10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 82 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام گلای تو خونه بچه ها من حس میکنم رمانم خیلی داره چرت و پرت میشه چون هم لایکاش کمه هم نظراتش هم بازدیداش😕😔شماهام از اون روحیه های سابق بهم نمیدین واز طرفی حس میکنم هیجان قبلیو نداره ولی بااین حال دارم میزارمش
💮از زبان میترا💮
آرمان:خوشمزه بود.
دوباره شروع کرد به قدم زدن همونجوری وایساده بودم مغزم ریست شد نمیدونستم الان باید چیکار کنم اشکال نداره چیزی نشده میترا چیزی شده ؟معلومه که نه (الان داره خودشو گول میزنه که هیچ اتفاقی نیوفتاده)
دوویدم رفتم پیشش محکم زدم به بازوش البته فک نکنم دردش اومده باشه ولی بازم حرصمو خالی کردم
من:خیلی بی فکری..اگه یکی میدیدمون چی.
آرمان:خب ببینه جرم که نکردم زنمی اختیارتو دارم.
من:اختیارتو دارم اختیارتو دارم میزد کشکمون میکرد.
آرمان:جرعت نداشت.
بدجنسی دیگه من هرچی میگم یه چی تو آستینش داره خودخواه،باحرص بستنیمو خوردم خجالتم خوب چیزیه اه اه اه پسره ی بی حیا اصلا میخوام کوفت بخوری بستنی که جای خود داره باید میزاشتم قهر بمونه حالش جا بیاد بهش رو دادم باید بهش سخت بگیرم قلق کار دستش بیاد اینجوری نمیشه
👑چندی بعد تر👑
بعد کلی قدم زدن و اینا رفتیم خونه(هتل و میگم خونه😑حسش نیست)رفتم توی اتاق لباسامو عوض کردم و یه لباس راحتی پوشیدم که دکمه ای بود دکمه هاشم از اون ریزا که آدم جونش در میره تا بخواد باز و بستش کنه سه تا دکمه هارو بستم و رفتم سراغ چهارمی که متوجه شدم آرمان از پشت بغلم کرده (یه توضیح ریز بدم این عادت داره دکمه هارو از پایین میبنده میاد بالا)
من:میخوام لباس عوض کنما.
برم گردوند طرف خودش دیگه میتونستم صورت پر از شیطنتشو ببینم بخدا یکم مونده بگیرم زیر دستم لهش کنم نگاهش رفت روی دکمه هایی که باز بود شیطنت از چشاش میبارید سری با دست پوندمش
من:خجالتم خوب چیزیه.
آرمان:از چی؟
من:..برو بیرون.
آرمان:نمیرم.
بعدم همینجوری داشت صورتشو نزدیک تر میکرد مگه بزارم به همین خیال باش یه دستمو گذاشتم روی دهنش
من:فکرشم نکن.
با یه دستش دستمو از روی صورتش ورداشت
آرمان:سعی کن مقاومت نکنی برات بد تموم میشه.
من:دست به من بزنی جیغ میکشم.
یه تای ابروشو داد بالا
آرمان:نه بابا!بزن ببینم.
من:میزنما.
آرمان:منتظرم.
من:عععععععع(جیغ فرا بنفش).
آرمان:تموم شد؟
من:ظاهرن.
آرمان:خب پس بریم به کارمون برسیم.
من:کار؟
گذاشتم روی تخت رفت دراز کشید من نشسته بودم منتظر بودم ببینم کاری که میگه چیه😐کار آخه؟! کاااررر؟این وقت شبببب رفتم سراغ چنتا دکمه بازم خواستم ببندمشون که دستمو کشید رفتم توی بغلش
من:بزار دکمه هامو ببندم بعد کارتو بگو.
یه نگاهی به دکمه های بازم کرد و بدون هیچ حرفی شروع کرد بستنشون خیلی با دقت روی کارش تمرکز کرده بود منم هر لحظه تکون خوردن دستشو زیر نظر داشتم
آرمان:بفرما راضی شدی؟
من:نخیرم باید برم تخلیه.
