داستانایی که واقعا اتفاق افتاده
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
داستانایی که واقعا اتفاق افتاده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
یه دفعه حدودا ۳ . ۴ سالم بود بعد خونه مامان بزرگم اینا بودیم منو مامانم و بابام خوابیده بودیم بعد من از پنجره یه دختره رو دیدم کپی خودم بود وایستاده بود بهم میخندید مامانمو صدا کردم چیزی ندید هنوزم وقتی توی اون اتاق میخوابم انگار بدنم سنگین میشه و دوباره از پنجره اون دخترو میبینم
یه بار من داشتم با گوشیم کار میکردم و تلوزیون خاموش بود(شب بود)بعد یهو من چشمم خورد به تلوزیون که یهو یه چیز آدم مانند دیدم که کلاه و پالتو داشت و چون تلوزیون خاموش بود اونم سیاه دیدم بعد تا رومو برگردوندم نبود وقتی هم دوباره به تلوزیون نگاه کردم دیگه نبود از اون موقع دیگه یه فلش آوردم فیلم ریختم توش تا دیگه تلوزیون خاموش نباشه
دوسال پیش بود فکر کنم ساعت سه یا چهار بود هنوز بیدار بودم خوابم نمیبرد داشتم تو گوشیم میگشتم فرداش کلاس داشتن(مدرسه) به خودم گفتم دیگه بخوابم صبح نمیتونم بیدار بشم خوابیدم، توی خواب و بیداری بودم هنوز کامل خوابم نبرده بود گرمم بود به خاطر همون اصلا پتو ننداخته بودم و یه تاب پوشیده بود یهو احساس کردم یکی اومد دستش رو گذاشت رو بازوم و اروم تا پایین آورد خیلی دستش نرم و آرامش بخش بود وقتی دستش روم بود هیچ ترسی نداشتم ولی وقتی که دستش به مچم خورد زود برداشت دستشو و همون موقع ترس کل وجودم و برداشت
ایشالا بمیرییییییییی من خواب ندارم الانننن
طلتعیتطولتطتل😭
جالب بود👏
لعنتی چجور بخوابم الان من:)))))))))))))
😔++
یا خود خدا
فرصت؟!