10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 84 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید دیر گذاشتم کلی امتحان داشتم😢😆
💮از زبان میترا💮
ولی بلاخره رسیدیم بالای کوه بود یه رستوران خیلی قشنگ کوها سر سبز بود پر درختای سبز یکم سرد بود مه کوها رو حلقه کرده بود که باعث میشد منظره بی نظیر ی و درست کنه خیلی قشنگ بود تاحالا همچین جایی نرفته بودم این امیلیم چه جاهایی بلده نشستیم روی یه میز که چند قدم اونورترمون تغریبا میشه گفت یه سخره بود که میله زده بودن
من:چه منظره ی قشنگی توم ترشی نخوری یه چی میشیا امیلی*.
امیلی:ترشی؟چه ربطی داره؟*.
من:یه اصطلاحه ایرانیه*.
امیلی:اها*.
هومن:یه عکس بگیر ببینم کیفیت گوشیت چه طوره ارمان خان*.
ارمام:تو تخصصت بیشتره بیا بگیر*.
گوشیشو داد دست هومن اونم خودشو کشت اینقدر عکس گرفت
هومن:این عکسایی که من گرفتم بهترین عکاس نمیتونست بگیره*.
من:نه بابا*.
هومن:جون خودم*.
ناهارو خوردیم تو این هوا خیلی چسبید
هومن:خب بریم سراع اصل کاری*.
بعدم رفتیم یه پل شیشه ای بود زیرشم کلی ارتفاع آدم سکته میکرد یعنی اکه شیشش بشکنه هیچ جنازه ای ازمون نمیمونه
من:م.من برم فک کنم کیفم تو ماشین جا مونده*.
خاستم برم ولی آرمان دستمو گرفت و با خودش کشید
من:آرمانننن توروخدا من نمیخوام بیام.
ولی رفتیم روش زیر پامو دیدم سرم گیج رفت خیلی وحشتناکه سری ارمانو بغل کردم
ارمان:نترس شیشه هاش خیلی محکمه چیزیمون نمیشه*.
هومن:آره نگاه کن*.
بعدم شروع کرد بپر بپر کردن که شیشه هه ترک بزرگ خورد جیغ زدم خیلی آروم نبود ولی بلندم نبود
امیلی:هومن کرم داری؟(فارسی گفت).
هومن و آرمان خشکشون زده بود داشتن نگاش میکردن هومن دهنش ده متر باز بود
هومن:ها؟!!!....اینو از کجا یاد گرفتی؟!.
بعدم همه نگاشون افتاد به من منم بین ترس و خنده بودم خیلیم خودمو نگه داشتم تا نخندم ولی نتونستم تحمل کنم و زدم زیر خنده
من:😂😂😂بزن قدش*.
بعد از اینکه زدیم قدش همه شروع کردیم خنده
امیلی:میترا جون نترس نگاه کن این شیشه هه نشکسته*.
بعدم با پاش دوبار زد روی ترک که درست شد
امیلی:دیدی این مانیتورشه برای وحشت درستش کردن*.
من:ای خدا بگم چیکارشون کنه*.
راه افتادیم لعنتی تمومم نمیشد خدایا من چرا بااینا اومدم همینجوری میرفتیم بالا کم کم ترسم داشت میریخت و اروم شدم بعد حدودا نیم ساعت اینا رسیدیم تموم شد سری از روی پل اومدم اینور و یه نفس راحت کشیدم خدا به خیر رسوندا داشتیم قدم میزدیم و بعد چندیقه صدای هومن باز دراومد
هومن:او له له ببینین چی پیداکردم*.
من:تو چیزی پیدانکن خواهشتن قلبم ضعیف شد باهاتون اومدم نمیزنه کلا*.
هومن:الان یه شک میدیم میزنه😈*.
بعدم رفت طرف یه چیز از همونا که بهت یه چی وصل میکنن و سقوط آزاد میکنی
من:نننههه*.
هومن:آآآرررهه*.
من:من نمیاما به خدا سکته میکنم*.
هومن:خود دانید من میخوام برم عزیزم توم میای؟*.
امیلی:من اره*.
بعدم دو نفری رفتن ارمان موند پیشم
من:توم برو دیگه.
ارمان:ترجیح میدم کنارتو باشم.
من:تارف نکن.
ارمان:نه چه تارفی من کی باتو تارف داشتم؟.
رفتیم نگاه کنیم الان اگه اون طنابی که بهشون وصله پاره شه چی میوفتن کتلت میشن البته خدانکنه حتی نگاه کردن بهشم وحشتناکه بعد اومدن سوار تلکابین شدیم رفتیم پایین به خیر گذشت بعد کلی گشتن جاهای دیگه و کلیییی تفریح و حال و صفا اومدیم خونه خسته و کوفته خوابیدم
👑فردا👑
ساعت 10بود ارمان رفته بود حموم من داشتم با گوشیم ور میرفتم که از اتاق اومد بیرون(خدایا منو ببخش مجبورم)یه دونه حوله سفید روسرش بود یه شلوار اسلش مشکیم تنش بود ولی بالاتنه هیچ لخت😐تا دیدمش سکته کردم
من:یا ابولفضل طاهریان مقدس.