بلند شدم رفتم سمت دسشویی اگه من حرص تورو در نیارم میترا نیستم وایسا به چه دلیل نمیدونم فقط میدونم الان کرم دخترونگیم فعال شده این کرمه هم به هیچ وجه با جنس مخالف حال نمیکنه مخصوصا اگه کرمه توی بدن من باشه بعد از اینکه اومدم بیرون رفتم توی اتاق یه بالشت ورداشتم اومدم بیرون رومبل دراز کشیدم یه دیقه نشد ارمانم اومد بغلم خوابید بلند شدم رفتم روی اویکی مبله که دوباره اومد دوباره رفتم اون یکی مبله اومد بازم همین کارو کردم ولی ایندفعه نیومد داشت بهم نگاه میکرد منم داشتم نگاش میکردم که یه دفعه ای از روی مبل بلند شد و اومدم سمتم و بلندم کرد گذاشت رو کولش
من:چیکار میکنی دیوونه ولم کننن خوابم میادددد.
بدون هیچ حرف رفت توی اتاق و پرتم کرد روی تخت(البته نه اونقدرم محکم)
آرمان:بامن لج میکنی؟
من:آره مشکلی داری؟
آرمان:...بغل من میخوابی.
من:نمیخوام رو مبل راحت ترم.
آرمان:حرف حالیت نمیشه نه؟
من:حضرت سلیمان نیستم زبون حیوونا رو بلد باشم.
آرمان:پس که من حیوونم!
به طرز وحشتناکی اروم داشت میومد سمتم منم روی تخت میرفتم عقب چی بود از دهنم در رفت من نبودم کرمم بود😐خوردم به تاج تخت دیگه راهی نبود چهار دستو پا خودشو بهم رسوند خدایا غلط کردم همش تقصیر کرم درونم بود باور کن من بیگناهم ار سر تقصیرات من بگذر فاصله صورتامون فقط چند سانت بود
آرمان:بهت گفتم لجبازی نکن ولی مثل اینکه توم بد میل نیستی.(با زبون بی زبونی گفت که توم اره😐)
چی داره میگه این یکم دقت کردم حرفایی که زد کارای احمقانه ای که من انجام دادم هرکسی جاش بود اینجوری فکر میکرد خاستم زبون باز کنم که بگم داری اشتباه میزنی ولی اون(ایناهم هروقت تسبیح من گم گور میشه شروع میکنن)فاصله چندسانتیمونو تموم کرده بود(💏این خودمون)نمیدونستم الان باید چیکار کنم توی خودم جنگ بود از طرفی کرم درونم هی میگفت پسش بزن و قلبم میگفت همراهیش کن(قلبت یکم زیاده خواهه)یه جنگی بود که فقط صداشو خودم میشنیدم
کرم درون:پسش بزن پسره ی پرو و خیلی معلومه حیوونی دیگه چند وقت نبودما اینم شوهر تو گرفتی؟
قلب:حرف دهنتو بفهما حیوون خودتی به این خوبی کجا دیدی میترا پسش بزنی من میدونمو تو یه مدت نبود آسایش داشتیم.
کرم درون:تو یکی حرف نزن هر پلشتی از راه میرسه میچسبی بهش میترای ساده تو باز خام این شدی؟
💮از زبان میترا💮
قلب:این ذهن خراب توعه که فکر میکنی هرکی اومد چسبیدم بهش از تو که بهترم همه رو آسی کردی تازه تو این ماجرا مغز باهام موافق بود.
کرم درون:معلومه اینقدر نشستی زیر پاش گفتی گفتی تا اونم خر کردی.
قلب:برو بابا اصلا من نمیفهمم تو اینجا چیکار میکنی؟
کرم درون:لاقن مثل تو نیستم که...
همینجوری داشتم به دعواشون گوش میدادم که نفس کم اورده بودم الان باید چیکار کرد به دعواشونم خاتمه نمیدن امیدی به این دوتا نیست اگه بشینم تا نتیجه بگیرن مردم خدایا من هنوز وصیتمو ننوشتم الانم باخودم درگیر شدم(چه خر تو خری شده)که آرمان صورتشو ورداشت به نفس نفس افتاده بودم نزدیک بودا یکم مونده بود عزرائیل ورداره منو باخودش ببره یه نگاه به آرمان کردم میمردم روحم ولت نمیکرد بدجنس خودخواه
پاهامو کشید که دراز شدم رو تخت یه جورایی روی من وایساده بود(بی حیاها😐)
من:من هنوز کلی آرزو دارم تو اشتباه گرفتی واگر نه من منظوری نداشتم باور کن.
آرمان:به من گفتی حیوون باید تنبیهت کنم.
