اخترک من
شب شده بود در راه خانه بودم چند دقیقه ای بود که در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم تا سرم را بالا گرفتم پسری را جلویم دیدم و جیغ کشیدم بر روی زمین افتادم . پسر همانجا بی حرکت ایستاده بود و حرفی نمیزد . به سختی بلند شدم و لباسم را از گرد و غبار تکاندم و گفتم :« حداقل کمک میکردی بلند بشم !» پسر گفت :« من فک کردم اینجا کسی نیست » با عصبانیت گفتم :« چرا این طور فکر کردی ؟! مگه کوری ؟!» در این حین پسر عینک خود را از چشمانش برداشت و باز ساکت ماند و من با دیدن چشمان سفیدش متوجه شدم که او نابینا است و و با خجالت گفتم :« ببخشید زیاده روی کردم ...»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
تستت عالی بود(: ♡
لایک شد(: ♡
مـایـلی تـسـت کاغذ رنگی چگونه ساخته میشود؟ رو لایک کنی؟(: ♡
ممنون (: ♡
بسی زیبا☆☆
مهشر
خواهش
عالی بود❤️