اونم حول شد سری حوله رو ورداشت حول نگاه میکرد
ارمان:چیه چی شده؟.
دستمو گرفتم سمتش
من:چه وضعشه؟.
خودشو نگاه کرد،دوباره قیافه بیخیالو به خودش گرفتو حوله و انداخت رو سرش موهاشو خشک میکرد
آرمان:گفتم چی شده.
سرمو کردم تو گوشی خجالتم خوب چیزیه خدایی
من:برو لباستو بپوش.
حوله و از روی سرش ورداشت و انداخت دور گردنش
ارمان:چیزی گفتی؟.
باحرص دوباره نگاش کردم خاستم حرف بزنم ولی جای زخمی که روی بدنش بود توجهمو جلب کرد و حرفمو خوردم معلوم بود زخم عمیقیه که اینجوری جاش مونده
آرمان:آره...درکت میکنم ولی کپنت تموم شد اینقدرم زل نزن.
من:اون چیه؟
آرمان:این؟..جای زخم.
من:دانشمند برای چی جای زخم بوجود اومده؟
ارمان:اها.
دست کرد تو موهاشو تکونشون داد
آرمان:همون قضیه اهدا و این چیزا دیگه.
من:یعنی اینقدر عمیق و بزرگ؟
آرمان:دیگه دستش در رفت چاقو هم تیز بود قشنگ شکافت.
من:شانس اوردی نزد ناکارت نکرد.
آرمان:آره.
به خودم اومدم دختره ی خیره سر اینقدر زل نزن دیگه
من:برو..برو لباساتو بپوش.
آرمان:میترا خدایی خیلی گرمه من نمیتونم.
من:بهونه نیار گرم نیست.
آرمان:من بدنم داغه.
من:کولر روشنه سرما میخوری.
آرمان:گرررممه گرم.
من:😧آرمان.
آرمان:هرکاری میکنی بکن من لباس نمیپوشم.
بعدم اومد نشست روی مبل از این آبی گرم نمیشه
👑چندساعت بعد👑
بعد ناهارو خداحافظی باامیلی اینا رفتیم فرودگاه
💮از زبان میترا💮
رسیدیم فرودگاه رفتیم قسمتی که باید از یه جایی رد شی تا امنیت پروازو حفظ کنن که بمبی چیزی تو کار نباشه و از اینا دیگه همه چیمو در اوردم یعنی چیزای فلزی و این جور چیزا و ریختم توی جایی که زنه جلوم گرفته بود و رد شدم جارو بهم داد همه رو دوباره پوشیدم(از حلقه و گوشواره بگیر تا ساعت و موبایل و این جور چیزا)وایسادم تا ارمانم رد بشه رد که شد دستگاهه صدا داد! تعجب کرد جیباشو گشت چیزی نبود انگار،مسئول اونجا یه نگاه به دست ارمان کرد و دوباره نگاه طلبکارانشو انداخت روی ارمان اونم دستشو نگاه کرد
ارمان:اووو اینو یادم رفت شرمنده*.
حلقه(حلقه ازدواجشون منطورشه توی عکس بود) رو از دستش در اورد و رد شد ایندفعه صدا نداد و جمع کردیم رفتیم سوار هواپیما شدیم هوش و حواس نداره
👑چندی بعدتر👑
بلاخره رسیدیم وطن خودمون ایران😐خاله اینا هم اومدن استقبال مدال کسب کردیم مگه آخه میان البته تعجبیم نداره چیکار کنن اه اصلا یکی نیست بگه تو نمیمیری تز ندی😐(من هستم میمیری تز ندی)پاهام میلرزید این ترس از ارتفاعم معضلیه واسه خودشا(ببخشید اگه معضل رو اشتباه نوشتم😑)لرزون لرزون پیاده شدیم اخیش هیچی مثل زمین خدا نمیشه تموم اعضای بدنم از پرده گوش و عنبیه و بینی بگیر تا لوزولمعده و کلیه و روده و قلب و مغز یه حس خیلی بدی داشتم اصلا
به زور داشتم خودمو نگه میداشتم همه جارو تاریک و تار میدیدم چم شد یهو اومدیم سمت خاله اینا یعنی اگه دسته چمدونم نبود پس میوفتادم همینجوری سلام علیک میکردن که یهو حالت تهوع بهم دست داد بدم دست داد یعنی حس قبلش مطمعن بودم الاناس که بالا بیارم
من:دستشویی کجاس؟.
کیمیا:اونجا عکسشم زده.
بدون هیچ حرفی دویدم رفتم دستشویی و گلاب به روتون تا یه ماه قبل هرچی خوردم و نخوردم همه رو عوق زدم دسشوریم خلوت بود سیفونو کشیدم(توالت فرنگی بوداصلا چراگفتم😑)حالم بهتر شد اگه میدونستم با بالا آوردن حالم بهتر میشه زودتر میومدم چی میگم واسه خودم دست و صورتمو آب زدم و باشالم صورتمو پاک کردم اومدم بیرون آی خدا این چی بود دیگه😥رفتم سمت خاله اینا همه نگران بودن
خاله:چیشد میترا.
