10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 106 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خودتو معطل اینجا نکن مثل من برو پایینو بخون رمانو حالشو ببر بابا من یه حرف الکی میزنم پر شه فقط😂
💮از زبان آرمان💮
میترا:آخجون.
رفتیم سمتش
من:سلام این خرسه دکوریه یا فروشی؟*
مرده:(یه پسر لاغر مردنی)جایزش اگه همه لیوانارو باهم بایه توپ بریزی برنده ای*.
میترا:من میخوام بازی کنم یه توپ به من میدی؟*
مرده:اول باید پول توپو بپردازی.*
من:باشه*.
میترا توپ و گرفت و یکم نشونه گرفت زد ولی همش نریخت نصفش ریخت جالب اینجا بود که لیواناش حرکتم میکرد!جلل خالق
میترا:نشد یه توپ دیگه بده*
دوباره نشونه گرفت ولی ایندفعه هیچکدومو نزد
میترا:چرانمیشه یکی دیگه بده ببینم😡*.
دوباره زد ولی بازم همش نیوفتاد دیگه اصبانی شده بود
میترا:این بازیت خرابه*.
مرده:تو بد میندازی چه ربطی به بازی من داره*.
میترا:پسره ی چوب خشک بی ریخت با اون بازی مزخرف بی خودش😒بریم آرمان(اینو فارسی گفت طرف نفهمه😂)
من:یه توپ دیگه به من بده*(خونسرد و آرام)
یکم به لیوانا نگاه کردم توپو پرت کردم به هیچ کدوم نخورد
میترا:زکی خیال باطل😐بیا بریم بابا.
من:یه دونه دیگه بده*.
ایندفعه تمرکزمو بیشتر کردم هرچیزی یه تقطه حساسی داره باید اول بفهمیش(دقیقا)بعد نشونه بگیری این یکیم پرتاب کردم بخور بهش بخور بهش جان مادرت منو خیت نکن😑همش ریخت نزدیک بودا😥
میترا:(دهانش باز ماند)
من:جایزه*.
خرسه رو داد بهم منم دادمش به میترا از دستم گرفتش یکم نگاش کرد بعدم بلغش کرد
میترا:چه قدر نرمه.
من:بریم.
براش پشمکم خریدم فقط موندم چه جوری میخوردتش این قند میمونه دل آدمو میزنه ولی این داره بالذتم میخوره
بعدم رفتیم سینما سه بعدی داشت فیلم ترسناک میداد جالب بود
میترا:آرمان بریم این چرخ و فلکه.
رفتیم سوار شدیم آروم میرفت بالا و ارتفاع میگرفت
من:فوبیای ارتفاعم که اصلا.
میترا:مال من میگیره ول میکنه الانم یکم دارم ولی زیاد نیست.
من:اها.
میترا:راستی بیا یه عکس بگیریم واگر نه کیمیا کلمو میکنه.
💮از زبان میترا💮
چنتا عکس گرفتم گوشیمو خاموش کردم نشستم یکم از پشمکم مونده بود شروع کردم خوردنش خوشمزه بود خوشم میاد تو دهنم آب میشه آرمانم همینجوری تکیه داده بود به من زل زده
من:چیزی رو صورتمه؟
آرمان:نه.
من:اها باشه.
نگاه میکنه چرا(چیکار داری پسرمو)اصلا به من چه اینقدر نگاه کنه چشماش دراد بیرونو نگاه کردم زمین از بالا هم وحشت ناکه وهم قشنگ بعد چندیقه تموم شد پیاده شدیم من دیگه خسته شدم
من:بریم خونه؟
آرمان:رضایت میدی بریم.
یه تاکسی پیدا نمیشد من***به این شانس گندم اه الان مجبوریم پیاده بریم
👑چندی بعد👑
رسیدیم وسایلارو گذاشتم گوشه اتاق یه لباس راحتی پوشیدم موهامم باز کردم رفتم روی تخت دراز کشیدم آخیش پاهام تاول زد آرمانم اومد کنارم دراز کشید خسته ام من خسته ااااممم مننن
آرمان:بهت خوش گذشت راضی بودی.
من:خیلی.
آرمان:خوبه.