خاست بیاد سمتم
من:نه نه من اشتباه از دهنم پرید منظور بدی نداشتم ببخشید از تقصیر گناهانم بگذر.
آرمان:بلاخره که باید...
من:حالا وقت زیاده من الان آمادگی ندارم.
آرمان:(لبخند دخترو کش)باشه.
سرمو بلند کرد و بالشتو گذاشت زیر سرم و کنارم دراز کشید بغلم کرد،به خیر گذشت😐چه شبی بود امشب(وحالا میریم که ماه عسلشو زهر مار کنیم😈😂اینبار کرم نویسنده فعال شده)
👑دوروز بعد👑
بعد از ظهر بود حدودا ساعت5و خورده ای که گوشی آرمان زنگ خورد
ارمان:بله؟....چه فرقی داره.....خیلی خب بهت زنگ میزنم.
بعدم لباساشو عوض کرد
من:کجا میری؟
آرمان:آرش کارم داره ببینم چی میگه چندیقه دیگه میام بریم لب این ساحله.
من:باشه.
وقتی رفت،رفتم توی اتاق و موهامو باز کردم و شروع کردم شونه کردنشون که زنگ در خورد یعنی به این زودی اومد!؟مگه کارتو باخودش نبرده دیگه چرا زنگ میزنه شونه رو گذاشتم و رفتم سمت در و بازش کردم حتما یه چیزی جاگذاشته...ولی...این که آرمان نیست...
💮از زبان آرمان💮
رفتم پایین اون قسمت انتظار که مهمونا میشینن و زنگ زدم به آرش معلوم نبود چی میخواد بگه
من:بفرما چیکار داشتی؟
آرش:خوبی؟
من:با اجازتون.
آرش:به دادم برس که دارم دیوونه میشم.
بعد حدودا یه ربع وراجی و اینا آرش حسابی خودشو خالی کرد مثل همیشه بدون حتی یه ذره خجالت و رو در وایسی همه حرفاشو میزد و خودشو اروم میکرد خوبه لاقن یه روشی داره خودشو خالی کنه
من:تو چرا بازنت دردو دل نمیکنی؟
آرش:داداش اون زنه بعضی چیزارو ممکنه درک نکنه بعدشم هرکی یه صندق راز داره صندق راز منم تویی.
من:خوشبحالت که همچین صندوق رازی داری.
آرش:خودشیرین بازی در نیار بدم میاد.
من:از خداتم باشه خرفت.
داشتم همینجوری باهاش حرف میزدم ولی یه استرس نامفهومی بهم دست داده بود منشعش از کجا بود نمیدونم
من:شرکت روبه راهه دیگه؟
آرش:خیالت تخت تخت هشت چشمی حواسم روشه.
من:مامانم چی قرصاشو سر وقت میخوره طوریش نشده؟
آرش:اونم هر دوروز کیمیا بهش سر میزنه ردیفه.
من:کیمیا خوبه؟
آرش:اون از همه عالی تره نگران نباش.
من:توم مطمعنی؟
آرش:منم مطمعنم خیالت تخت..اصلا چرا بهو اینجوری نگران شدی.
من:...هیچی یه شکی به دلم افتاده.
آرش:شک!...اینورا که همه چی مرتبه هرچی باشه باید اونور باشه.
من:اها...کار نداری؟
💮از زبان میترا💮
عموم اینجا چیکار میکنه!خاستم سری درو ببندم ولی مانع شد و درو باز کرد عقب عقب رفتم اومد تو و درم پشت سرش بست یه پوزخند عصاب خورد کن روی صورتش بود چه جوری اومده اینجا اصلا چرا اومده؟رفتم تا خوردم به مبل 3نفریه و نشستم روش ماتم برده بود و حرفی نمیزدم اومد بغلم نشست
عمو:علیک سلام برادر زاده.
من:س.س.سلام.
عمو:میدونی چه قدر دنبالت گشتم تا پیدات کنم؟ دلم خیلییی برات تنگ شده بود ولی چیکار کنم اون پسره تورو ورداشت آوردت اینجا.
هر 30ثانیه یه سانت فاصلشو کمتر میکرد از ترس این بید داشتم میلرزیدم
عمو:نگران نباش سپردم کسی مزاحممون نمیشه😏.
اصلا زبونم کار نمیکرد نمیدونستم باید چیکار کنم قفل شده بودم
عمو:استقبال نمیکنی ازم؟میخوام باخودم ببرمت..ولی چه کنیم که طاقتم زیاد نیست تا برسیم خونه نمیتونم تحمل کنم.