من:هیچی یکم حالم بد شد الان ردیفم.
کیمیا:الان بهتری؟.
من:آره بابا چیزی نشد که یکم پرواز حالمو بد کرد همین.
رفتیم سوار ماشین آرش شدیم منو خاله و کیمیا صندلی عقب نشسته بودیم آرمان و آرش جلو داشتن حرف میزدن
کیمیا:خانوم خانوما چه خبر خوش گذشت عکس گرفتی؟.
من:آره گرفتم.
کیمیا:بدو گوشیتو بده ببینم یالا.
گوشیمو در اوردم که سری از دستم قاپید حتی نذاشت بازش کنم همینجوری متعجب به گوشی نگاه میکرد
💮از زبان میترا💮
رسیدیم فرودگاه رفتیم قسمتی که باید از یه جایی رد شی تا امنیت پروازو حفظ کنن که بمبی چیزی تو کار نباشه و از اینا دیگه همه چیمو در اوردم یعنی چیزای فلزی و این جور چیزا و ریختم توی جایی که زنه جلوم گرفته بود و رد شدم جارو بهم داد همه رو دوباره پوشیدم(از حلقه و گوشواره بگیر تا ساعت و موبایل و این جور چیزا)وایسادم تا ارمانم رد بشه رد که شد دستگاهه صدا داد! تعجب کرد جیباشو گشت چیزی نبود انگار،مسئول اونجا یه نگاه به دست ارمان کرد و دوباره نگاه طلبکارانشو انداخت روی ارمان اونم دستشو نگاه کرد
ارمان:اووو اینو یادم رفت شرمنده*.
حلقه(حلقه ازدواجشون منطورشه توی عکس بود) رو از دستش در اورد و رد شد ایندفعه صدا نداد و جمع کردیم رفتیم سوار هواپیما شدیم هوش و حواس نداره
👑چندی بعدتر👑
بلاخره رسیدیم وطن خودمون ایران😐خاله اینا هم اومدن استقبال مدال کسب کردیم مگه آخه میان البته تعجبیم نداره چیکار کنن اه اصلا یکی نیست بگه تو نمیمیری تز ندی😐(من هستم میمیری تز ندی)پاهام میلرزید این ترس از ارتفاعم معضلیه واسه خودشا(ببخشید اگه معضل رو اشتباه نوشتم😑)لرزون لرزون پیاده شدیم اخیش هیچی مثل زمین خدا نمیشه تموم اعضای بدنم از پرده گوش و عنبیه و بینی بگیر تا لوزولمعده و کلیه و روده و قلب و مغز یه حس خیلی بدی داشتم اصلا
به زور داشتم خودمو نگه میداشتم همه جارو تاریک و تار میدیدم چم شد یهو اومدیم سمت خاله اینا یعنی اگه دسته چمدونم نبود پس میوفتادم همینجوری سلام علیک میکردن که یهو حالت تهوع بهم دست داد بدم دست داد یعنی حس قبلش مطمعن بودم الاناس که بالا بیارم
من:دستشویی کجاس؟.
کیمیا:اونجا عکسشم زده.
بدون هیچ حرفی دویدم رفتم دستشویی و گلاب به روتون تا یه ماه قبل هرچی خوردم و نخوردم همه رو عوق زدم دسشوریم خلوت بود سیفونو کشیدم(توالت فرنگی بوداصلا چراگفتم😑)حالم بهتر شد اگه میدونستم با بالا آوردن حالم بهتر میشه زودتر میومدم چی میگم واسه خودم دست و صورتمو آب زدم و باشالم صورتمو پاک کردم اومدم بیرون آی خدا این چی بود دیگه😥رفتم سمت خاله اینا همه نگران بودن
خاله:چیشد میترا.
من:هیچی یکم حالم بد شد الان ردیفم.
کیمیا:الان بهتری؟.
من:آره بابا چیزی نشد که یکم پرواز حالمو بد کرد همین.
رفتیم سوار ماشین آرش شدیم منو خاله و کیمیا صندلی عقب نشسته بودیم آرمان و آرش جلو داشتن حرف میزدن
کیمیا:خانوم خانوما چه خبر خوش گذشت عکس گرفتی؟.
من:آره گرفتم.
کیمیا:بدو گوشیتو بده ببینم یالا.
گوشیمو در اوردم که سری از دستم قاپید حتی نذاشت بازش کنم همینجوری متعجب به گوشی نگاه میکرد
کیمیا:گوشیت یه شکل دیگه نبود؟.
از دستش گوشیمو گرفتم
من:عوضش کردم.
کیمیا:عه اونگوشیتو که مثل جونت دوست داشتی چیشد؟.
من:سوخت توم اینقدر سین جین نکن عکساتو ببین.
خاله و کیمیا دونه دونه عکسارو برسی میکردن
خاله:دخترم اینا کین؟.
من:این دختره اسمش امیلیاس این مرده هم همسرشه هومن مرده ایرانی بود اشنا شدیم سر یه ماجرایی.