یه دستشو گذاشت زیر سرش خوابید خدا یه فکر بد زده به سرم بیرونم نمیره لعنت برشیطان😑ولی خب اونم زحمت کشید دیگه...لعنت به هرچی دوراهیه ولی از قدیم گفتن بین راه درست و مهربونی،مهربونی و انتخاب کن پس به امید حق ببینم چی میشه خدایا توهم منو ببخش اگه این گناه محسوب شد که فکر نکنم بشه ولی گفتم که بدونی دیگه
(تسبیح منو بیاریییدددد)
اروم رفتم نزدیکش سرمو گذاشتم روی سینش خوابیدم(از اون صحنه های رمانتیک خودمون)یه لحظه چشماشو سری باز کرد بعدش من نفهمیدم چیشد خودمو زدم به خواب مثلا چیزی نشده😐شب خودم بخیر
👑چندی بعدتر👑
با نور خورشید که میخورد تو تخم چشام بیدار شدم اینقدر خسته بودم همینجوری که خوابیده بودم همونجوری مونده بودم البته جای تعجبم نیست هروقت فعالیتم زیاد میشه اینجوری این لش میخوابم آرمانم بغلم کرده بود اروم سرمو گرفتم بالا دیدم بیداره چندساعته بیداره..فک کنم بخاطر من اصلا تکون نخورده بیچاره😑
آرمان:صبح بخیر.
من:صبح بخیر...چندوقته بیداری.
آرمان:الان بیدار شدم.
اره منم شاخ دارم لابود بگذریم بلند شدم رفتم یه دوش کوتاه گرفتم تمام خستگیم رفع شد زودتر میرفتم اومدم بیرون خیسی موهامو باحوله قشنگ گرفتم ولی سشوار و این چیزا اصلا وابدا چون موهای قشنگمو خراب میکنه😌بعد من آرمانم رفت دوش گرفت
من:ای داد بیداد دیدی چیشد.
ارمان:چیشد.
من:رفتیم بیرون مواد اولیه نخریدیم.
آرمان:ناراحت نکن خودتو.
من:گیجم بابا.
👑دو هفته بعد👑
💮از زبان آرمان💮
روی مبل نشسته بودم معلومه میترا زیاد حالش میزون نیست چش شده خدا میدونه بلاخره از دسشویی دل کند اومد بیرون یکم خم شده بود راه میرفت این نرمال نیست هست؟
من:میترا حالت خوبه؟
میترا:آره بابا خوبم.
بعدم خم شد دلشو گرفت
میترا:نه خوب نیستم.
من:چیشده بریم دکتر؟
میترا:نه بابا دکتر میخوام چیکار خوب میشه...
از درد نمیتونست نفس بکشه
من:بیا بریم ببینم.
بردمش روی تخت دراز بکشه.
من:چیشده بگو ببینم.
میترا:خوبم میخوام استراحت کنم برو بیرون.
من:مطمعنی چیزی نمیخوای؟
میترا:آره بروبیرون دیگه😡😣.
من:خیلی خب اصبانی نشو.
از اتاق اومدم بیرون چش شده هیچیم نمیگه آشفته دست کشیدم تو موهام منم که کاری نکردم😐
داشتم وست پذیرایی رژه میرفتم که چه کنم چه نکنم میگم این دخترا پیچیدن کسی باور نمیکنه اصلا بزار به مامانم زنگ بزنم اون یکم وارد تره شاید فهمید این میترا از صبح تاحالا چش شده
مامان:الو سلام پسرگلم خوبی فدات شم.
من:سلام مامان خوبی.
مامان:منم خوبم چه خبر.
من:سلامتی...میگم مامان.
مامان:جان مامان چیشده.
من:خب میدونی قضیه میتراس.
مامان:میترا؟!چیشد چه بلایی سرش آوردی.
من:من هیچ کاری نکردم البته تاجایی که یادمه.
مامان:چیشده پس.
من:حالش یکم بده هرچیم میگم میگه من خوبم درحالی که از درد به زور حرف میزنه.
مامان:کجاش درد میکنه؟
من:دلش.
مامان:شاید غذای بد خورده.
من:هرچی اون بخوره منم میخورم دیگه مشکلش غذا نیست.
مامان:...الان کجاس.
من:توی اتاق.
مامان:دسشوری زیاد میره.
من:تغریبا.
مامان:از کی اینجوری شده.
من:از امروز صبح.
مامان:اصبانیم هست؟یا صورتش مثلا زرد شده؟
من:دقیقا.
مامان:😂.
من:کجاش خنده داشت؟
مامان:به زنت برس پسرم.
من:نمیخواد منو ببینه بهش برسم😐.
مامان:اون میگه تو نباید گوش کنی.
من:شما که فهمیدی چی شده خب به منم بگو دق کردم.
مامان:چی بهت بگم.
من:..چش شده.
مامان:پریود شده عادیم هست بادکترم حل نمیشه.
