😂
هیچوقت🗿🚬
جدیدا دیگه اونقدرا برام مهم نیس
من ک چیز زیادی نمدونم بهتره زر نزنم
ولی عاححح
هعی😔😹
بیخیال..شیز تاکسیک🐧
خیلی وقته بیخیال شدم هرچه بادا باد🗿😹
خوبه آفرین :>
😹💕
یه کاپل داریم تو کلاسمون.. هیییق نباید یاد اونا میفتادممم 😭
عررررر
تیریخیدا بدم مراشم اینو بخونههه 🥲
بده بخونه... منم میخوام بدم بخونه🥲
عرررر
آقا سوجین خیلی بیشور بوددددد
عهههه به بچم چیکار داری😭😹
نباید اینجوری میکرددد
هووم🥲
شاید واکنش اونم همین باشه...
مگه نگفتی میدونهه
نهههه
وایییدصدیایدی
😭😹😹
واااای
واهااااااای
بازم گل کاشتی دختر
ولی خیلی ممنون واقعا بهم امید داد
مرسیییی^^♡
جرررر از چه لحاظ؟😹😹😹
مشخصه دیگه😐😂
آها بل ایشالا بعد اینم ناامیدت نکنم😔😹😹😹
نا امید بودم هق... کاپ دارهه تازه سال اخریه اه😔😂
هعیییی😔😹😹
به نظرسنجیم جواب بده فالوت میکنم
باش