صورتش تقریبا خیلی نزدیک بود منم خیلی رفتم بودم عقب تا فاصلمو حفظ کنم ولی دیگه نمیتونستم برم عقب تر واگر نه میوفتادم
من:بهتره از اینجا برین..اگه آ.آرمان..
نذاشت حرفمو کامل کنم انگشتشو گذاشت روی لبم
عمو:شییشش درباره ی اون پسره دیگه حرف نزن اون همین الانشم مرده!پس فراموشش کن الان فقط منم و خودت.
خیلی اومده بود نزدیک دستمو گذاشتم روی سینش تا حولش بدم اونور
من:عمو لطفا نکن😢.
عمو:هنوز زوده برای اشک ریختن.
تموم اعضای صورتمو با نگاه بدی اسکن میکرد حل دادن فایده ای نداشت دستامو مشت کردمو میکوبدم به قفسه سینش تا فاصلشو حفظ کنه وقتی دید مشتام مانع کاری که میخواست بکنه میشه با یه دستش دوتا دستامو قفل کرد
💮از زبان میترا💮
ایندفعه با پاهام حمله کردم و سعی کردم بازم ازم دورش کنم که پاهامو گرفت و بین پاهاش قفل کرد
دیگه نمیتونستم هیچ جوره از خودم محافظت کنم اشکام روی گونه هام میریخت باید چیکار کنم آرمان پس کی میاد
من:عمو توروخدا ولم کن(این ابر بهاری اشک ریختن).
کلمو تکون میدادم تا اونکاری که نبایدو نکنه اصبانی شد با دستش محکم چونمو گرفت دیگه همون یه ذره مقاومتم ندارم به معنای واقعی میتونم بگم بیچاره شدم
💮از زبان آرمان💮
سری رفتم سمت اتاقی که رزرو کرده بودیم دستمو کردم توی جیبم دنبال کارت بودم که چیزی به شونم خورد
مرده:ببخشید.
سرمو برگردوندم طرفش تا ببینم چیکار داره که محکم بامشتش کوبید توی صورتم اینقدر ناغافل و محکم زد که پخش زمین شدم خیلی دردم گرفت مرده هم که نگم ماشالله اینگار دوپینگ کرده بود گیج شدم چرا منو زد؟مگه من چیکارش کردم
من:چته دیوونه چرا میزنی..درست اومدی؟
مرده:درست اومدم مطمعنم هستم.
من:از طرف کی؟
مرده:اونش به تو ربطی نداره.
یه شکی کردم و سری سرمو برگردوندم سمت در اتاقی که بسته بود یعنی از طرف عموی میترا اومده؟ باید هرچه سریع تر برم پیش میترا بلند شدم که برم سمت در فکرو ذکرم فقط این بود که برم پیش میترا که مرده یقمو گرفت و از رو زمین بلندم کرد دوبرابرم هیکل داشت و دوبرابرم قد بلند تر بود
من:باید برم زنم تو خطره میفهمی😡.
مرده:من باید اول کارمو تموم کنم بهمم ربطی نداره کدوم قبرستونی میخوای بری.
یه مشت محکم دیگه نوش جونم کرد
من:ولم کن باید برم.
مرده:دهنتو میبندی یا دوباره بزنم.
مثل اینکه حرف حالیش نمیشه زورمو جمع کردم توی پامو محکم زدم توی شکمش که دستاش شل شدو ولم کرد دوباره راست وایساد و دستشو مشت کرد و به طرفم حمله کرد میخواست با مشت بزنه تو صورتم که جا خالی دادم و توی یه ثانیه دستشو پیجوندم که دادش بالا رفت عجیبه توی این طبقه یه مورچه هم نیست!سری با اونیکی دستم آرنجمو گذاشتم روی شونش طوری که میتونستم راحت دستشو بشکنم
من:میری گمشی یا بزنم بشکونمش؟
مرده:آیی ولم کن دستم شکستتت.
من:میگم زنم تو خطره باید برم ول میکنی یا نه؟
مرده:خیلی خب باشه باشه بیخیال اصلا باشه فقط ولم کن.
دستشو ول کردم که گرفتش سری کارتو از جیبم درآوردمو درو باز کردم باصحنه ی وحشتناکی که دیدم کارت از دستم افتاد..
