10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💜Romi انتشار: 2 سال پیش 462 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امان از دست عذاب وجدان ساعت ۲زشب دارم پارت میزارم چونکه حوصلم سررفتهههههه😑😐😂
داشتن دست میبردن سمت پارچه سفید که یکدفعه ضربان قلبش برگشت معجزه شده بود به طرز عجیبی ضربان قلبش داشت میرفت بالا و علائم حیاتیش بالا میرفت از اتاق رفتم بیرون اشک شوق میریختیم هممون دکترش اومد و گفت : خوشبختانه بیمار برگشت علائم حیاتیشون داره میره بالا احتمالا تا یکم دیگه به هوش میاد آقا جئون خیلی به صدا و لمس شما واکنش نشون دادن پیشنهاد میکنم برید پیششون و باهاشون صحبت کنید تا زودتر بهوش بیان با اجازه هممون تشکر کردیم و من وارد اتاقش شدم پرده رو کامل کشیدم که بتونم ماسک و کلاهم رو در بیارم آروم پیشونیش رو بوسیدم و دستاشو گرفتم ×ممنونم که پیشمون موندی.....زودتر چشماتو باز کن دلم برای نگاه قشنگت تنگ شده انگشتام رو توی انگشتاش قفل کردم و شروع کردم به خوندن چشمام و بسته بودم که احساس کردم اونم انگشتاشو توی انگشتام قفل کرد چشمامو باز کردم که دیدم داره سعی میکنه چشماشو باز کنه دستامو آروم فشار داد با اون یکی دستم جلو برخورد نور با چشماشو گرفتم آروم چشمای قشنگشو باز کرد و نگاهم کرد خیلییییی خوشحال شدم و آروم گریه کردم سریع دکتر رو صدا زدم که بیاد معاینهش کنه
(از زبون رایا) خیلی حس بدی بود که هر روز و هر شب صدای گریه ها و التماس های عشق زندگیت رو بشنوی اما نتونی بغلش کنی میخواستم چشمامو باز کنم و صورت کیوت و نازمو ببینم و محکم بغلش کنم اما نمیشد هر کاری میکردم نمیتونستم صدا خاص خوندن کوکی رو شنیدم میخواستم دوباره تلاش کنم اما نشد دیگه ناامید شدم که صدای پر از غم کوکی که داشت التماس میکرد برگردم قلبم رو لرزوند دوباره تلاش کردم و موفق شدم موقعی که کوکی داشت با صدا بهشتیش واسم میخوند چشمامو باز کردم یه چیزی مانع اون دستای کوکی بود برقی از خوشحالی توی چشماش حلقه زد دکتر اومد و داشت منو معاینه میکرد & اون آقا پشت شیشه معلومه که خیلی عاشقته از وقتی اینجایی اصلا تنهات نذاشته کوکی رو میگفت آرو دستامو بلند کردم و براش تکون دادم +همونقدر که اون منو دوست داره منم دوستش دارم یکم بعد دخترا اومدن تو راستش منتظر کوکی بودم و برای دیدنش لحظه شماری میکردم اما دخترا خیلی بی قراری میکردن ¥رایا چرا بهمون نگفتی که بیماری قلبی داری؟ +دخترا منکاصلا نمیخواستم کسی بدونه خودم دنبال راه چاره بودم براش =یعنی اینقدر..+لطفا این بحث رو تموم کنید دخترا £خیلی خب دلمون برات تنگ شده دیوونه
+من بیشتر خلاصه همینطوری حرف زدیم که بالاخره کوکی اومد پیشم پرده رو کشید و اومد پیشم نشست
×سلام زندگی بالاخره من تونستم چشمای اقیانوسی تو ببینم +همش بخاطر توئه که من الان اینجام ×بخاطر من؟ +صداتو میشنیدم اما نمیتونستم چشمامو باز کنم خیلی عذاب آور بود که صدای التماس های عشقتو بشنوی و نتونی بغلش کنی با حرف آخری که زدی نمیدونم چی شد که حس کردم ضربان قلبم داره میره بالا ×رایا +جانم ×مرسی که برگشتی +مرسی که هستی آروم پیشونیمو بوسید ×نمیخوای تعریف کنی چی شده؟ +اون روز تو هتل پدر و مادر و عمو و زن عمو و دختر عمو پسر عموم رو دیدم رسما میخواستن منو شوهر بدن به پسر عموم منم قبول نکردم وقتی که داشتم پیاده بر میگشتم خونه......بیهوش شدم...