گوشیمو گذاشتم تو کیفم و از پنجره ی اتوبوس به بیرون خیابون نگاه کردم یهو مامانم زد به بازوم و گفت بلندشو رسیدیم قرار بود اون شب برم خونه ی خالم مهمونی از اتوبوس پیاده شدیم از ایستگاه اتوبوس تا خونه ی خالم حدوده ۲۰دقیقه راه بود بقیشو با مامانم پیاده رفتیم وقتی رسیدیم خونه ی خالم ی حسه عجیبی داشتم هم دوست داشتم اونجارو هم دوست نداشتم یک حسه دوگانگیه عجیبی بود در زدیم و رفتیم تو خونه حقیقتا با خالم زیاد حال نمیکردم برای همین یک سلامی بهش کردم و رفتم پیشه دختر داییم ارینا با ارینا راحت تر بودم و همه ی حرفامو بیشتر به اون میگفتم ولی خب بازم خیلی خیلی صمیمی نبودم باهاش اما بازم ادمه خوبی بود برام هر حرفی بهش میگفتم به کسی نمیگفت و اعتماد داشتم بهش
رفتم تو اتاق ارینا دیدم مثله یک خرس خوابیده منم حرصم گرفت از دستش محکم پتورو از روش کشیدیم و یک لگد به پشتش زدم یهو دیدم ارینا از خواب پرید و با حالتی که انگار میکنم اینجا کجاست توکیی به من خیره شده بود
جلو ارینا وایستادم و با حالته اخمو ولی خنده ی روی لبم که سعی داشتم جمعش کنم و موفقم نشده بودم بهش نگا میکردم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالییییییییی مثلللللللل همیشهههههههههههه🍓🍓🍓🍓
تشکرررررر