کیمیا:چه ماجرایی.
من:مهم نیست.
کیمیا:حالا😏.
من:بشین تا بهت بگم.
از قیافش معلوم بود بعدا میخواد ازم حرف بکشه ولی به روی خودم نیاوردم
👑دوروز بعد👑
ساعت 10صبحه الانم شرکتم دارم به کارا میرسم البته به زور اومدما این آرمان نمیذاشت که ولی خب از من که یه دنده تر نیست که بخاطر همین اومدم😈یاح یاح ولی خیلی زیاده اینقدر خوردم خوابیدم بد عادت شدم نمیتونم کار کنم😐ولی خب دارم این خر کار میکنم چی میگم واسه خودم بابا اه کار بهم فشار اورده داشتم به کارا میرسیدم که دیدم ارش دستاشو کرده تو جیبش سرشم پایین بود نیششم تا بناگوش باز داشت میرفت سمت اتاق ارمان فضولیم مثل چی گل کرده بود
من:پیس ارش.
سرشو گرفت بالا
آرش:بله؟!.
من:چیه؟کبکت خروس میخونه.
خندید و جواب درست حسابیم بهم نداد
آرش:میفهمی زن داداش میفهمی.
من:هن؟!.
بدون جواب رفت توی اتاق ارمان چرا اینجوری کرد؟قضیه چیه که میفهمم؟دیوونه شده؟!پوفف😒
👑چندساعت بعدتر👑
کارام تموم شد دیگه نمیتونم تحمل کنم از فضولی الانه که بمیرم بلند شدم رفتم در آرمانو چارتاق باز کردم دستامم گذاشتم رو میزش سوال از چشاش میبارید
آرمان:چیه؟!.
من:کارت تموم نشد؟.
آرمان:آخراشه.
دودل بودم بگم یانه از طرفی میخواستم بپرسم ولی آخه به من چه ربطی داره؟واز طرفی فضولیم گل کرده وای خدا چیکار کنم چیکار کنمممم تو فکر بودم که ارمان دستاشو گذاشت روی میزو بلند شد صورتامون یه وجب فاصله داشت
ارمان:کارم تموم شد راحت شدی؟
من:آره شدم بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم ولی سمت خونه نرفت کجا داره میره یعنی مشکوک میزنن
من:کجاداری میری؟
آرمان:پیش مامانم که ورش داریم بریم خونه ارش اینا.
من:که چی بشه؟.
آرمان:نمیدونم.
من:زکی خیال باطل مارو باش گفتیم تو میدونی چرا ارش نیشش تا بناگوش باز بود.
آرمان:نمیگفت من چیکار کنم.
👑چندی بعدتر تر👑
بعد از اینکه خاله و ورداشتیم رفتیم خونه کیمیا اینا الانم شامو خوردیم
💮از زبان میترا💮
داریم همو نگاه میکنیم هیچ کسم چیزی نمیگه
من:اهم..خب؟..اینهمه تجملات؟ دق کردما.
ارش و کیمیا همش به هم نگاه میکردن حرف نمیزدن
من:ای بابا😑.
کیمیا:تو بگو.
ارش:...خب راستش برای یه موضوعی گفتیم بیاین.
آرمان دستش یه لیوان ابمیوه بود به حالت جدی ولی معلوم بود مسخره میکنه
ارمان:بزار من حدس بزنم دایی شدم.
بعدم نوشیدنیشو خورد
آرش:اره دقیقا.
اون نوشیدنی پرید تو گلوش داشت میمرد صورتش قرمز شده بود اینقدر سرفه کرد
من:چیشد.
رفتم سمتش و چندبار زدم پشتش که بهتر شد
آرمان:خر من مسخره کردم تو چرا جدی گرفتی.
ارش:ولی ارمان من جدی گفتم.
دهنامون باز مونده بود منو آرمان به هم نگاه کردیم یعنی چه؟
خاله:نوه دار شدم بلاخره؟😀.
کیمیا:آره😳.
ارمان:خوبم برو بشین.
اومدم سر جام نشستم
من:نه بابا😂آفرین دختره یا پسر؟.
کیمیا:اونش هنوز مشخص نیست.
من:چندوقتشه؟
کیمیا:اوففف😑.
دستشو گذاشت روی صورتش.
کیمیا:مردم و زنده شدم تا بگم.
آرمان:بچه چی میخواد بشه😂مادر این و پدر اون واویلا.
من:😂.
آرش:اتفاقا از خداشم باشه😌.
آرمان:اره تو خوبی...بچه شما دوتا الان باید به من بگه دایی یا عمو؟.
خاله:الان اونش زیاد مهم نیست اسمشو چی میخواین بزارین.
کیمیا:اووو حالا خیلی مونده بزار ببینیم دختره یا پسر.
من:از فردا باید جای ارشم کار کنیم؟ای بابا.
ارش:چه ربطی داره😐.
من:اینی که من دیدم از الان دیگه افتاده تا 9ماه اینده چون خیلی تنبله الانم بهونه داره چه شود.
ارمان:😂به نکته ضریفی اشاره کردی.