وقتی بیدار شدم عرشیا بیشعور بهم گفت اگه باهاش ازدواج نکنم تو رو همون لحظه میکشه منم به اجبار قبول کردم یه روز قبل عروسی رفتم آزمایشگاه که به بهونه تکمیل داروم یه محلول قوی برای بیهوشی برداشتم داروم هم درست کردم یعنی کامل شد شب عروسی اون عوضی میخواست به من تجاوز کنه که من با یه تیکه شکسته از گلدون رگ دستشو بریدم و بعدشم بیهوشش کردم راه افتادم نمیدونستم دارم کجا میرم همینطوری میرفتم که چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی یادم نمیاد ×دیگه ناراحت نباش من هستم و صبر ببینم چییییییتو داروتو تموم کردییییییییییییی؟ +آره ×کجاست +آزمایشگاه ×خب زودتر بگو +کجا میری ×به دکترت بگم و اونو بیارم برات که زودتر خوب بشی
(یک ماه بعد)
یک ماه بیمارستان بودم خودمم باورم نمیشه توی این یک ماه دارو گرفتم و کاملا بیماریم خوب شده امروز بالاخره قراره مرخص بشم دخترا رو به زور فرستادم خونه و قراره با کوکی برگردم ×کمک میخوای؟ +نه مرسی میام خودم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم +میگم که کوکییییی ×جانم +مرسی که تو این مدت کنارم بودی خیلی اذیت شدی ببخشید ×اشکال نداره در عوضش تو تو شادیا برام جبران میکنی بعدشم خرگوشی خندید +اینو من باید بگم هاااا ×دیگه من گفتم +حالا چطوری جبران کنم؟ ×هووووم به مدت یک سال روزی سه بار شیرموز واسم درست میکنی +چیییی یک ماه بود حالا با اون یه هفته یک و یک هفته فک نمیکنی یک سال زیاده؟ ×همینه که هست بعدش خودشو کیوت کرد +کیووووت خرررررر باشه باشه من تسلیم اصلا روزی ۶ بار درست میکنم فقط قیافت اونطوری نککککککن ×خدایااااا از دست تو رسیدیم خونه با کوکی خداحافظی کردم و رفتم تو قرار بود فردا برم پیشش و دوباره منو ببره ویلا +سلاااااام من بالاخره اومدم (علامت دایی ■ علامت خاله □) □خداروهزاااار مرتبه شکر دورت بگردم که سالمی ■بالاخره پرنسس منم تشریفشو آورد +سلام زندگی های من همه رو بغل کردم و کلی تا شب خوش گذروندیم روز بعد پر انرژی تر از همیشه بیدار شدم و سریع آماده شدم و بدون صبحونه رفتم پایین و سوار ماشین کوکی شدم
+من اومدم ×خوش اومدی +کجا قراره بریم؟ ×فعلا بیا این کاپوچینو رو بخور تا بگم +مرسیییییی خدایی گشنم بود راه افتادیم و آهنگ دینامیت رو گذاشت با تمام وجود باهاش میخوندم خیلی آهنگ قشنگیه اینقدر سرگرم بودیم که اصلا نفهمیدم رسیدیم دوباره کنار ویلا بودم ×پیاده شو که قراره بریم یه جایی +کجا؟ ×جنگل +آخجووووون فقط من لباسم....×گرفتم واست +مرسیییییی رفتیم تو من لباسامو رو عوض کردم و راه افتادیم همینطوری راه میرفتیم و حرف میزدیم روی یه تخته سنگ نشستیم و یکمی خوراکی از تو کیف درآوردیم و خوردیم شب که شد برگشتیم به ویلا لباسم رو عوض کردم و رفتم سمت اتاق کوکی روی تخت دراز کشیده بود خیلی شیک و مجلسی خودمو پرت کردم تو بغلش ×خوش اومدی +مرسی ×راحتی؟ +اوهوم ×خوشم میاد همیشه جا خودتو میشناسی شروع کرد به نوازش موهام و خوابم برد صبح با حس اینکه بین زمین و هوا معلقم از خواب بیدار شدم متوجه شدم تو حیاطم و کوکی منو بغل کرده ×صبح بخیر خانوم تنبل درختی +صبح بخیر خرگوش شیرموز سوز (مثل ماشین گاز سوز😁) دستشو پایین تر برد احساس کردم موهای بلندم خیس شدن +الان میوفتم دیوونه منو برد بالا و از بالا منو ول کرد ۸س کردم که قراره ضربه مغزی بشم که متوجه شدم زیرم استخره خلاصه که موش آب کشیده شدم کوکی هم که داشت خرگوشی میخندید منم از فرصت استفاده کردم و پاشو گرفتم و کشوندمش توی آب +حالا جفتمون خیس شدییییییم ×خیلی رو داری +میدونممممم کلیییی آب بازی کردیم و بالاخره رفتیم تو کوکی رفت حموم و منم تصمیم گرفتم صبحونه درست کنم
