آن طرف پنجره پریسیلاهس» پنج ساله چارگوش و خپله درست مثل یک صندوق پستی با) بلوز قرمز و شلوار چروک مخمل کبریتی آبی با ظاهری بسیار زننده دنبال یک نفر
میگشت که آب دماغ آویزانش را پاک کند. مطمئناً یک پروانه توی آن صندوق پستی گیر افتاده بود، آیا اصلاً میتوانست در برود؟ یا اینکه محتویات صندوق های پست برای همیشه به او میچسبید مثل والدینش مثل اسمش؟ آسمان آفتابی و آبی بود یک تکه فیله سبز «سیلی
پاته توی خیک پریسیلاهس ناپدید شد. مرد سرش را برگرداند تا با زنش که داشت روی دستها و
زانوهایش از در تو میخزید احوالپرسی کند.
مرد گفت : «خوب، چطوری؟»
زن گفت : «من زشتم و در حالی که به پشت روی کتفش
نشسته بود ادامه داد: بچه هامون زشتن
«برایان» به تندی :گفت مزخرفه اونها بچه های فوق
العاده ای هستن.
فوق العاده و خوشگل بچه های بقیه مردم زشتن نه بچه های
ما حالا پاشو برو دود خونه مگه قرار نبود ژامبون دودی
درست کنی؟»
زن گفت ژامبون خراب شد من نتونستم دودش بدم همه
چی رو امتحان کردم تو دیگه منو دوست نداری پنی سیلین
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خیلی زیبا و قشنگ بود ماهرو:))
خسته نباشید:))