من:...یعنی باید همینجوری درد بکشه؟!
مامان:تغریبا..بوی چی میاد؟!یاامام زمان غذاممم بعدا زنگ بزن خدافظ.
بعدم قط کرد حداقل میدونم چشه ولی نمیدونم من باید چیکار کنم تازه نمیتونم بشینم تا مامانم دوباره زنگ بزنه اصلا چرا خودش بهم نگفت😑اصلا یه کاری میکنم شاید توی گوگل یه چیزایی دربارش نوشته باشه نشستم رفتم توی گوگل بعد نیم ساعت مطالعه وکسب تجربه اطلاعات کافی دریافت کردم خداپدر کسی که گوگلو اختراع کرد بیامرزه الانم باید برم وارد عمل شم رفتم توی اتاق بالا سرش
من:خوبی؟
میترا:اره برو بیرون.
من:گشنت نیست.
میترا:نه فعلا.
من:آروم تر شدی یانه.
میترا:😐😐.
من:ببین خجالت و رودروایسیو یه دیقه بزار کنار خیلی بدم میاد روراست جواب منو بده.
میترا:آره درد دارم دارممم.
من:خب تموم شد وایسا الان میام.
💮از زبان میترا💮
این آرمانم یه چی گیر بده ول کن نیست الانم از اتاق رفت بیرون کجا رفت؟اومد داغ دلمو زیاد کنه بره؟از این مردا هیچی در نمیاد دل منم هی میگرفت ول میکرد میگرفت ول نمیکرد آخه این چه مصیبتی بود من گرفتارش شدم همه خوشیام کوفتم شد اه همینجوری داشتم عالمو آدم فش کش میکردم که آرمان اومد چی از جونم میخواد این
آرمان:بیا اینو بخور.
یه قرص گرفت جلوم چه کوفتیه این
من:چیه.
آرمان:برات خوبه بخور.
من:نمیخوام درد من با این چیزا حل نمیشه.
آرمان:توبه من اعتماد کن من دردتو حل میکنم.
من:دکتر من میخوام استراحت کنم دست از سر کچلم وردار.
معلوم بود اصبانی شده ولی خودشو کنترل میکرد
آرمان:میترا حرف منو گوش کن اگه آروم نشدی هر چی خاستی بارم کن خوبه؟
من:ای بابا.
از دستش گرفتمش با آب دادم پایین لیوانو گرفت دوباره رفت بیرون دلش خوشه این مرد بعد چندیقه دوباره اومد ایندفعه باید فش کشش کنم یه چیز قشنگم دستش بود چیه؟
من:آرمان من الان اصابم ضعیفه نری یه چی بهت میگم ناراحت میشیا.
آرمان:هرچی میخوای بگو من نمیرم.
من:خدایا من چرا زن این شدم😢😤.
اونچیزی که دستش بودو گذاشت روی دلم خیلی گرم و نرم بود
من:چیکار میکنی.
آرمان:اینو بزار همینجوری بمونه ورش نداریا.
من:؟!
فازش چیه؟مگه میدونه من چه مرگمه😐یاصاحب خجالت😳😶الان آب میشم میرم توی زمین صندلی میز آرایش و اورد بغل تخت و نشست روش
آرمان:هرچی خواستی به خودم بگو.
مهربون شده!البته مهربون بود وجدانن هیی روزگار(آخه شوهر به این دلسوز و مهربونی کجا دیده بودین؟)رو مخمه اینجا نشسته بزار بفرستمش دنبال نخود سیاه
من:گشنمه😐.
آرمان:چی میخوری.
من:خوراکی.
بعدم بلند شد رفت آخیش از دستش خلاص شدم ولی این چیزه هم خیلی گرمه کل دردم خوابید ترشی نخوره یه چی میشه اگه نبود الان باید مثل سگ به خودم میپیچیدم(جایزه😐)دراز کشیده بودم به سکوت گوش میدادم سکوت بهترین صداس به نظرم با اینکه چیزی نداره ولی وجدانن بعضی وقتا خیلی خوبه ارمان اومد چه خوراکیایم گرفته به به
آرمان:بفرما.
من:دستت درد نکنه.
