10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Katayoun انتشار: 2 سال پیش 13 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های😕 چخبر؟☹️ بخدتون زحمت ندادین حد اقل یک کامنت و لایک بکنین😖😢 بخاطر اجیم میزارم فقط 😒 فقط اونه که این داستانو دنبال میکنه و دوس داره🥲😢
قسمت3: ترس ...
از زبان لونا ♡ : بعد از درس که شد رفتیم توی حیاط مدرسه ¤بچها من من نمیتونم! میترسم بابت نقشه * چی داری میگی اما ؟! ♡ یعنی چی ؟ ¤ دارم میگم نمیتونمممم(داد میزنه👀) ♡ اروم تر ... و کشیدمشون گوشه ی حیاط ¤ ببخشید ولی جدی دارم میگم * عه چقدر زود تسلیم شدی 😒 از اولم واضح بود ترسویی😏¤ نخیر من ترسو نیستم فقط دارم احتیاط میکنم 😞♡ بسه بچه هااا😤 .. که زنگ خورد
♡ بعدا راجبش حرف میزنیم😠😥 * بعدا😤 ¤ بعدا😠 .. رفتیم سر کلاس ساشا به من گفت * لونا میشه وسط بشینی♡ چیی🤯 باشه😔😞 .. بینشون نشستم با این حرف ساشا دیگه فهمیدم رابطه ی ساشا با اما تموم شده😓 .. ( بعد از مدرسه 😀 ♡ بالاخره سری به ما زدی ¤ سردرد گرفتم😩من : ساکت پیلیز😊😄)
به طرف خونه راه افتادم ایندفعه سریع نرفتم چون دلم نمیخواست به خونه برسم 🙁 ذهنم پر شده بود با این چیزا نقشه دعوای اما و ساشا قسمت ممنوعه و چیزای دیگه دعوای اما و ساشا منو بدجور ترسونده بود از طرفی اما حق داشت چون مادر پدر اون خعلی حساسن و دوست دارن دخترشون بهترین توی مدرسه باشه و اما رو با استرس بزرگ کردن یعنی اما همش استرس داره استرس همین چیزا
و از طرفی ساشا حق داشت ما باید بفهمیم که چخبره و چیکار کنیم اگر نفهمیم شاید کی میدونه شاید جنگ راه بیوفته😨که یکهو دیدم رسیدم دم در 😳😂 درو زدم و وارد شدم لیسا بهم سلام کردم من یک سلام کردم و بدو بدو رفتم توی اتاق سریع لباسامو دراوردم و یک گوشه گزاشتم کیفمم از در اویزون کردم و با صورت روی تخت پریدم بعدش پاهامو بغل کردم و فکر کردم هزاران سوال توی ذهنم بود
چرا کتاب هایی درمورد خون اشام توی مدرسه باید باشه ؟ چرا ساشا با اما اینجوری کرد؟ و هزاران چرا ی دیگه اینقدر با خودم فکر کردم که خوابم برد ( توی خواب لونا ♡ وای خدا ببین دیگه میخوای خواب منم نشون بده🙄) توی یک منطقه ی قرمز و سیاه بودم انگار یک حاله بود یک حاله ی سیاه و قرمز که یکهو صدا هایی شنیدم صدای اما بود و ساشا و
خودم میگفتن : ¤ من دیگه نیستم* منم ♡ بس کنین * من خودم میفهمم ¤ باشه خودت به تنهایی برو *¤ لونا تو با من میای ؟ ♡ من😰😓 ... که صدا ها قطع شد بعد صدای شمشیر هایی که بهم میخورد رو شنیدم صدا ها مبهم بود اصلا متوجه نمیشدم 😥 که صدای لیسا اومد و تصویر لیسا توی لباس جنگیش داشت با یکی میجنگید توی اون دنیا بودیم 😨
بعد از اینکه اونو به عقب پرت کرد گفت : فرار نکن لونا نکن فرار نکنننن تو باید اینکارو انجام بدی اینده ی بدی در انتطارته اگر همین حالا اینده رو تغییر ندی..
صدا ها قطع شد و از خواب پریدم عرق از پیشونیم میریخت یعنی چی ؟😰😰 اگر اینده رو تغییر ندم 😓 چی میشه ؟ 😩 که لیسا اومد تو اتاق
اومد روی تختم نشست و ازم پرسید چیزی شده ؟ گفتم نه ولی میدونستم با این حرفم ذهنمو میخونه پس به چیزی فکر نکردم😆 تا جریانو نفهمه😉 ☆ خب امروز چخبر بود ؟ ♡ خب... تمام ماجرا بجز چیزای راجب نقشه و قسمت ممنوعه رو گفتم بهش
☆ اووو پس روز خوبی بوده پس همین حالا پاشو بیا ناهار و گرنه .
و دوباره مایتابه رو اورد بالا🙄
اخه موندم این یا از دستش ماهتابه در میاد یا توی دستش نگه میداره😂😭 رفتم ناهار بخولم😋 ناهار نودل مرغ و سوشی ماهی داشتیم🙊😝😋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالی بود 👏👏
دیگه پارت بعدی رو نمیزارم