💮از زبان میترا💮
توی دلم داشتم فاتحه خودمو میخوندم دیگه امیدی نیست یکم مونده بود که لبش به لبم تماس پیدا کنه که فرشته نجاتم از راه رسید آرمان نفس نفس زنان درو باز کرد،شکه شده بود کارت از دستش افتاد خون جلو چشماشو گرفته بود و از اصبانیت صورتش به قرمزی میرد رگ گردنش اینقدر متورم شده بود که میتونستم توی این فاصله نبضشو ببینم عمو یه نگاه با اون پوزخندش بهم زد
عمو:میبینی؟مثل اینکه باید یکم دیگه تحمل کنی مزاحمامون زیادن.(الان آرمان املتت کرد میفهمی)
آروم از روم بلند شد و رفت سمت ارمان فاصلشون 3قدم بود تغریبا
عمو:سلام دزد.
ارمان اینقدر عصبی بود که به زور میتونست بدون داد و اصبانیت حرف بزنه
ارمان:به چه جرعتی به زن من دست زدی؟
اینقدر وحشتناک گفت که من به جای عمو گرخیدم تاحالا آرمانو اینجور عصبانی ندیده بودم
عمو:جوگیر نشو😂زن من زن من میکنه..میترا یا مال منه یامال هیچکس...تا الانم زنده موندی دلم برات سوخت.
ارمان کل اصبانیتش یه دفعه ای فروکش کرد،پوزخندشو جای گزین اخمای وحشتناکش کرد
آرمان:مال توعه؟😂😂
شروع کرد بلند بلند خندیدن نکنه دیوونه شده باشه داشت همینجوری میخندید صداش کل خونه رو پیچیده بود
همینجوری که قهقه میزد رفت سمت درو اروم بستش اومد جلوی عمو وایساد
آرمان:😂که پس میترا فقط مال توعه.
عمومم حتی شکه شد از رفتارش
سرشو انداخت پایین و به چپ و راست اروم تکون میداد
ارمان:که مال توعه؟(بایه صدای فوق وحشتناک که ادم خودشو خیس میکنه)
ناغافل یه مشت محکم کوبید توی صورتش که عمو بافرش یکی شد دوباره مثل چندیقه پیشش شد اصبانی،قرمز بارگ متورم شده به تور کلی..یه ماشین صد درصد مخرب و کشنده عموم یه خنده ریز کرد
عمو:ایول بابا..فکر کردم از اون پشت میز نشینای دره پیتی..ولی مثل اینکه کتک زنت حال بده.
بعدم بلند شد و بدون دفاع و شل و البته باروحیه شاد جلوی ارمان وایساد و یکم نگاش کرد ارمان گونه سمت چپش خیلی قرمز شده بود معلوم بود کتک خورده ناغافل زد همونجایی که قرمز شده بود آرمان دوقدم عقب رفت و دوتا انگشت اشاره و کناریشو آروم گذاشت روی اون قسمتی که قرمز شده بود و اخ ریزی از دهنش در رفت و دستشو ور داشت و اصبانی تر از قبل نگاش کرد دیگه عمومم اصبانی بود ارمان یه پوزخند کوتاه زد و اصبانی تر از قبل شده بود عموم به طرفش حمله کرد و
💮از زبان میترا💮
خاست بامشت بزنه جای قبلی که ارمان مشتشو بادستاش متوقف کرد عموم خواست دستشو از توی دست ارمان آزاد کنه ولی هرچی تلاش میکرد نمیتونست آرمان مچ عمورو طوری به سمت بالا میبرد که فک کنم مچش بششکنه و محکم حولش داد که افتاد زمین آرمان به طرفش حمله کرد و نشست روی شکمش و بامشتای پی در پی صورتشو هدف گرفته بود
💮از زبان آرمان💮
هیچی نمیدیدم فقط میخواستم بزنم این مرتیکه رو بکشم اینقدر کتکش زدم که چیزی از صورتش معلوم نبود فقط خون میدیدم اما با این حال دست ازش نمیکشیدم لباسم خون پاشیده بود و دستام خونی شده بود ولی بازم داشتم کتکش میزدم هرچی بخوره کمشه اینقدر باید بزنمش تا زیر دستم جون بده به زن من دست میزنی؟حرفی که زد همش توی مغزم اکو میشد و این باعث میشد اصبانی تر از لحظه قبلم بشم وتشنه تر به خونش
💮از زبان میترا💮
چندیقه ای گذشته بود آرمان تمومش نمیکرد الان میکشتش با پاهای لرزونم به زور بلند شدم و رفتم سمت آرمان حتی چندبار نزدیک بود بیدفتم بدنم یخ شده بود و میلرزید اروم دست بیجونمو گذاشتم روی شونش
من:ارمان...بسه..کشتیش.