👑چندی بعد👑
دیگه شب شده بود خدایی آرمان خیلی کمک کرد الانم همه جا تاریکه ارمانم خوابیده بود ساعت فک کنم 12باشه درد من دوباره شروع شد خوابمم نمیبرد بااینکه خوابم میومد لعنت به هرچی بیماریه پشت کردم به آرمان و خودمو جمع کردم سخت تر از اینم تحمل کردم این که چیزی نیست بگیرم بخوابم خودش خوب میشه دردشم خیلی زیاد مثل امروز نیست کمتره یه چی کشیدم رو خودم تا گرم بشم اینجوری آروم ترمیشه چشمامو بستم دردش عوض کمتر شدن بیشتر میشد ولی محل نمیدادم خودش خسته میشه ول میکنه متوجه چیزی شدم آرمان از پشت بهم چسبیده بغلم کرده بود نفسش روی گردنم پخش میشد این چه حس غریبیه گرفتم یه لحظه جاخوردم نفسم برید ولی دوباره برگشت دیگه نمیتونستم چشامو ببندم ضربان قلبم و میتونستم حس کنم
💮از زبان میترا💮
صدای بم و مردونش یه حالت خواستی بود شاید باورت نشه ولی خیلی خوشم اومد😑
آرمان:درد داری؟
نمیدونستم چی بگم خشک شده بودم کلا به خودت بیا میترا
من:م.مهم نیست.
آرمان:میخوای دلتو ماشاژ بدم.
من:(قرمز شده از خجالت😐)خودش خوب میشه.
آروم دستشو حرکت داد(همون ماساژ منظورشه😑گفتم شاید ندونین)اینگار دستش شفا بخشه یا شایدم بدنم از اول همینو میخواست بخاطر همین اذیت میکرد هرچی هست خیلی آروم شدم و تونستم بخوابم(من این تیکه رو خیلی خوشم اومد شمارو نمیدونم)
👑دوروز بعد👑
طبق معمول صبح از خواب پاشدم الان خیلی بهتر از روز اولم روز اول ادم پدرش در میاد یا قاضی و قربا😵بدبخت عالمی شدم😖(فک کنم زایید😂ببخشید😐)پدام تموم شده😭حالا چه گلی بریزم سرم(گفتم چی شده😐)نشسته بودم روی توالت فرنگی سرم و گرفته بودم تو دستام نمیدونستم چه گلی بریزم سرم آخه چه غلطی کردی باهاشون من الان چیکار کنم چه غلطی کنم😐خدایا اخه این همه بلا قعطی بود؟الان یه هفته باید بشینم این تو؟!خدالعنتت کنه میتراااا اااه از خودم بدم میاد همینجوری نشسته بودم فک کنم نیم ساعتیه این توم چه گیری کردم
آرمان:میترا!؟
من:بله😐.
آرمان:کجایی؟
من:مسترا.
آرمان:هنوزم؟!
من:مشکلی داری.
اومد پشت در وایساده بود
آرمان:حالت خوبه؟
من:نه.
آرمان:چیشده.
چی بهش بگم یکم حیا هم خوب چیزیه که من ندارم بهش چی بگم چیییی
من:هیچی.
آرمان:مطمعنی؟پس چرا اونتویی نیم ساعته.
بهش بگم بره برام بخره😐😳نه بابا روم نمیشه😳ولی چاره ی دیگه ایم ندارم دارم؟خدایااین روزو نسیب هیچ بدبختی نکن😳نمیتونم که تا آخر عمر اینجا بشینم ولی اگه بگم دیگه نمیتونم نگاش کنم اخه خدایا این چه کاریه با من میکنی من چه گناهی در حق تو کردم مگه
من:...خب...یه مشکل...برام پیش اومده.
از خجالت تمام بدنم میلرزید بدنمو انگار آتیش زدن اینقدر داغه یه نگاه توی اینه کردم چه قدرم قرمز شدم😳
آرمان:چه مشکلی؟!
میخواستم بهش بگم ولی صدام در نمیومد(تشنج نکنی حالا)
آرمان:میترا؟
من:اخه لعنتیو چه جوری بگم😣.
آرمان:بگو مشکل چیه.
من:نمیتونم.
آرمان:من شوهرتم خیر سرم.
هر خری میخوای باش من روم نمیشه😳
من:...آرمان...من....نیاز...خ...خیلی فوری.......به نوار بهداشتی دارم(تیکه آخرو خیلی تند گفت)
آرمان:باشه الان برات تهیش میکنم.
