10 اسلاید پست توسط: ☀️🍃جولی قیچ☀️ انتشار: 13 ساعت پیش 37 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت ۷ داستاننن
![عکس](/frontend/images/tests/items/1723302901724.jpg)
کاورر
ممنون از کاربر ربکآ که این کاور زیبا رو برامون ساختن
از زبان ماریا/ کاترین:کریستوف تازگیا خیلی دوروبرمون بود. خیلی هم رو اعصاب بود. منم خیلی عصبی بودم. نتونسته بودم یه کار خوب پیدا کنم فقط با دو تا دختر دیگه دوست شدم. ولی اون دوتا هم با مایکل دوست بودن و منم از اون پسر اصلا خوشم نیومد. اخلاق تندی داشت و اصلا بدم اومد ازش. از این خوابگاه رفتم و یه خونه اجاره کردم. عجیب بود ولی اجارش خیلی کم بود. منم پول رو دادم . خسته بودم و گرسنه. توی یخچال رو نگاه کردم . چند تا سیب توی ظرف بود و یه قابله غذا. به به قرمه سبزی بود
یکی از سیبا رو برداشتم و خوردم و قابلمه غذا رو گذاشتم که داغ بشه. یه همسایه هم داشتم و امیدوار بودم اون دیگه دوست مایکل نباشه. روی کاناپه جلوی تلویزیون دراز کشیدم و تلویزیون و بالا و پایین کردم.
هیچ جا هیچی نمیداد که رسیدم به شبکه خبر. اخبار داشت از یه دختر گمشده حرف میزد که از خونه فرار کرده. خبر رو پیگیر شدم و صدای تلویزیون رو زیاد کردم که شنیدم که میگه:" این دختر ماریا اسمیت نام داره دختری با موهای قهوه ای و چشمای سبز. لطفا اگه این دختر رو پیدا کردید با شماره زیر تماس بگیرید" کنترل تلویزیون از دستم افتاد. از طرفی می خواستم راجع به گذشتم بدونم ولی از طرفی هم نمی خواستم برگردم ولی از این زندگی جدید خسته شدم. بیکاری، بی حوصلگی، بی پولی، تر.س ، و.حشت از شناخته شدن. باید چیکار میکردم؟
تو خونه جدید همسایه هم داشتم. رفتم یکم باهاش صحبت کنم شاید فراموش کنم. اسم دختر جولیکا کلایس بود. تو راه پله همدیگه رو دیدیم. یکم سرد سلام کرد و رفت توی خونش. پوفی کشیدم و گفتم:" نه خیر از این دوست در نمیاد ولی خوبیش اینه که با مایکل دوست نیست. " که دیدم از خونه اومد بیرون و درحالی که داشت با طلفن حرف میزد گفت:" باشه ربکا. بیام همون کافه مایکل؟ باشه پس همونجا میبینمت راستی بقیه هم میان؟ خیلی هم خوب پس من نیم ساعت دیگه اونجام." بعد اینکه رفت پایین گفتم:" نه خیر مثل اینکه همه تو اینجا با مایکل دوستن و ما نمی تونیم یه دوست درست حسابی هم پیدا کنیم."