ارمان فقط یه کلمه و تکرار میکرد
ارمان:که مال توعه بیشرفه؟
دو دستی شونشو چسبیدمو سعی کردم جداش کنم تا نکشتتش
من:ارمان جون من ول کن کشتیششش.
ارمان مشتش توی هوا موند یکم به صورت عموم نگاه کرد و مشت آخرم محکم فرود اورد توی صورت خونی عمو و از روش بلند شد و نشست روی زمین نفس نفس میزد هنوزم اصبانی بود با دادی که زد دومتر پریدم هوا انگشت اشارشو گرفته بود جلوش و تحدید میکرد تحدیدایی که باچهره ی خونی ارمان قطعا عملیم میشد
آرمان:اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه از 100کیلومتری خانواده ی من رد شدی..چشمت به میترا افتاد و هر غلطی که خواستی کنی...ایندفعه ازت نمیگدرم اینقدر میزنمت اینقدر میزنمت تا زیر دستم جون بدی شیر فهم شدی؟..الانم گمشو برو.
مخاطبش عموم بود ولی اون نمی تونست تکون بخوره ارمان یکم نگاش کرد و پاشو گرفت و کشون کشون بردش سمت در و باز کرد و انداختش بیرون یه مرد خیلی هیکلی رفت سراغش ارمان باتمام قدرت درو بست که دوباره از ترس نزدیک بود سکته کنم موهام دورم ریخته بود دیگه پاهام توان وایسادن نداشت و شل شد و خاستم بیوفتم زمین که آرمان دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش چسبوند و نذاشت بیوفتم دیگه اصبانیتی تو صورتش نبود با بی جونی بهش لبخند زدم اگه نبود معلوم نبود سر من چه بلایی میومد مچ دستمو گرفت و قشنگ اسکنش کرد مچ دستم قرمز شده بود بخاطر فشاری که عمو داده بود وهمینطور چونم ارمان با اصبانیت و پریشونی به جاهایی که قرمز شده بود نگاه میکرد
آرمان:بهت دست که نزد.
با صدایی که انگار از ته چاه میومد جوابشو دادم
من:نخیر.
آرمان:دستاشو میشکونم پیر خرفت.
دست سردمو گذاشتم روی گونه پر از حرارتش
من:نمیخواد به اندازه کافی از خجالتش در اومدی.
ارمان:هرچی زدم کمش بود.
یه نگاه به سر تا پام کرد و اروم رفت سمت حموم
من:کجا.
آرمان:دستای نجسشو از روت پاک کنم.
از غیرتی شدنش خوشم اومد خیلی بامزه شده بود
من:خودم انجام میدم.
ارمان:خودم پاکشون میکنم توفعلا ضعیفی.
خیلی جدی بود دیگه راه اعتراضی نداشتم راست میگفت اگه ارمان ولم کنه کف حموم پخش میشم چه برسه بخوام حموم حسابیم بکنم نمیدونم چم شد یه دفعه ای. شاید یهویی شک بهم وارد شد اینجوری شدم امکانش هست گذاشتم روی سکویی که توی حموم بود و رفت سراغ وان و با آب گرم پرش کرد (آب خالی نبود همراه باکف) و گذاشتم توی وان و رفت بیرون خیلی حس خوبی داشت دلم میخواد همینجا بخوابم سرمو گذاشتم روی سر وانو چشامو بستم....
