نبرد عشق کوکی

6 اسلاید چند گزینه ای توسط: Lisa انتشار: 3 سال پیش 57 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

داستان من در مورد عشق من و جونگ کوک از بی تی اسم برای سرگرمی و خوندن و حالت داستان داره🤗

سلام. اسم شما جئونسان هست در این داستان و معمولا جئون صداتون میکنم🤗 شما در اینجا ۲۰ سالتونه و اهل یکی از روستا های ایران هستید😜 توصیف شما:« دختری با موهای قهوه ای مایل به مشکی ، پوستی تقریبا سفید و چشمانی درشت و کشیده به رنگ قهوه ای (انگار دستور پخت غذا شد😂) و لبای خوشگل و قدتون هم ۱۶۷ تاست😎 بریم سراغ داستان💪

آها تا یادم نرفته بگم شما دختری مبارز و خشن هستید که بوکس ، کاراته ، و جودو کار میکنید😎 داستان: از زبان جئون:مرتیکه کثافت🤬 چطور جرعت میکنی الان یه جوری بزنمت که به غلط کردن بیوفتی فهمیدی؟؟؟ داشتم همینطوری میزدمش نمی‌دونم چرا وقتی عصبانی میشم غیر قابل کنترل میشم هرکسی که بیاد جلومو میزنم.... ولش کن ولش کن دختر ولش کن..... مردم همینطوری داد میزدم ولش کن که.... یه نفر از پشت دستمو گرفت و چرخوند.... گفت : چرا انقدر عصبی بسه دیگه کشتیش😠( بچه ها این یه نفر جونگ کوکه🤩)

برگشتم پشتکوه نگاه کردمو گفتم : هووووی ببینم چته مگه دعوا داری؟؟؟ که یهو دیدم شیش نفر دیگه اومدن ... هاجر و واج مونده بودن یه نفرشون گفت : کوک بسه دیگه بیا برگردیم ( بچه ها کوک رو مینویسم jk. ( jk : ببین دختری که نمی‌دونم اسمت چیه می‌دونم زوره زیادی داری اما...... که یهو یه درده عمیقو پشت کمرم احساس کردم... همونی که داشتم کتکش میزدم با چاقو زده بود داخل کمرم⁦🗡️⁩🥺

از درد داشتم به خودم میپیچیدم که بغل اون پسره که اسمش کوک بود افتادم( کوک لاورا زنده اید😂) jk : چیشد چیشددد ببینم دختر حالت خوبههه هوی مرتیکه الدنگ نباید جلوشو می‌گرفتم باید میزاشتم کتکت میزددددد ( اینو با حالت فریاد گفت) jk : همینطوری داشتم عرق میکردم خون کل لباسامو و دستامو گرفته بود دختره رو محکم تو بغلم فشار دادم یه حس عجیبی بود به اعضا گفتم زنگ بزنین آمبولانس که یهوو........