باغبان قصر من p1

آقای مِت ، باغبان خانه‌ی سلطنتی ما بود . او 58 سال در قصر ما خدمت می کرد . شا*هزاده خانم ، که من باشم از کودکی همب*ازی ام همین باغبان پیر بوده است . ولی ، متاسفانه چند هفته ای است که دیگر نمیتواند تکان بخورد . نمیتواند از درختان ،گل ها و گیاهان باغ قصر مراقبت و نگه داری کند . همه ی کارکنان از محب*ت او برخوردار بودند و همچنین نگران حال او هم بودند.

نام شاهزا*ده قصه ی ما " مِدیا " بود . لحظه های آخر زندگی مِت باغبان بود و شاه*زاده و خدمتکاران و کارکنان همه دور تا دور تخت مِت پیر رو گرفته بودند . بعضی ها گریه می‌کردند و بعضی ها هم فقط چهره‌ی غمگینی داشتند . بعضی ها بغض کرده بودند و بعضی ها هم بیرون رفته بودند و فقط به حرف هایش گوش می‌دادند . مِت بسیار لرزان و بریده بریده صحبت می‌کرد . این حرف ها حرف های آخر او بودند . این حرف ها وصیعت او بودند :

مت پیر : مدیا .. شاهزاده ی زیبای قصر .. کسی که مانند دخترم هستی .. از مرگ پدر و مادرت مدت زیادی می گذره .. تو الان 19 سالته و بزرگ شدی .. و .. (سرفه) .. و دیگه وقتشه که زندگی جدیدی رو شروع کنی .. پدرت .. مارکوس .. قبل از مرگش و قبل از اون سفر .. چیزی رو به من گفت .. اون وصیت اش رو گفت .. این وصیت منم هست ، دختر گلم .. تو در مقابل ازدو*اج پا فشاری می‌کردی و می گفتی که نمی‌خوای ازدوا*ج کنی .. مدیا با وجودی که کلی حرف و مخالف داشت ساکت موند تا مت بتونه حرف بزنه ...

ادامه وصیت مِت پیر : وصیت پدرت این بود که ازد*واج کنی .. همچنین به وزیر اعظم هم سپرد تا وقتی که ازد*واج نکردی .. نمی توانی ارث رو بگیری و ملکه ی .. این قصر باشی .. | مت دهانش را بست و منتظر سخنی از مدیا بود . مدیا کمی خشمگین بود . چرا دارند منو وادار می‌کنند که کاری رو که نمی‌خوام انجام بدم . سپس با حفظ همون حالت خشم زده ی کوچک که چندان هم معلوم نبود گفت : مت .. من هرگز عاشق هیچکس نمیشم .. این خیلی بی رحمیه که دارید منو مجبور میکن ...

مت سر*اش به سمت پایین کج شد و آرام چش*مانش بسته شد . صدای عزا*رادی از کلبه ی کوچک مت بلند شد . فردای اون روز همه لباس سیاه به تن کردند و مت رو در حیاط پشتی کلبه اش دف*ن کردند . هفته ای گذشت . مدیا در حال قدم زدن در باغ بود . درختان در حال خشک شدن بودند . او باید یک باغبان جدید استخدام می‌کرد . برای همین نزد وزیر رفت و به او قضیه را گفت . وزیر گفت از دستیار های او برای اداره ی باغ استفاده می‌کنیم و نیازی به کارگر جدید نیست .

مدیا می‌دونست که دستیار های مت باغبان کار بلد نیستند برای همین نتونست منتظر بمونه تا خشک شدن درختان و گل های قشنگ اش را ببیند . دم صبح از قصر مخفیانه بیرون رفت تا باغبانی کار بلد پیدا کند و به قصر بیاورد ... پایان پارت 1 | حمایت کنید | پارت بعد ، خیلی سریع | عکس مدیا هست