بعد دیگه صدایی نیومد رفت؟به خدا تا بگم صد بار مرد و زنده شدم تو عمرم اینقدر شک بهم وارد نشده بود اینقدرم تحقیر نشده بودم(تحقیر!؟)
💮از زبان آرمان💮
سری لباسامو عوض کردمو رفتم یه فروشگاه لوازم بهداشتی خب...یا امام تنوع چه قدرم تنوع داره کدومشو وردارم😐سردر نمیارم که اصلا از هرکدوم یه دونه ورمیدارم(چه خبره😐)
زنه:وایی این مرده رو نگاه کن خوش بحال زنش معلومه خیلی به فکرشه*.(الله و اکبر😐)
اون یکی که بغلش وایساده بود:اره واقعا خدا شانس بده جذابم هست لعنتی*.
تو این دو رو زمونه همه چشاشون فقط زندگی بقیه رو دید میزنه😐
فروشنده:همیناس؟*
من:اره فقط یکم سری*.
سری حساب کردم اومدم بیرون و بعد چندیقه رسیدم
من:میترا.
میترا:بله(صدای نحیف)
من:گذاشتم دم در وردار.
رفتم توی اتاق لباسامو عوض کردم بلاخره میترا هم دیدیم دلم داسش تنگ شده بودا
من:سلام صبح بخیر!
میترا:سلام😳.
سرش پایین بود رفت همینجوری توی اتاق الان...چیشد؟ من مقصر بودم؟مغزم هنگ کرد..یا..آهامثلا خجالت کشید؟😏آخه این بچه چقدر معصومه دنبالش رفتم توی اتاق به چهارچوپ در تکیه دادم نشسته بود صندلی داشت موهاشو شونه میکرد
من:چه خبر؟
میترا:...هیچی.
من:بریم بیرون؟
میترا:حوصلشو ندارم.
من:پس بیرونو بیارم اینجا.
میترا:....
من:خیلی خب ناهار چی بخوریم.
میترا:یه چی درست میکنم.
اصلا از هر روشی وارد شدم بازم خیلی سرد برخورد کرد
من:پوفففف...روبه راهی.
میترا:...آره.
من:بی حس.
👑چندروز بعدتر👑
ساعت هفت صبحه میترا خوابیده من دراز کشیدم فکر میکردم،این چندروز این جهنم بود ولی امروز دیگه نیست یعنی من نمیذارم باشه بلند شدم از اتاق رفتم بیرون
💮از زبان میترا💮
مرده:خانومی.
من:برو گمشو من شوهر دارم.
مرده:میدونم شوهر داری بلند شو.
من:دست نزن به من مرتیکه.
مرده:بیا اینجا جیگر.
من:ولم کن نفهم.
مرده:بلند شو دیگه.
من:ولم کننن.
محکم یه دونه خوابوندم تو گوشش بی حیای مت*جاوز(تو خوابم دعوا داره😐)
از خواب پریدم چه خواب وحشت ناکی بود دیدم ارمان بالا سرم وایساده دستشم گذاشته رو صورتش داره طلب کارانانه منو نگاه میکنه...یحح نکنه من تو خواب زدم تو گوشش خاک تو سرم
آرمان:منو بگو برای تو صبحونه درست کردم.(قهر کرد)
من:آرمان وایسا یه دیقه.
از اتاق رفت بیرون فکر کنم خیلی محکم زدم دستم بشکنه الهی آخه یکی نیست بگه تو مجبوری اینجور خوابارو ببینی بیجنبه رفتم دست و صورتمو شستم امروز دیگه خلاص شدم بلاخره رفتم سمت آشپزخونه ارمان داشت صبحونه میخورد
من:چه میز قشنگی.
آرمان:برای خودم درست کردم.
من:قهرکردی مثلا؟
آرمان:...
💮از زبان میترا💮
خدایی منم بودم بهم برمیخورد ولی باید برم از دلش درارم دیگه چاره دیگه ای نیست رفتم پشتش دستمو حلقه کردم دور گردنش صورتشو جایی که زده بودمو بوس کردم
من:ببخشید نمیدونستم تویی واگر نه دستم بشکنه اگه میزدمت.
آرمان:(کم کم داره خام میشه ولی با این حال داره مقاومت کنه)
سرمو(چونمو)گذاشتم روی شونش
من:یعنی منو نمیبخشی؟ من که اینهمه دوست دارم(مظلوم نیگاه کردن)
آرمان:بشین بخور چرب زبونی نکن.
من:تا تو منو نبخشی که هیچی از گلوم پایین نمیره.
بهم نگاه کرد
من:ببخش دیگه.
چشمامو مظلوم کردم هیچکی جلوی چشمای من دووم نمیاره
آرمان:باشه.
من:یعنی میبخشی؟!
آرمان:مگه دلم میاد نبخشمت.
من:مرسی😙(دوباره ماچش کرد😑)
اومدم نشستم باذوق شروع کردم خوردن
من:استعدادات خیلی زیاده ها چه میزی چیدی.