کیمیا:نخیرم دیگه تنبل نیستم😒.
من:خداکنه😐.
بعد کلی حرف و مسخره بازی و غیره و اینا رفتیم خونه کپیدیم😴
👑چندماه بعد👑
کیمیا دیگه اخراشه چند روز دیگه موقع زایمانشه بچشم دختره کلی وسایلم گرفته و آمادس این آخراشم دیگه ارش نمیاد شرکت چون کیمیا خیلی سختش شده نمیتونه تکون بخوره اینقدر تپل(چاق)شده😂البته در اون حدم نه ها ولی ارش خیلی بهش میرسه دیگه نمیزاره دست به سیاه و سفید بزنه الانم شب شده اینقدر کار سرمون ریخته بود کمر درد گرفتم آرمان بیچاره هم بدتر از من 3تا جلسه توی یه روز داشت خورده بودن به هم شامو خوردیم الانم اومدیم بخوابیم که اصلا و ابدا توان هیچ کار دیگه ای نداریم(منظورش تلویزیون و صحبت و..)ارمان رفت دراز کشید منم پشت بندش خودمو پرت کردم تو بغلش
من:شبت بخیر.
ارمان:شب توم بخیر.
👑چندساعت بعدتر👑
نمیدونم ساعت چند بود ولی خیلی خوابم داشت خوش میگذشت اینگار توی بهترین جای دنیا خوابیدم که صدای زنگ اومد کیه این وقت شب به زور دستمو دراز کردم گوشیمو پیدا کردم ولی گوشی من نبود حتما مال آرمانه با بدبختی و چشای بسته بلند شدم چشام باز نمیشد اینقدر خوابم میومد به زور چشامو باز کردم ساعت 4صبحه😐ارشه چیکار داره این ارمانم که هفت پادشاه خوابه
من:بله.
آرش:..عه؟..سلام.
من:علیک سلام.
ارش:آرمان کجاس؟.
من:الان 4صبح به جز خواب بودنش چه انتظار دیگه ای ازش داری که میپرسی؟.
آرش:پس ببخشید مزاحم خوابتون شدم بخوابین شبخیر.
من:دیگه زدی بیخوابم کردی چیکار داشتی؟
آرش:هیچی ول کن.
من:میخوای ارمانو بیدار کنم؟.
آرش:نه فقط میخواستم بهش بگم که الان بیمارستانیم.
خواب کلا از سرم پرید
من:برای چی؟.
آرش:بچمون عجوله😂.
من:به خاله هم گفتی؟
آرش:نه هنوز زنگ نزدم بهش گفتم بیخواب نکنم قلبش ضعیفه.
من:اها اره خوب کردی کدوم بیمارستان.
آرش:نمیخواد بگیرین بخوابین من هستم.
من:چی بخوابین ارمان بلند شو ببینم ادرسو میفرستی ما میایم اوکی؟.
آرش:..خیلی خب.
من:خدافظ.
گوشیو قط کردم ارمان همونجوری هفت پادشاه خواب بود
من:ارمان پاشوباتوم.
ارمان:توروخداخوابم میاد.
من:بلند شو دیگه کیمیا اینا بیمارستانن بچشون داره بدنیامیاد.
ارمان:بگو فردا بیاد.
بعدم پشت کرد بهم خوابید ای بابا مثل اینکه بالطافت بلند نمیشه.
من:پاشو ببینم.
دستشو گرفتم بلندش کردم نشست همونجوری نشسته خوابید
من:ارمان بلند شو لاقن منو برسون.
ارمان:5دیقه😴.
من:دستامو گذاشتم روی چشاشو باز کردم
من:بیدااار شووو.
مچ دستامو گرفت چشاشو ول کردم خودش بازشون کرد چشاش کاسه خون بود یکم اصبانی نگام کرد
آرمان:بروآماده شو.
من:باش.
بعدم شنگول خاستم برم که مچ دستامو محکم تر گرفت و کشید سمت خودش و(💏)کرد
ارمان:ولی تلافی این کارو سرت درمیارم.
بعدم ولم کرد سری رفتم دست و صورتمو شستمو اماده شدم سوار ماشین شدیمو رفتیم بعد نیم ساعت رسیدیم ارش داشت دم اتاق عمل رژه میرفت تامارو دید اومد سمتمون
ارش:سلام خوب شد اومدین.
آرمان باحالتی که نگاه میکرد شبیه قاتلای زنجیره ای شده بود اصبانی بود داشت ارشو نگاه میکرد ارشم بیچاره گرخید
آرش:خوابیده بودی😓؟.
آرمان:😐(این استیکرو ترسناک تر و خشمگین تر تصور کنین)نه داشتم یه قل دوقل بازی میکردم.
آرش:ببخشید.
من:آرمان اونجوری نگاش نکن نمیخواست بیدارت کنه من مجبورش کردم.
آرمان:(نفس عمیق کشیدن)کیمیا چه طوره.
💮از زبان ارمان💮
ارش:داداش دوساعته بردنش اون تونکنه طوریش شده باشه اینقدر طولش دادن.
