ﻣﻌﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ: ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ آﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ :
![عکس](/frontend/images/tests/items/1723704838844.jpg)
ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ ، اونقدر ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ اوﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ بعد ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ خیلی ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭو ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﺮیم.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣنو بپیچونه ، ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻢ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
وای خیلی بد بوددد😭😭😭
اولین نفری هستی که از تست خوشت نیومده ، بهرحال ممنون بخاطر نظر
نههه از تست خوشم اومده. منظورم از خیلی بد بود
این بود که خیلی ناراحت کننده بود
اها متوجه شدمم ممنونم
چقدر غمگین بود، فکر کن حسی که اون موقعه داشته... 💔
آدم رسما میسوزه ))
@آزاد
تصورشم دردناکه
______
واسه یکی از ادمایه نزدیک بهمم این اتفاق افتاده البته یه شکل دیگه 😞
وای نه
چرا انقدر غمگین بود وای
تصورشم دردناکه
آرههه😭😭
آخ...حقیقتا دردم گرفت💔
منم وای
حتی فکرکردن به اینکه این واقعیه یکم استرس آوره😭
یکم ؟ خیلی
بغض؟ نه ممنون این داستان هست)💔
وای واقعا
🚶♂️💔
آهنگه: 🌝
پشت صحنش:🌚
گریمه
گریه .......
نارحت شدم
چقدر بده سالها برای بدست اوردنش سعی کنی ولی آخرسر از دستش بدی
خیلی