👑چندساعت بعد👑
چشامو باز کردم حوا روشن بود توی یه جای نرم و گرم بودم چشمامو بیشتر باز کردم توی بغل ارمان بودم روی تخت مگه من توی وان نبودم؟مگه چندساعت خواب بودم!؟ارمان داشت موهامو نوازش میکرد خیلی حس خوبی بود حسی که به هیچ وجه جای گذین نداشت با بوسه ای که روی موهام زد لبخند زدم و دوباره چشامو بستم خیلی خوشم میاد وقتی یکی باموهام بازی میکنه خیلی زیاد(منم همینطور خوش بحالت😢)نمیخاستم این حس آرامش بخشو از دست بدم ولی دلم بدجور گشنش بود داشت سوراخ میشد از گشنگی سرمو گرفتم بالا تا بتونم آرمانو ببینم اما اون چهره ی آرمان نبود...عموم بود!(عموهه چه کنفیه)وحشت زده حلش دادم و عقب عقب رفتم که اومد سمتم سعی میکرد دستامو بگیره ولی من تند تند تکونشون میدادم و از خودم دورش میکردم و جیغ میزدم
💮از زبان آرمان💮
توی بغلم خواب بود داشتم موهاشو نوازش میکردم خیلی حس خوبی داشت وقتی که به دستم میخورد، کم کم ناله هاش توی خواب شروع شد از توی بغلم درش آوردم صورتش پر اشک بود بازوهاشو گرفتمو سعی کردم بیدارش کنم(راستشو بگین یه لحظه شکه شدین یانه؟کامنت کنینا😎❤)یه دفعه ای یه نفس گرفت و بلند شد نشست، کنارش نشسته بودم و داشتم نگاش میکردم اونم شوکه نگام میکرد
💮از زبان میترا💮
خداروشکر همش یه خواب بود...ولی نوازشش خیلی واقعی بود که..تازه هم من هم آرمان همون چیزیو پوشیدیم که تو خواب دیدم...خیلی واقعی بود لعنتی چه سمی بود من دیدم زل زده بودم به آرمان جلوم نشسته بود روی تخت هواهم روشن بود کمی اومد سمتم و با شستش اشکامو پاک کرد
آرمان:صبح بخیر خوش خواب.
همش یه مشت خواب مزخرف بود اصلا من به جز خوابای مزخرف چیز دیگه ای نسیبم نمیشه پس بیخیالش
من:صبح بخیر.
آرمان:گشنت نیست؟.
یاد شکمم افتادم اخ اخ آخ
من:گشنه؟دارم میمیرم الان یه سوراخ بزرگ وست دلم درست میشه.
آرمان:برو دست و صورتتو بشور.(ازم نپرسین رفت حموم چیشد که نمیگم😑خب خودتون تصورکنین فقط یکم ذهن خراب میخواد)
بلند شدم رفتم سمتWCو دست صورتمو اب زدم و اومدم بیرون به به چه بوی پیتزایی میاد خیلی وقته پیتزا نخوردم نشستم و یه دل سیر پیتزا خوردم اصلا نفهمیدم کی تموم شد
آرمان:مال منم بخور!
یا تعجب و خنده نگام میکرد منم از خدا خاسته کم نیاوردم
من:دستت درد نکنه.
کشیدم جلومو خوردم حسابی سیر شدم ساعت 2بود فک کن از ساعت 5 دیروز تا الان خوابیدم خیلیه دیگه
من:دستت درد نکنه خوشمزه بود.
آرمان:بازم میخوای بگم بیارن؟
من:نه سیر شدم.
👑چندی بعدتر👑
ساعت نزدیکای 4بود که رفتیم ساحل نمیدونم این آرمان منو کجا برد چون هیچکی نبود خالی خالی
من:آوردی اینجا خفتم کنی؟چرا اینقدر خالی و ساکته؟.
آرمان:همه چی تو ذهنم بود جز این یه مورد دربارش فکر میکنم ولی قبلش باید یه کار دیگه کنم.
جلوم وایساده بود من پشتم به دریا بود کنجکاو شدم
من:چه کاری؟
آرمان:نمیدونم به نظر تو چه کاری حال بده؟
اومد نزدیکم فاصله ای بینمون نبود ولی آرمان باز داشت میومد سمتم(یعنی ارمان داشت یه جورایی میترا و حول میداد)
من:من چه می دونم تو منو ورداشتی آوردی اینجا.
آرمان:آره پس حدس بزن.
پاهام خورد به آب موج شلوارمو خیس کرد
من:آرمان میشه بس کنی خیس شدم.
خاستم از جلوش بیام کنار ولی دستشو دور کمرم حلقه کرد و نذاشت تکون بخورم
من:هاااا گرفتم نکنه تو اصلا آرمان نیستی؟
آرمان:نیستم؟!..پس کیم؟
من:از اون هیولاهای دریایی که آدمارو گول میزنن میبرن زیر اب خفه میکنن.