میترا:نفوذ بد نزن درخت که نیست آدمه به طور طبیعی 3ساعت طول میکشه چیزی نیست.
ارش:خداکنه.
یکی نیست به این کیمیا بگه آخه نصف شبی وقت زاییدن بود😐تلافی سرش دربیارم حال کنه از شدت خواب چشام تار میبینه سرپا خوابم نبره خیلیه رفتم یه اب به صورتم زدم تا یکم خواب از کلم بپره آب یخ و میزدم به صورتم خواب لعنتی اومدم بیرون و رفتم پیش میترا نشسته بود نمیدونم داشت چیکار میکرد چشاشو بسته بود زمزمه میکرد نشستم کنارش دستامو گذاشتم روی صورتم الان که چی؟ نشستیم چی بشه؟
آرش:ارمان.
سرمو گرفتم بالا یه چی گرفته بود جلوم
من:ها.
ارش:بخور.
من:چیه.
آرش:قهوه.
یکم به قهوه نگاه کردم یکمم به آرش ازش گرفتمو یه سر دادم بالا جاشو گذاشتم توی دستاش قهوه داغ بود یعنی تا پایین قشنگ سوزوند رفت ولی خوردم دیگه به رومم نیاوردم ارشم این ماست خشک شده بود
ارش:نکشی خودتو این از مواد مذاب داغ تربود.
من:خب که چی.
آرش:..هیچی تو الان خوابت میاد حرفم نمیشه باهات زد.
یعنی خوشم میاد عادتامو میدونه و رومخم راه نمیره همین باشعوریشه که اینهمه باهم صمیمیمون کرده به میترا هم یه دونه داد رفت به دیوار تکیه داد استرس از صورتش میبارید چندیقه گذشت خوابم کم کم رفع شد اصابمم بهتر شد ارشم نگرانیش هی بیشتر میشد
میترا:برو باهاش حرف بزن آرومش کن.(آروم حرف زدن آرش نفهمه).
من:به من چه میخواست نکنه.
میترا:😐آرمان.
من:تخصص ندارم.
میترا:حالا برو.
بلند شدم رفتم سمتش دستشو گرفتم بردم بیرون توی محوته بیمارستان
من:چته تو.
ارش:من چیزیم نیست تو یه چیزته.
من:اره غلط کردمو استرس و نگرانی از چشای من عوق میزنه...ارش جلوی من دیگه قپی نیا خواهشا.
ارش:..آرمان الان موهام سفید میشه.
روبه روی هم وایساده بودیم سرشو گذاشت روشونم منم دستمو گذاشتم روی سرش
من:نترس چیزیش نمیشه کیمیا که روی عزرائیل و سیاه کرده اون فسقلم که چون خون کیمیا و تو توی رگاشه صد درصد هیچیش نمیشه.
ارش:نمیدونم بازم میترسم.
من:نترس چیزیشون نمیشه بهت قول میدم.
آرش:اگه شد چی.
من:اول زبونت لال بشه با این نفوزات دومن من بهت وقتی قول دادم زدم زیرش این دومیش باشه؟
ارش:بلانسبتی چیزی.
من:بلانسبتو تو باید میگفتی که نگفتی.
ارش:(خنده بی جون)دستت درد نکنه دیگه.
من:خواهش میکنم قابل نداشت.
سرشو بلند کرد
ارش:بریم من اروم شدم.
من:بریم.
راه افتادیم رفتیم توی بیمارستان
من:ولی اخر نگفتی اون بچه باید به من بگه عمو یا دایی.
ارش:تو هرچی دوست داشتی بگو صدات کنه.
من:دایی که من خیری ندیدم ولی از کلمه عمو صد برابر بهتره.(حلا بلانسبت عموها این منظورش فقط اون طرف بود)
ارش:توم بدافتادیا.
من:بد افتادیا؟بهت گفتم اون قضیه کار نامردش بود.
آرش:همون شب؟
من:آره.
آرش:الان میگی؟تارف نکن میزاشتی قبل مردنم میگفتی.
من:یادم رفت.
آرش:باید اونموقع میگفتی قشنگ تلافی میکردیم.
من:خودم تلافی کردم حرص نخور.
وایساد
آرش:کی؟(منظورش چه موقع)داداش مادیگه نامحرم شدیم؟
خودمو زدم کوچه علی چپ
من:حالا که فهمیدی.
آرش:اینجوری که تو میگی باید کل ماه عسلتونو در بیارم.
من:تو قول دادی راجبش سوال نکنی.
آرش:ولی توم قول دادی محرم اسرار هم باشیم.
من:خب راز نبود بعدم گفتم دیگه.
آرش:یه بار دیگه از این کارا کن ببین چیکارت میکنم.
من:چه قدر بیچاره شدم تو منو تحدید میکنی.
آرش:تنها کسی که تحدیدت میکنه منم کس دیگه ای سراغ ندارم😐.
من:زبونتو چیدم میفهمی.