با خودم گفتم بهتره منم باهاشون دوست باشن نمیشه که از همه دوری کنم فقط به خاطر اینکه از یه نفر بدم میاد.پس خیلی سریع رفتم جلوی در . دنبال جولیکا تا باهاش حرف بزنم . پیشش رفتم و گفتم:" سلام جولیکا." با بی تفاوتی گفت:" سلام چیکار داری؟" یکم باهاش حرف زدم تا دلش رو به دست بیارم و موفقیت آمیز هم بود. گفت:" من دارم میرم کافه یکی از دوستام تو هم میای؟" با لبخند گفتم آره اونجا رو میشناسم کافه مایکل درسته؟' با تعجب گفت:" اوه آره از کجا میشناسی؟" با خنده گفتم:" با تانیا سالوادور و لوکا کوفین قبلا اونجا رفتم." _ که اینطور
با خودم گفتم بهتره منم باهاشون دوست باشن نمیشه که از همه دوری کنم فقط به خاطر اینکه از یه نفر بدم میاد.پس خیلی سریع رفتم جلوی در . دنبال جولیکا تا باهاش حرف بزنم . پیشش رفتم و گفتم:" سلام جولیکا." با بی تفاوتی گفت:" سلام چیکار داری؟" یکم باهاش حرف زدم تا دلش رو به دست بیارم و موفقیت آمیز هم بود. گفت:" من دارم میرم کافه یکی از دوستام تو هم میای؟" با لبخند گفتم آره اونجا رو میشناسم کافه مایکل درسته؟' با تعجب گفت:" اوه آره از کجا میشناسی؟" با خنده گفتم:" با تانیا سالوادور و لوکا کوفین قبلا اونجا رفتم." _ که اینطور
تا اونجا برسیم کسی حرف نزد. وقتی رسیدیم تو کافه دیدم کریستوف سعی داره یه چیزی روبه مایکل نشون بده و میگه مربوط به ماریاعه! ترس تموم وجودم رو گرفته بود . منتظر یه فرصت مناسب بودم تا هر چیزی که به من مربوط میشه رو پاک کنم . کریستوف گوشی رو همونجا گذاشت و رفت دنبال مایکل و منم از فرصت استفاده کردم. دیدم قفله و نیاز به رمز داره تنها راهی که داشتم این بود که گوشی رو بردارم. طبق چیزایی که کیو راجع به مایکل گفته بود اون چیزی که بدون دلیل و مدرک باشه رو قبول نمی کنه حتی اگه خودشم ۹۹٪ قبول داشته باشه اون موضوع رو. پس منم سریع گوشی رو توی جیبم گذاشتم و خواستم برم که دیدم جولیکا جلوم وایستاده و ماجرا رو دیده . داشت میرفت سمت
تا اونجا برسیم کسی حرف نزد. وقتی رسیدیم تو کافه دیدم کریستوف سعی داره یه چیزی روبه مایکل نشون بده و میگه مربوط به ماریاعه! ترس تموم وجودم رو گرفته بود . منتظر یه فرصت مناسب بودم تا هر چیزی که به من مربوط میشه رو پاک کنم . کریستوف گوشی رو همونجا گذاشت و رفت دنبال مایکل و منم از فرصت استفاده کردم. دیدم قفله و نیاز به رمز داره تنها راهی که داشتم این بود که گوشی رو بردارم. طبق چیزایی که کیو راجع به مایکل گفته بود اون چیزی که بدون دلیل و مدرک باشه رو قبول نمی کنه حتی اگه خودشم ۹۹٪ قبول داشته باشه اون موضوع رو. پس منم سریع گوشی رو توی جیبم گذاشتم و خواستم برم که دیدم جولیکا جلوم وایستاده و ماجرا رو دیده . داشت میرفت سمت مایکل که
نظرتون راجع به این پارت چیه¿ امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه یکم دیر شد متن رو نوشتم ولی یادم رفت منتشرش کنم و به جاش اسلاید بعد رو زده بودم😂🙏*به این زیاد احمیت ندید گوش.ادیم میومد پستش کنم*
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
🫧بک میدم🫧
🫧بک میدم🫧
🫧بک میدم🫧
🫧بک میدم🫧
🫧بک میدم🫧
احمیت نه اهمیت
👍👍👍👍
منم شدم معلم ادبیات 🗿
طلفن نه تلفن
😅👍👍
این یکی مشکل از کیبورده
الانم تلفن می نویسم
میاره طلفن 🗿🗿🗿👎🙄🙄🙄
اره برا منم بعضی وقتا اینطوری میشه 🗿
👍👍🗿🗿🗿🗿
عالییی
مرسیییی
ممنون بابت کاور جدید♡
در مورد تئاتر نیوجرسی؟ (بررسی)
9 اسلاید صحیح/غلط 0 انجام 0 لایک 0 نظر 3 روز پیش
محتوا در صف بررسی است. مدت زمان انتظار بررسی بستگی به شلوغی صف بررسی دارد.
میشه بررسی شه اگر ناظر هست ؟
ادمین ناراحت شدی بپاک😥
زیبا بود مثل همیشه
مچکرم💖
عالی بود
مرسیی❤️