آرمان:گفتم یکم از هنرای پسرارو ببینی😎
من:هنراشون که زیاده فقط بعضیاشون دل به روکردنش نمیدن.
آرمان:اون دیگه مشکل خودشونه من روکردم.
بعد صبحونه میزو جمع کردم آرمان روی مبل نشسته بود داشت با تلویزیون(بعضیا میگن تی وی)ور میرفت رفتم پریدم بغلش
آرمان:یکم یواش مبلو شکوندی.
من:ناراحتی پاشم برم.
آرمان:نه فقط اگه بشکنه خسارتشو من باید بدم.
من:نترس اینا جنسش نشکنه.
آرمان:خب؟
من:خب که خب دیگه چیکارا میکنی.
آرمان:بااجازت داشتم فیلم میدیدم.
من:درمورد چیه.
آرمان:عاشقانه و طنزه.
من:آها پس بشینیم ببینیم.
فیلمش قشنگ بود دیگه هم آخراش بودکه کار به جاهای باریک(💏)رسید بلند شدم رفتم توی آشپزخونه ناهار درست کنم
من:اینارو نگاه نکن.
آرمان:چرا؟
من:بدآموزی داره کار دستم میدی.
ارمان:نترس فلادر امانی.
من:شیطانم یه زمانی فرشته بود.(حالا سس و باماست بیارید بخوریم گشنمه)
آرمان:داری چی درست میکنی.
من:غذا برای خوردن.
آرمان:غذات چیه؟
من:ماکارونی.
👑چندساعت بعد👑
نزدیکای7 بعد از ظهر بودآماده شدیم میخوایم بریم بیرون کجاشو من دیگه نمیدونم
من:میگم میخوایم کجا بریم؟
آرمان:از چیزای ترسناک خوشت میاد؟
من:اون که آره.
آرمان:میریم یه جای ترسناک.
من:من ترسناک ترین جایی که رفتم قبرستون بود البته تو شب.
آرمان:نه این ترسناک تره.
یه تاکسی گرفت بعدچندیقه رسیدیم یه خونه خیلی بزرگ تغریبا متروکه بود وکلی تار عنکبوت بسته بود کلی ادمم جمع شده بودن ولی نه زیاد
من:اینجا کجاست دیگه.
ارمان:میبینی که.
رفتیم تو ارمان بلیط گرفت مردم گروه گروه میرفتن توی خونه گروه اول رفت بعد نیم ساعت این جن زده ها از اونور اومدن بیرون همه شونم جیغ میزدن فک کنم خیلی حال بده گروه دوم ما بودیم درو بازکردیم رفتیم تو من و ارمان جلو میرفتیم بقیه این وحشت زده ها پشتمون راه میومدن هنوز که چیزی نشده خیلی ساکت بود درو دیواراهم خونی بود واقعا خونه! ولی فکر کنم خون مرغ باشه یهو دیوارا شروع کردن صدا دادن اینگار یکی پشتشون بود محکم میزد به دیوار پشتیامون همه جیغ و داد میزدن بعد یه دفعه ای همه جا ساکت شد تازه چنتا مهتابی بود که هی پرک پرک میزدن ادم دیوونه میشد
تا اینجا که من نترسیدم آرمانم بیخیال میرفت ولی اون بنده خداها سکته داشتن میکردن آخه هنوز چیزی نشده که میترسن یه پله های میله ای بود که میرفت بالا یکم دقت میکردی اینگار یکی زیر بود چون دوتا چشمو میشد به صورت خیلی تار دید پس اگه از اون راه بریم حتما غلطه یه راه دیگه بغل پله ها بود رفتیم اونجا کلی اتاق داشت که دراشونم بسته بود اولیو باز کردیم چیزی نداشت رفتیم توی دومیه دره خودش بسته شد منو آرمان موندیم توی اتاق
من:گیر کردیم الان؟
آرمان:ظاهرن.
آرمان اصلا فک کنم احساسی به نام ترس نداره منم با اون همه قمپزم یکم وحشت کرده بودم دوتا دختر بالباس خوابای سفید یهو پشتمون ظاهر شد موهاشم جلوش بود یکی وایساده بود یکی نشسته بود روی تخت یه لحظه واقعا زهرم رفت
من:ییح...یاحضرت ترس.
آرمان:سلام*.
