خاطره ی شیرین 8

دوهی سرکار نرفته بود، بچه ها هم خبری ازش نداشتن،مایکی خونه ی دراکن بود و داشت باز بچه بازی درمی‌آورد~که یکدفعه تاکه میچی به مایکی زنگ میزنه! مایکی جواب میده: مایکی کون! دوهی چان!...مایکی: چی؟ درست حرف بزن دوهی چی؟ دوهی چیشده؟! تاکه میچی: دوهی رو گروگان گرفتن! مایکی کون چیکار کنیم؟!

میتسویا آدرس رو گیر اورده، فقط باید بریم؟! مایکی: اوه، جدی انجامش دادن! آدرس رو بهم بفرست همین الان میریم. مایکی، دراکن میتسویا، کازوتورا، باجی، هاکای، پاه چین،و با اصرار زیاد اما، به آدرس رفتن. برخلاف بقیه مایکی خونسرد بود، اون نباید تو این موقعیت عصبی و مضطرب می‌بود؟ دختر کوچولوش رو گرفته بودن...بقیه استرس داشتن و نگران بودن، اما مدام پوست دستش رو میکند تا زمانی که موتور ها متوقف شدن و دم اون کارخونه متروکه ایستادن و آروم آروم وارد میشدن، دراکن حواسش به اما بود تا چیزیش نشه،وقتی وارد شدن چشمای همه گشاد شد به جز مایکی...همه مونده بودن آخه چطور؟ مایکی پوزخندی زد و گفت: میدونستم از پسش برمیای~ دوهی: اونا من رو دست کم گرفته بودن

دوهی میخنده همه ی گروگان گیر ها بر زمین افتاده بودن و خ-و-ن-ی بودن، یکی از اونا دندونش شکسته شدن و زانوش پیچیده بود، بقیه هم از درد صدا درمی‌آوردن، و دوهی داشت دستش رو تمیز کرد، دراکن: آخه چطور؟ چطوری زدیشون؟ کازوتورا: فقط یک نفر دوهی با 6 تا مرد گنده...پاه چین: پس برای همین مایکی خیلی خونسرد بود...هاکای: شگفت انگیزه...باجی: خوشم اومد دوهی: خب بیاین بریم دیگه خسته شدم. اما: ولی چطور بلد بودی؟ دوهی: از بچگی با مایکی تمرین می‌کردم همیشه هم برنده میشدم^ مایکی: دروغه! هیشکی نمیتونه مایکی شکست ناپذیر رو ببره دوهی: ولی من بردم! مایکی: فقط یک بار~ دوهی: نه! بیشتر بود! و اونا همینطور بحث میکردن و این قشنگ بود حداقل برای بعضیا~و معلوم شد که دوهی اون دختر کوچولوی آسیب پذیر مثل فیلما نبوده که همیشه به یک مرد برای نجات نیاز داره^ اون می‌تونه از خودش دفاع کنه~

بای✨🍄