داشتم شیرموز درست میکردم که احساس کردم یه موجود کیوت و کوچولو خیس از پشت منو بغل کرده برگشتم و با کیوت ترین موجود جهان با حوله رو به رو شدم محکمممم لباشو کشیدم و بوسیدم و بعدش بغلش کردم بعد از کار در معدن مقاومت در برابر کیوتی کوکی بود خواستم ازش جدا بشم که دوباره از پشت بغلم کرد کلا هر جا راه میرفتم اونم با خودم میکشوندم میز صبحونه رو که چیدم دوتایی نشستیم و شروع به خوردن کردیم تمام توجهم به کیوتی کوکی بود بعد از صبحونه کوکی رفت که لباس بپوشه منم رفتم حموم وقتی از حموم اومدم و لباس پوشیدم کوکی داشت موهاشو خشک میکرد منم از پشت بغلش کردم به جبران صبح اونم منو نشوند رو صندلی و شروع به خشک کردن موهام کرد و بعدشم موهامو بافت حسی که اون لحظه داشتم با هیچ چیز قابل توصیف نبود بعد از تموم شدن کارش مثل کوالا چسبیدم بهش و بغلش کردم رفتیم پایین و تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم یه سریال انتخاب کردیم و تا آخرشو دیدیم ما ساعت ۱۰ صبح شروع کرده بودیم و الان ۲ شب بود واقعا باورم نمیشه همچین کاری کرده باشیم ولی شده دیگه مستقیم رفتیم و خوابیدیم
داشتم شیرموز درست میکردم که احساس کردم یه موجود کیوت و کوچولو خیس از پشت منو بغل کرده برگشتم و با کیوت ترین موجود جهان با حوله رو به رو شدم محکمممم لباشو کشیدم و بوسیدم و بعدش بغلش کردم بعد از کار در معدن مقاومت در برابر کیوتی کوکی بود خواستم ازش جدا بشم که دوباره از پشت بغلم کرد کلا هر جا راه میرفتم اونم با خودم میکشوندم میز صبحونه رو که چیدم دوتایی نشستیم و شروع به خوردن کردیم تمام توجهم به کیوتی کوکی بود بعد از صبحونه کوکی رفت که لباس بپوشه منم رفتم حموم وقتی از حموم اومدم و لباس پوشیدم کوکی داشت موهاشو خشک میکرد منم از پشت بغلش کردم به جبران صبح اونم منو نشوند رو صندلی و شروع به خشک کردن موهام کرد و بعدشم موهامو بافت حسی که اون لحظه داشتم با هیچ چیز قابل توصیف نبود بعد از تموم شدن کارش مثل کوالا چسبیدم بهش و بغلش کردم رفتیم پایین و تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم یه سریال انتخاب کردیم و تا آخرشو دیدیم ما ساعت ۱۰ صبح شروع کرده بودیم و الان ۲ شب بود واقعا باورم نمیشه همچین کاری کرده باشیم ولی شده دیگه مستقیم رفتیم و خوابیدیم
صبح با زنگ ساعتی که کنار تخت بود بیدار شدم عجیبه کوکی دیشب ساعت کوک نکرده بود رومو برگردوندم که یه بادکنک با صورت خندان پشت پنجره دیدم پنجره رو باز کردم به زمین وصل بود و بادکنک هلیومی بود جلو پنجره یه تیر و کمان بود که روش نوشته بود : برو پایین و بادکنک رو بزن از بالا هم نزن....کوکی رفتم پایین و بادکنک رو هدف گرفتم و یه تیر پرتاب کردم خورد تو هدف بادکنک پاره شد و ازش کلییییی کاغذ رنگی ریخت پایین یخ کاغذ دیگه بود که توش نوشته بود با همین کمان جعبه رو به روت رو بزن رفتم و یه جعبه بزرگ پیدا کردم که به یکی از درختا آویزون بود با کمون زدمش و جعبه افتاد زمین بازش کردم کلییییییی شکلات و وسیله ی کیوت توش بود مشغول بودم که یه صدایی از شتم ا مد بلند شدم و برگشتم و صحنه ای رو دیدم که باور نمیکردم جونگکوک جلوم زانو زده بود و یه جعبه رو که توش یه حلقه قشنگ بود رو گرفته بود جلوم : میدونستی که دیگه قلبم واسه خودم نیست قلبم دیگه واسه توئه دوست دارم اجازه بده که تا ابد دوست داشته باشم با من ازدواج میکنی؟) زبونم قفل کرده بود حلقه رو برداشتم و انداختمش تو انگشت چهارم دست چپم و گفتم بله بله بلههههههه بعدش منم نشستم و بغلش کردم