آرمان خیلی خشک حرف میزد لعنتی چرا نمیترسه ایننن
دختره کنار در وایساده بود من دیگه شجاعتم شارژش تموم شد رفتم چسبیدم به ارمان
آرمان:ترسیدی؟
من:نه ولی تو شجاع تری.
خیلی بی خیال رفت سمت در
آرمان:لطفا میری کنار؟*
دختره یکم وایساد بعد آروم رفت اونور آرمانم درو باز کرد اومدیم بیرون از بقیه خبری نبود فک کنم یه جا سکته کردن مردن رفتیم توی اتاق بعدی دوبرابر اتاق قلبی بود ولی خیلی تاریکم بود آرمان نور گوشیشو انداخت شاید در خروج و پیدا کنه از پشتم یه صداهایی اومد آرمان نورو گرفت طرف صدا یه کوفتی بود که دستو پاش برعکس بود داشت چهار دستو پا را میرفت ولی وارونه کلشم نمیدونم چه جوری ولی برعکس شده بود آدم میدیدش قلبش وای میساد اونجا بی حرکت وایساده بود ماهم مثل اون فقط نگاش میکردیم که یه دفعه با تمام سرعتش به سمت من هجوم آرود محکم چشامو بستمو دستمو گذاشتم روی صورتم این بهتر از جیغ زدنه البته بگم خیلی خوب خودمو نگه داشتم که جیغ نزنم پس چرا هیچ بلایی سرم نیومد؟دردی حس نمیکنم چرا؟نکنه مستقیم رفتم اون دنیا اروم چشامو باز کردم
💮از زبان میترا💮
جلومو نگاه کردم ولی هیچی نبود پس کجا رفت؟یکم اینور اونور دیدم ولی نبود
من:چیشد کجا رفت؟
آرمان:..آم..بهتره دربارش حرف نزنیم.
من:ولی آخه کوشش؟
آرمان:رفت خونشون.
من:...مشکوک میزنی.
آرمان:خب رفت خونشون دیگه.
اونی که من دیدم به نظر نمیومد رفته باشه خونش😐این آرمان یه کاری کرده ای کاش چشامو نمیبستم اه
یکم گشتیم ولی خبری نبود از اون اتاق اومدیم بیرون رفتیم بعدی هیچ خبر خاستی نبود رفتیم اونیکی اتاق رفتیم داخلش اونجا هم تاریک بود اینقدر تاریک بود که حتی نور گوشی آرمانم چیزیو مشخص نمیکرد یه قدم برداشتم که یه کاغذ زیر پام رفت ورش داشتم روش به اینگلیسی نوشته بود میای بازی کنیم
آرمان:چیه؟
من:فک کنم انابل بهم درخاست دوستی داده😂.
آرمان:خوشبحالت پس😂.
دوباره یکم دیگه رفتیم یه مداد شمعی قرمز جلومون پرت شد دیگه کم کم ترس داره بهم نفوذ میکنه همونجا که یه مداد شمعی پرت شد یه قط قرمز بود کع باهمون مداد شمعی کشیده بودن رفتیم دنبالش که بلاخره رسیدیم به یه دیوار کلی خونی شده بود آرمان نور گوشیو گرفت بالا تر تا ببینه این رده های خون از کجا مشعل گرفته که به یه جازه خیلی وحشتناک برخورد که باچاقو کلی زخمیش کرده بودن و روی دیوار دارش زده بودن
من:عععع(جیغ زد مثلا).
ارمانو بغل کردم اونم دستشو دورم پیچید
من:آرمان من اینو میشناسم این باما اومد تو یه دختره هم همراهش بود.
آرمان:نترس اینم یکی از کارکنای اینجاس نقشش همینه.
من:ولی من یه دیقه زهرم رفت.
آرمان:بریم مثل اینکه اینجا هم نیست.
از اون اتاق اومدیم بیرون فقط یه در مونده بود بازش کردیم که روشنایی باعث شد یه لحظه چشمامو ببندم به نور که عادت کرد دیدم بهتر شد بلاخره تونستیم بیایم بیرون مرده یه سیدی بهمون داد گفت فیلم خودتونه کل خونه دوربین مخفی داشته پس خوب میشه میتونم ببینم اونجا چه اتفاقی افتاد از اونجا اومدیم و توی خیابود قدم میزدیم
من:از کجا پیداکردی اینجارو.
آرمان:گفتم به این چیزا علاقه داری آوردمت.
من:تو اصلا ترس نمیدونی چیه نه؟
آرمان:..نمیدونم تاحالا که از چیزی نترسیدم...نه چرا ترسیدم.
من:واقعا!!؟ از چی ترسیدی؟!