داشتیم کل کل میکردیم که دکتره با دوتا از پرستارا اومدن بیرون آرشم دوباره نگران شد دوبرابر قبلن دلی نرفت جلو ترس تموم وجودشو گرفته بود میترا رفت پیشش ارشم کشیدم باخودم به زور بردم پیش دکتره ببینم چی میگه
میترا: خانوم دکتر چیشد؟
دکتره:خداروشکر به خیر گذشت هردو سالمن چندساعت دیگه هم از ریکاوری درمیارنش میتونین ببینینشون
ارش نفس راحت کشید و لبخند زد یعنی اگه دکتره مرد بود میرفت بغلش میکرد😂دراین حد خوشحال بود
آرش:خیلی ممنونم.
چشاش برق میزد مثل یه بچه شده بود که نمره کامل میگیره خدایا این روزارو سر من نیاریا😐تموم کمالاتم از بین میره بقیه روشون تو روم باز میشه اخه این کارا از من بعیده ولی از آرش نه اون یه برونگرای درجه یکه که تاحالا دیدم دکتره هم سری ترک کرد جمعو رفت
من:نکن باخودت این کارو آرش پس میوفتی.
ارش:دست خودم نیست خیلی راحت شدم.
من:زنگ بزنم مامانم.
زنگ زدم بهش ساعت 6وخورده ای بود
مامان:الو؟.
من:سلام مامان بیدارین؟
مامان:سلام آره تازه بیدار شدم.(هشتگ مادر صحر خیز).
من:خبرای خوب دارم.
مامان:چی؟
من:یه حدسی چیزی.
مامان:چیزی به ذهنم نمیزنه بگو دیگه.
من:زنگ زدم بگم اگه خواستی میتونی بیای نوتو ببینی.
مامان:یعنی چی؟
من:یعنی اینکه الان بدنیا اومد.
مامان:....یعنی چی؟
من:ساعت 4صبح ارش اوردش بیمارستان الان بدنیا اومد.
مامان:خو چرا منو خبر ندادین.
من:شماخواب بودی میومدی اینجا الکی معطل میشدی.
💮از زبان آرمان💮
مامان:ادرس بده بیام زود.
من:میام دنبالتون.
مامان:زودبیا.
بعدم قط کرد چه ذوق زده شد آرشم داشت باتلفن حرف میزد رفتم سمتشون
ارش:باشه باشه...خب چه عجله ایه...خا میفرستم باشه...چشم چشم...خداحافظ.
من:چیشد.
ارش:هیچی ذوق کرده میخواد بیاد اینجا بابامم نیست الان باید برم دنبالشون.
من:من میرم.
ارش:نه بابا تو کجا میخوای بری.
من:الان که میخوام برم مامانمو بیارم میرم مامان توم میارم دیگه تو اینجا بمون بهتره.
👑چندی بعد👑
جفتشونو سوار کردم رگباری دارن بهم قر میزنن این جاده هم نمیدونم چرا اینقدر دراز شده نمیرسیم من خلاص شم از قرقرای اینا
مامان:میبینی لیلا جون به من نگفتن بیچاره بچم اونجا تنها و غریب.
من:مامان جان مااونجا بودیم دیگه.
لیلاخانوم:خدابه خیر گذروند واگر نه که من کله آرش و میکندم.
من:😐حالا حرص نخورین.
لیلاخانوم:چی حرص نخور.
مامان:حرف میزنی واسه خودت.
من:ما گفتیم دیگه الکی شمارو نگران نکنیم نصف شبی بخاطر همین یکم دیر خبرتون کردیم.
ول کنم نبودن هی میگفتن بسته بودن به رگباری منو منم گازشو گرفتم باسرعت میرفتم سری تر برسم بعد چندیقه رسیدیم ولی جالب اینجاس دیگه قر نمیزدن😐غراتون واسه من بدبخت بود؟شانس منه دیگه چیکار کنیم
مامان:خداروشکر بچه رو میتونیم ببینیم؟
لیلا خانوم:واقعا خداروشکر.
من:نگاه توروخدا تا یه دیقه پیش رگباری منو بسته بودن بهم قر میزدنا.
میترا:😂اشکال نداره حرص نخور موهات سفید میشه.
بعد چندساعت کیمیا به هوش اومد خاله ومیترا و مامان ارش رفتن تو مارم نذاشتن بریم
ارش:حالا خوبه زن منه اینا واسه چی رفتن.
من:اینقدر تحمل کردی یه پنج دیقه هم روش.
ارش:الان میخوان بشینن سه ساعت حرف بزنن.
من:اشکال نداره تو ببخش.
ارش:پوفففف.
با پا لگد میزد به دیوار منتظر بود بیان بیرون بعد چندیقه اومدن بیرون ارش خاست بره که پرستاره نذاشت ارش بیچاره هم قلبش داشت میومد تو دهنش رفتم سمت پرستاره
من:ببخشید خانوم.
پرستار:جانم؟.
من:میشه چندیقه بزارین این اقا بره خانومشو ببینه.
پرستار:نمیشه همین چندیقه هم که اینا رفتن خیلی بود باید استراحت کنن.
من:شما یکم قیافشو نگاه کن داره سکته میکنه گناه داره یه دیقه بزار بره زنشو ببینه از نگرانی دربیاد.
