قسمت سوم
ساعت پنج صبح روز شنبه»
کرکره ی کافی شاپ را بالا زدم و با کلید قفل در را باز کردم وقتی داخل شدم مثل همیشه صندلی های رو چیدم و منو هارو روی میز ها گذاشتم در واقع این کافی شاپ مال مادربزرگم هست ولی چون مادربزرگم چند روزی میشه که در سفر هستن من باید این جارو اداره کنم . چند هفته ای میشه که مشتری هامون نسبت به قبلنا خیلی کمتر شده البته کافی شاپ ما در خیابانی هست که تردد ماشین ها و افراد از اینجا زیاده اما باید
زندگی پر مشغله بودن افراد رو هم در نظر بگیرم مشغول مرور کردن اتفاق های چند هفته قبل بودم و تک و توکی یادم می آمد که ناگهان تلفنم زنگ خورد
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
زیبا بود ☆