باید به اطلاع آقا یا خانم ناظر برسونم که این داستان در ژانر جنایی بوده ولی بازم بعضی از کلمات رو که من فکر کردم ممکنه باعث رد شدن بشه سانسور کردم پس دلیلی برای رد کردن وجود ندارد . با سپاس فراوان 🙏🏻
ویولت به خودش آمد و پرسید : « می تونید منو ببرید به اون کلبه ؟ » برادر ها نگاهی به هم انداختند و گفتن : « باشه فقط یکم باید سرعت عمل داشته باشی . » ویولت با لحن سردی پاسخ داد و گفت : « فکر نکنید از من خیلی بهتر هستید » اون ها به سختی توانستند بدون دیده شدن محافظ ها به باغ برسند و بعد از ۱۱ دقیقه پیاده روی پی در پی کلبه ای کوچک و درب و داغون دیدند که مشخص بود سالهاست کسی به اون سر نزده بوده . بچه ها وارد شدند ، کلبه پر از بیل و بیلچه و کود گیاهی بود . الکساندر دست به سینه به دیواری تکیه داد و گفت : « مشخصه که کلبه باغبونی بوده . » ویولت با دقت گوشه گوشه ی کلبه را بررسی می کرد ولی نمی توانست چیزی پیدا کند که بشه بهش گفت مدرک ، او با لحنی سر شار از خشم به برادر ها گفت : « اینجا هیچی پیدا نمیشه چرا منو آوردین اینجا ؟! » الکس گفت : « خب گفتیم شاید کمکی بکنه . » ویولت در کلبه رو با خشم باز کرد و گفت : « از این به بعد نظراتتون رو برای خودتون نگه دارید . » و سپس از کلبه خارج شد .
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نادیا جان چرا داستان دوشیزه ریدل رو پاک کردی؟
می دونی خیلی مسخره شده بود
کی آخه دلش می خواد یک داستان کلیشه ای رو بخونه
تازه باید رو خاندان هوفرد تمرکز می کردم و تم پیجم هم بهم زده بود
خواهر زاده ی قشنگم، تا اواداکداورات نکردم برو ادامشو بنویس، نبینم ادامش ندیاااا:)))
از طرف خاله سیلیات _
هعییییی خاله جان
این رو برید به کلی بگید که چند ماهه دختر ریدل رو نمی نویسه
از شما عذر خواهی می کنم که داستانی که با حضور شما زیبا شده بود رو پاک کردم ولی واقعا دلیلی برای ادامش نداشتم