یکم به ارش نگاه کرد
پرستار:ولی اقا برای من مسئولیت داره.
من:اگه برای شما مشکلی پیش اومد گردن من.
پرستار:...خیلی خب بزارین کارشون تموم شد برن تو فقط سری بیان بیرونا واگر نه اخراجم میکنن.
من:خیلی ممنون.
پرستار:خواهش میکنم.
بعدم رفتم پیش ارش
من:ارش برو کیمیا رو ببین.
ارش:ندیدی جلومو گرفت.
من:(لبخند دختروکش)برو ببین درستش کردم.
چشماش برق زد و سری اومد بغلم کرد
من:خیلی خب لوس نشو.
ارش:دمت گرم جبران میکنم.
من:برو.
بعدم شنگول رفت توی اتاق مامانمو خاله(همون مامان ارش حوصله ندارم بگم مامان ارش)و میترا داشتن نگام میکردن بایه لبخند رضایت مند
من:چیه؟
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
چرا پارت بعدو نمزاری ؟؟ 😔
سعیمو میکنم امشب بذارم
عالی بود عزیزمم 😍😄
مرسی فدات😍نظر لطفته
بعدیو کی میزاری
هر موقع این معلما عمون دادن😐ولی میزارم به زودی😂
میدونم
یکم درکت میکنم خودم یه داستان که نه یه وبتون میزاشتم ولی انقد درس و ..... داشتم هر کدومو دوهفته دوهفته میزاشتم ولی خب رمانتو خیلی دوس دارم
درسته ولی شماهم یکم منو درک کنین من به دو دلیل نمیزارم یک سرم شلوغه دو بازدید کننده ها و لایکام خیلیی نصبت به فالورام کمه من 69نفر دنبالم میکنن ولی پستام10تا لایک میخوره این انصافه؟😐💔
من خودم یه تست گذاشته بودم ۱۰۰ تا بازدید خورده بود ۱۱ تا لایک😐😐😐
انصاف نیس ولی فکر ماهم بکن
من خودم تقریبا درکت میکنم ولی خو .......
من شوخی کردم الانم پارت گذاشتم ولی یه**رد صلاحیت میکنه😐💔هیچ چیز خاصیم نداره نمیدونم دردش چیه
وای عالی عالییییییی
تنکیو😊💜😎
عالی بود من تازه با رمانت آشنا شدم نشستم از اول تا آخر خوندم پارت بعد رو سریع بزار
.
.
.
آجی میشی ؟
خوش اومدی عزیزم چشم سعیمو میکنم
چرا که نه خوشحال میشم همچین اجی فعالی مثل شما داشته باشم من 14سالمه شماچی؟
منم ۱۳ سالمه آجی جون
ی سوال این تستت تا اومد منتشر بشه یه دو هفته ای شد اون وقت شما گفتی هفته ای یک بار پارت بعد رو میزاری الان دو هفتس این پارت منتشر نشده و اول عدم تایید خورد و الانم که منتشر شد و چون گفتی هفته ای یک بار رمان رو قرارمیدم باید پارت بعد رو قرار بدی درسته ؟ ولی اگه ندادی هم که ایراد نداره چون شما داری رمان رو مینویسی و من نمیتونم دخالت کنم ولی بازم گفتم خواستم مطمئن بشم از جواب سوالم
خب راستشو بخوای من...قصد بی احترامی به هیچ وجه ندارما...بخدا هیچی نفهمیدم😐یه بار دیگه خلاصه سوالتو بپرس😅😆بی زحمت
نه نمیگم بی احترامی کردی ، میگم اگه این پارت عدم نخورده بود باید پارت بعد رو بجای این قرار میدادی و الانم که منتشر شده باید پارت بعد رو قرار بدی ؟ یا هفته ی دیگه قرار بدی ؟
الان متوجه شدی یا بازم خلاصه کنم
عا اها😂نه میزارم همین روزا میزارم
آهان ، ممنون🙇♀️
عالی بود😂
تنکیو😂💜
خدایا شکرت🤲🤲
بچه ی کیمیا اینارو دیدیم بچه آرمان اینارم ببینیم اینشالا
من چرا هرچی جواب کامنتتو میدم منتشر نمیشه حذفش میکنن😐😐😐😐😐
با من مشکل داره😐😐
😐💔
عااااااااااالی بود😍😍وای خدا باید تا پارت بعد صبر کنم😢😭😭😭
گریه نکن😢برات به زودی میزارم👌
مرسی😗😍😍😍
سلام .واای خداا خیلی خوشحال شم دیدم پارت جدید اومده .خیلی از داستنت خوشم میاد . خیلی خوب مینویسی. فوق العاده اس . لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار. وقتی دیدم پارت جدید اومده انقد جیغ جیغ ردم که همه به من نگاه میکردن
.من عاشق ین تستم دستت درد نکنه. لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار.
وای خدا وقعا؟😻بخاطر توم که شده سعی میکنم زودتر بذارم😹😙
ممنون.داستانت خیلی عالیه . لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار