طوفان بنفش(الماس آبی) پارت 1 فصل ۲

#امیلی_اگراست داشتم تو سایت لباس دنبال یه لباس خوشگل برای نوزاد بودم _مامان حالت خوبه به سمت صدا برگشتم لوکی بود _آره خوبم _برات موحیتو بیارم _نه مرسی راستی پدرت کجا هست _سرش درد میکرد رفت بخوابه _برو به فکر فردا باش مگه فردا جشن ندارید _چرا داریم _خیله خب باشه من میرم استراحت کنم از ۷ صبح بیدارم _باشه من رفتم لوکی رفت و من خیره به عکس یه لباس خوشگل بودم سریع به سبد خرید اضافه کردم تو این ۶ سال بچه هام دیگه خونه خودشون رفتن و ج*او*د*ز*ا(برعکس بخونید) کردن و لوکی داره صاحب یه بچه میشه که فردا جشن تعیین جنسیتشه آدرین صاحب یه دختر الکسا و ایزابلا جفتشون دانشگاه میرن

#کریس_بیانکا به بیرون خیره بودم و داشتم به این 6 سال فکر میکردم لیدی باگ منو گیر انداخت و معجزه گر پروانه رو ازم گرفت و رفتم ز*ن*د*دان و ۴ ساله آزاد شدم اومدم ایتالیا میخاستم موزیکی پلی کنم که صدای در بلند شد به سمتش رفتم تو این زمان کارم سخت بود در باز کردم ژانکلود بود من و ژانکلود باهم جا*ود*زا(برعکس بخونید) کردیم و بعد ۳ سال صاحب یه پسر میشم _بیا تو _باز تو این لباس پوشیدی که اوف _خب مگه چشه _چش نیست اوف تو الان ۲ نفری یکم مراعات کن راستی یه چیزی میخام بگم من دیپورت شدم و پست جدیدم تو بیمارستان پاریسه _صبر کن پاریس اما من نمیتونم بیام _نگران ورودت نباش اجازه ورود داری برای فردا صبح بلیت گرفتم _من میرم دوش بگیرم _مراقب باش منم یکم استراحت میکنم

#مارینت_دوپن_چنگ روی تخت دراز کشیده بودم این ماه های آخر حسابی کمر درد داشتم نشستم روی تخت که در اتاق باز شد و آدرین اومد تو _باز تو نشستی مگه دکتر نگفت زیاد نباید بشینی برات سوپ کرفس درست کردم _وای نه دوباره _باید بخوری برای بچه مقویه _ای بابا باشه راستی به اسمش فکر کردم _خب بگو _ویولت _چقدر قشنگ حالا ام سوپت بخور من برم به کارام برسم _اوکی راستی من حالم خوب نیست میشه پیاده روی امروز نریم _تو و ویولت مهم ترین و از اتاق خارج شد منم سوپم تا آخرش خوردم و از تخت بلند شدم با شکمی که داشتم عذاب آور ترین کار این بود که بخوام از تخت بلند بشم از اتاق خودم و آدرین خارج شدم و به سمت اتاق ویولت رفتم در باز کردم و وارد اتاق شدم اتاقش بهم آرامش عجیبی میداد چشمای بسته ام رو باز کردم که آدرین دیدم با ۲ تا جعبه و یک پلاستیک بزرگ_اینا چی هست؟_کالسکه و کرییر ویولت به علاوه ساک بیمارستانش _بنظرت از کی ساک بیمارستان جمع کنیم؟ _نمیدونم به هر حال ۱ هفته وقت داری کلا

#ماری_دوپن_چنگ داشتم کتاب میخوندم که پیتر اومد و شیرموز رو روی میز گذاشت _مرسی _نوش جان میگم به اسم دوقلوها فکر کردی _اوم راستش نه هنوز _دختر پس فردا به دنیا میان اون وقت هنوز فکر نکردی _اوف خب ایده ای ندارم آخ آخ _چیشد ماری همه جا تار شد و بعد همه جا تاریک بعد چیزی یادم نمیاد با صدای همهمه چشمام باز کردم به اطرافم نگاه کردم من بیمارستان چیکار میکردم؟ _پیتر _اع بیدار شدی حالت چطوره؟ _خوبم من اینجا چیکار میکنم _ حالت بد شد آوردمت بیمارستان دکترت الان میاد بعد حرف پیتر صدای در بلند شد _بفرمایید در باز شد و دکترم وارد اتاق شد خب مامان خانوم حالت چطوره _خوبم خانم دکتر _خب آماده ای؟ _برای چی؟ _خب معلومه به دنیا اومدن بچه ها _ولی چرا انقدر زود _زود نیست ۲ روز زودتر هست که اینم طبیعی هست با شوق به چشمامی پیتر نگاه کردم و گفتم اسم بچه هارو بزاریم مایکل و میشل