داستان زندگی یک ماهی گلی پارت سوم با تشکر از ناظر^-^
سبزه خمیازه ای کشید و گفت:《شما دو نفر مگر بلندگو قورت داده اید؟ انقدر سر صبح بلند صحبت نکنید!》
ماهی گلی و سنجد خنده ای زیرکانه کردند و از سبزه عذر خواهی کردند. مرد میانسال آمد و آب تنگ را تعویض کرد و ماهی گلی به نشانه ی تشکر از او به دور خود چرخید.
سکه:《 ماهی کوچولو، دیگر نزدیک سیزده بدر است. مردم معمولا در این روز ماهی های خود را به دریا می فرستند. آیا تو نمی خواهی به دریا بروی؟》
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خدایا یا من پولدار بشم یا واسه ی مرگ ی سبزه گریه کنم
خدا:
داستانت خیلی جذابه
ادامه بده