آرمان:یه چیز بد.
من:اونچیز بد چیه؟
آرمان:....
من:نمیگی؟.باشه.
داشتیم توی سکوت شب قدم میزدیم که صدای یه داد و بیداد دختره میومد یه مرده بالباسای مشکی یه کیف دستش بود داش خیلی تند میدوید یه دختره هم دنبالش هی داد میزد گمون نکنم مرده کیف دختره و زده میخواست از کنار ما رد شه البته بگم اینقدر فرز میدویید دختره به گردشم نمیرسید که آرمان خیلی سری اصلا نفهمیدم کی اینکارو کرددستشو بلند کرد که گردن مرده خورد به دست ارمان آخه خیلی ناغافل کرد منم یه لحظه شوکه شدم اصلا انتظار نداشتم که بخواد کمکش کنه پاشو گذاشت روی قفسه سینه ی مرده نگاش میکرد که دختره نفس نفس زنان رسید اینقدر نفس نفس میزد دستاشو گذاشته بود روی زانوش داشت نفس میگرفت مرده هم هرچی سعی میکرد فرار کنه آرمان پاشو ور نمیداشت اونم نمیتونست فرار کنه دختره یکم حالش جا اومد رفت سمت پسره کیفشو مثل چی از چنگش کشیدو با همون کیف زد تو صورتش که مرده صورتشو گرفت
دختره:احمق به درد نخور*.
بعدم روکرد به آرمان
دختره:ازتون خیلی ممنونم*.
آرمان دوباره نگاشو داد به پسره که ولو شده بود رو زمین ارمان پاشو بیشتر فرار داد
ارمان:معذرت خواهی کن تا زنگ نزنم بیان ببرنت*.
پسره:ببخشید دیگه اینکارو نمیکنم پاتو وردار خفه شدم*.
پاشو ورداشت
آرمان:گمشو*
بعدم پسره بدو بدو رفت
دختره:بازم ازتون خیلی ممنونم توی کیفم گوشیم بوداگه میدزدیدش بدبخت میشدم خیلی ممنونم لطف بزرگی کردین*.
بعد کلی تشکر کردن و اینا راشو گرفت رفت ماهم به راامون ادامه دادیم شامو توی یه رستوران خوردیم ساعت تغریبا10شب بود یه بستی فروشی رفتیم دلم بستنی میخواست آرمان نخرید گفت غذاخوردم معدم پره ولی اشتباه کرد نخرید خیلی بستنی خوشمزه ای بود لعنتی خیلیم گندس بستینه شکلاتی بود باتیکه های شکلات من عاشق بستی شکلاتیم این بهترین بستنیه که خوردم داشتیم توی یه جای خلوت قدم میزدیم بستنیو میخوردم هیچکی نبود
من:بستنیاش خوشمزن توم بخرن واسه خودت دیگه.
آرمان:تو بخور من نمیخوام.
از همون بچگی عادت داشتم هرچی میخورم اول به همه تارف کنم بعد بخورم تا یه وقت تو چشم کسی نمونه دلش بخواد چون یه عذاب وجدان شدید گریبان گیرم میشه(منم شامل این مرضم😑)
من:خب لاقن بیا یکم از مال من بخور من معذبم تو نمیخوری.
وایساد منم وایسادم اومد سمتم بستنو گرفتم سمتش یه نگاه به بستنی کرد (تسبیحم دوباره گم شد چرا)صورتشو آورد نزدیک(بله دیگه بعدم💏آره دقیقا)خشک شده بودم😶بعد چند لحظه صاف وایساد و زبونشو دور لبش چرخوند(یک توضیح کوتاه بدهم لبش یکم بستنی ماسیده بود😑)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
سلام راپونزل میگم بیا یه کاری کنیم تو پنج شنبه جمعه پارت بزار تا منم انقدر نیام اینجا و برم ها؟؟؟
فکر خوبیه؟؟:/
😂😂😂😂ولی جالب میشه اگه برنامه بزارم ولی کار منم معلوم نیست من حال بیحالی مینویسم💔ولی الان میخوام یه پارت منتشر کنم
عالی
تنکس❤
فوق العاده بود لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
به روی تخم چشمانم
واییییی دارم دیوونه میشم فق میخوام پارت بعد زود بزاریییی عاشق رمانت شدم این تموم شه افسرده پیشم گفته باشم 😍😍😍😍😍
نتر اینجوری که من دارم ادامه میدم کلی قسمت دیگه مونده😂
عالی بودددد پارت بعد رو زودتر بزاررر
چششمممم