(یک سال بعد) یک ماه بعد از خاستگاری جونکوک از من عقد کردیم تو این یکسال خیلی اتفاقات قشنگی افتاده الان ۴ تا از اعضا گروه بی تی اس و دختر خاله های من متاهلن درسته ته ته با برکه جیمین با نیکا و لاوین با شوگا ازدواج کردن الان هممون خیلی خوشبختیم خداروشکر من دیگه کره موندگار شدم دایی و خاله هم همینطور از ۲ ماه پیش شعبه اصلی شرکت رو به کره تغییر دادیم لونا و بم سگ کوکی خیلیییی باهم رفیق شدن منم طبق قولم هر روز سه وعده شیرموز درست میکنم😁😐 کمتر خودم رو درگیر کار میکنم و بیشتر پیش خونوادمم مشخص شد که قاتل رکسانا دختر عموم ترنم بوده حالا میپرسید چطور الان میگم اون پسری که رکسانا باهاش وارد رابطه شده بود ترنم دوستش داشت اون روز ترنم رفته بود خونه رکسانا و رکسانا رو کشته بود و به دلیل اینکه همیشه به من حسودیش میشد طوری جلوه داد که کار من بوده من دوباره اجازه ورود به ایران رو پیدا کردم اتفاقا همین چند ماه پیش ایران بودیم و بی تی اس هم کنسرت گذاشته بود خیلی خوب بود عرشیا و ترنم جفتشون افتادن زندان و خونوادم هم اصلا نیومدن یه عذرخواهی کنن و به دلیل شهادت دروغی که دادن داستان ها براشون پیش اومد ولی اصلا برام مهم نیست من کوکی رو دارم دخترخاله ها دایی خاله حتی پسرا به اصرار جونگکوک یه آلبوم منتشر کردم و با خودش هم دوتا آهنگ خوندم باورم نمیشه فروش خیلی خوبی داشت در حال حاضر هم جناب جئون درحال رسیدگی به کارهاشون هستن که من اذیت کردنم گل کرده تفنگ آب پاش رو پشتم قائم کردم و دستمو از پشت دور گردنش حلقه کردم ×خانوم جئون الان کار دارم +من این چیزا حالیم نمیشه تفنگ آب پاش رو به سمتش هدف گرفتم و شلیییییک از اونجایی که میخواستم دوتایی بازی کنیم اونیکی تفنگ هم بهش دادم کلیییی خوش گذروندیم ☆☆☆زندگی تلخی و شیرینی های زیادی داره اما هیچکدومشون. پایدار نیستن☆☆☆ نیست در هیچ قصه و افسانه ای شبی که انتها آن روز نشد توی قصه ما هم جونگکوک خورشید زندگیم شد و شبمو روز کرد و زندگیمو شیرین تلخی های من تموم شد و ثابت شد که ♡من قاتل نیستم♡ پایان
دوستان اینم پارت آخر امیدوارم خوشتون اومده باشه مطمئنم یه اسلاید رو دوباره تکرار کردم به هر حال ببخشید و اینکه دوستان من بعد از این فیک تک پارتی و کلی تست دیگه بیرون میدم یه داستان هم دارم که خیلی خودم دوسش دارم و خیلی وقته شروعش کردم اما باید آروم آروم پیشش ببرم پس ممکنه حتی تا عید هم ندارمش ولی خب فیک های چند پارتی میزارم کلا کلی دوستون دارم ممنونم از حمایت هاتون لطفاااا لایو و کامنت بزارید ممنونممم❤❤❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
سلام آجی خوبی 💜
تستم رو ببین
داستانتو معرفی کردم 😅
سلام آجی
مرسی تو خوبی
ووویییییی مرسیییی💜
رومییییییییییییی این عالی بودددد وای گریم گرفته خودشم بدجوری😭💖
مرسی عزیزممم💜
آجی خیلی قشنگه بازم بزار 🥺❤
عالی 💜💜💜💜💜💜💜😍😍😍🥺🥺💝💝💝🥺🥺😍💜🥺💝😍😍😍💜
مرسی❤
💜💜💙💙
عااااالییییی بود دردت💜💜💜
سلام به همه ارمی ها و انیمه دوستا یه داستان دارم در مورد این دوتا منتظرتونم لایک کامنت مساوی با تند تند گذاشتن پا ک سعی میکنم هر روز پارت بزارم
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی♥️♥️♥️♥️♥️♥️
مرسییییی💜💜💜💜
عاااالیی بود🤩 😍💕
قربونت💜💜
خیلی مز...... شوخی کردم عالییییییییی بودددددددد
مرسیییی
خواهشششششش 💝
خیلی زیبا بود 💖
ممنونم❤