*عشق خجالتی من*p17

از زبان نویسنده:جین از اسانسور بیرون اومد و به سمت اتاق جین هو اومد تا برن سالن غذا شام بخورن هوا شرجی بود و جین توی لباس اداری گرمش شده بود به اتاق جین هو که رسید تقه ای به در زدوگفت:جین هو من گرسنه هستم بیا بریم شام بخوریم...جونگ کوک و جین هو سریع از هم جدا شدن جین هو با لکنت گفت:با‌..باشه ..تو..برو ‌.‌‌‌‌‌‌..من لباسمو عوض کنم میام ....جین باشه ای زیر لب گفت و ثانیه ای بعد جین هو صدای دور شدن قدم های جین رو میشنید سر هردوپایین بود ولبخند ملیحی روی لب هاشون نشسته بود جونگ کوک سرشو بالا آورد نفس عمیقی کشید دو قدم به سمت جین هو رفت و روبروش وایستاد دست های جین هو رو گرفت و بالا آورد خم شد و ب.سه ای پشت دست جین هو زدبالحن آرومی گفت:شنیدی روانشناس ها میگن اگر روی یه نفر بیشتز از سه ماه کراش داشته باشی اون دیگه کراش نیست و عشق هست؟..

جین هو همچنان سرش پایین بود و گوشه لبش رو از استرس و خوشحالی که توی قلبش درست شده بود میگزید جونگ کوک دست آزادش رو بالا آورد و چونه جین هو که پایین بود رو گرفت و به نرمه بالا آورد جین هو توی چشمای جونگ کوک خیره شد جونگ کوک لبخند تسکین دهنده ای روی لبش بود لب باز کرد و به حرف هاش ادامه داد:بیشتر از ۵ ماه هست که میشناسمت قبل از دیدنت به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم تا اینکه...مکثی کردو ادامه داد: اینکه تو رو دیدم وقتی که بیدار شدم خیلی ترسیدم ولی وقتی فرشته ای رو که نگران کنارم نشسته بود رو دیدم خودم آروم شدم ولی قلبم شروع به تندتر تلمبه زد با اون موهایبهم ریخته به رنگ فندقیت و اون هودی زرد اورسایز که روش طرح جوجه بود و لب های سرخ و صورت به رنگ ماهت منو جذب تو کرد شجاعتت که توی سن کم تنها زندگی میکنی و برق همون چشم هات که هردفعه میخندی اون چشم هایی که درد های زیادی دیده و کشیده ولی هنوز هم وقتی میخنده وقتی خوشحاله برق خاصی نوش هست منو به وجد اورده

...‌.لب شو توی دهنش بردو خیس کرد ادامه داد:بارها بهم میگی که دوست داری برای یه نفر هم که شده خاص باشی برای یه ادم تمام زندگیش باشی یکی از اعماق وجودش دوستت داشته باشه پس چرا من رو نمیبینی منو نمیبینی که با خندت میخندم و با گریه ات کل وجودم اتیش میگیره برای من مهم نیست کی هستی چه شکلی هستی و راجب من چطور فکر میکنی برای من خودت مهمی اون کسی که نشون میدی نه اون کسی که خودتی ...‌..قطره های اشک آروم آروم از چشم های جین ه بیرون می اومد و روی گونش می‌ریخت جونگ کوک شصت اش رو به نرمی روی گونه جین هو کشید و اشک هاش رو پاک کرد جین هو بالاخره زبون بازکردوگفت:تو یه چیزی رو درباره من نمیدونی من یه مشکل....جونگ کوک اون رو در آغوش گرفت و حرف جین هو نصفه موند..جونگ کوک لبخندی زد وبا لحن کیوتی گفت:_با من سر قرار میای هان؟ جینی که من و خیلی دوست داره تورو نمیدونم؟

...جین هو با شنیدن حرف جونگ کوک شوک شد پیش خودش فکر کرد جونگ کوک میدونست ؟ چندبار جلوی اون لیتل شدم؟ چرا چیزی نگفت.....هربار لب هاشو مثل ماهی بازو بسته می‌کرد تا چیزی بگه ولی نمیتونست حرف بزنه جونگ کوک رو از خودش جدا کرد با چشم های متعجب به جونگ کوک خیره شد لب زد:چندوقته میدونی؟ و باهاش مشکل نداری....جونگ کوک اون رو بغل کرد جین هو سرشو توی گردن جونگ کوک برد کوک موهای جین هو رو نوازش کرد:آخه کی از جینی کیوت بدش میاد من هم ع.شق خودتم هم ع.شق جینی..مکث کرد: دوباره میپرسم با من سر قرار میای ....جین هو بدون مکث بلند در گوش جونگ کوک فریاد زد:آره!!!!معلومه که میام!!!..جونگ کوک از جا پریدم جین هو رو از خودش جدا کرد و دستش و به سمت گوشش برد که ببینه سالمه ..جین هو زد زیر خنده...جونگ کوک سرشو بالااورد شوک گفا:وایسا ببینم چی گفتی...جین هو دوباره فریادزد:بلههه..جونگ کوک کمر جین هو رو گرفت و اون رو چرخوند امروز بهترین روز عمرش شده بود رسیدن به عشق چیزی هست که اکثر آدم ها فکر میکنن رسیدن به اون دشوار و امکان ناپذیر هست جونگ کوک و جین هو تازه اول راه رو باهم اومدن یه عالمه تجربه دیگه هست که باید کنار هم انجام بدن.....