آرمان:(خنده ریز ولبخند دختر کش)نه فکر نکنم.
من:پس داری منو کجا میبری.
آرمان:دل دریا.
من:بابا ول کن من شوخی کردم شنا بلد نیستم که.
آرمان:من که هستم.
من:کوسه میاد میخورتمونا.
آرمان:الان نهنگم بهمون حمله کنم باید ببرمت اونجا.
تا بالای زانوهامون اب بود
من:ارمان نکن دیگه میخوام برم خودت تنهایی برو.
آرمان:نه دیگه من هرجا برم توم میبرم.
من:ارمان هدف چیه؟چه جوری برگردیم بعد؟با این لباسای خیس؟.
آرمان:وایمیسیم خشک شد بعد میریم.
من:سرد میشه تشنج میکنیم میمیریم.
ارمان:اینقدر حرف نزن دیگه.
من:میزنم میخوام بزنم چون تو دیوونه شدی میخوای منو خفه کنی.
آرمان:....
من:عععع(نیمه جیغ)
یهو زیر پامون خالی شد تا سینه رفتیم توی اب
من:همینو میخواستی؟خدابگم چیکارت کنه من میخوام برم ولم کن.
اصلا گوش نمیداد همینجوری این بلانسبت خر داشت میرفت دستامو گذاشتم روی دستای حلقه شدش و سعی کردم جداش کنم
من:ولم کن میگم تو دیوونه شدی.
ارمان:مطمعنی میخوای ولت کنم؟
من:آره ولم کن.
آرمان:خودت خاستی.
ولم کرد که کلا رفتم توی آب خدالعنتت کنه با این دل دریا بردنت منم تلاش نکردم بیام بالا بزار بمیرم ببینم میخواد چیکار کنه توی آب دست به سینه وایساده بودم منتظر عزراییل که بیاد بریم کم کم نفسم ته کشید مردن زیر ابم خیلی سخته ادم جون میده آب رفت توی حلقم دارم جدا میمیرم این گاو چرا منو بالا نمیکشه میخاستم خودم تلاش کنم بیام بالا ولی غرورم اجازه نمیداد ولی دارم میمیرممم خداحافظ زمین من رفتم.....یهو ارمان بلندم کرد اول که کلی عوق زدمو اب بالا اوردم بعدم تا سر حد مرگ داشتم سرفه میکردم الان تو برگه مرگم مینویسن سرفه بیش از حد نه غرق شدن در آب بعد اینکه کلی سرفه کردمو نفس کردم با اصبانیت روکردم به ارمان
من:خدا لعنتت نکنه بدجنس عقده ای بگو میخوام بکشمت خودم میرم میمیرم چه کاریه زجر کشم میکنی.
آرمان:جوش نیارحالا من که بهت اخطار دادم خودت خاستی(خیلی بیخیال کل دنیا به یه ورشم نیست).
من:الان حالیت میکنم وایسا.
بعدم آب پاشیدم تو صورتش بدون حرکت وایساده بود چشاشو بسته بود
آرمان:باشه باشه من تسلیم شدم.
من:معذرت خواهی کن.
آرمان:ببخشید.
من:نمیبخشم.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیلی خیلی خوب ود عزیزمم 💜👌
فقد دعوای کرمو قلب 😂😂😂
اون جا هم شکه شده بودم😂💔
مثله همیشه عالی بود داستانتو هم دارم معرفی میکنم چون واقعا ارزش داره ک یکی این رمان رو بخونه عالی بود منتظر پارت بعدی هستم♥♥🌹
مممممررررسسسسییییی لطفت بی پایانه😍😍😍😍تنکیووو من قش کردم😂
عالی بود مثل همیشه، لطفا ادامه بده رمانت خیلی عالیه من حوصله نوشتن رو ندارم وگرنه من از پارت ۳ با داستانت آشنا شدم ولی چون ثبت نام نکرده بودم نمی تونستم لایک کنم و نظر بنویسم ولی چند هفته ای میشه که ثبت نام کردم و میتونم هم لایک کنم و هم نظربنویسم
چشممم مرسییی خیلی روحیه دادیا دمت گرم❤💋تا باشه از این روحیه ها
خیلی عالی بود فوق العاده بود.خیلی خوشم اومد.لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار.
چشممم من همین امروز فردا میزارم چشم
دارم
خیلی
دوس
زیاد
رمانتو
خوشحالم
خیلی
کردی💋