نابودی

روزی 3 دختر نوجوان در ساحل شمال از تعطیلات خود لذت میبردن

یک دفعه یکی از دختران از جا بلند شد و شروع به دویدن کرد و وقتی به پسری با هویت نامعلوم رسید ایست کرد و مشغول حرف زدن شد

آن دختر نوجوان همراه با پسری با هویت نامعلوم به دو دختر دیگر نزدیک و نزدیک تر شدند

آن پسر با نام مستعار سیدنی صدا میشد ، موهای طلایی و چشمان عسلی خیره کننده ای داشت، بسیار قد بلند، با ادب، جذاب و خوشتیپ بود

بعد از آشنایی باهم دیگه، یکی از دختران که با نام مستعار لیا صدا میشد پیشنهاد داد تا به سمت دریا برویم ، همگی موافقت کرده و به سمت دریا رفتند

ناگهان یکی از دختران که با نام مستعار جسیکا صدا میشد در آب سر خورد، ولی توسط‌ پسر نه چندان گمنام ما او را نجات داده و یه صحنه رویایی را از دید دو دختر دیگر ایجاد کرده اند

( اتفاقی که افتاد رو توی کامنتا میگم) و داستان از اینجا شروع شد، دخترای قصه‌ی ما فقط سه نفر نبودن بلکه ۴ نفر بودند، دختر چهارم که آشناییت زیادی با دختران دیگر نداشت و باهم به صورت آنلاین باهم در ارتباط بودن، عاشق پسر جذاب این قصه شده بود، بعد از اون روز پیام هایی با لحن متفاوت از طرف پسر قصه ی ما برای دختری که توسط اون نجات پیدا کرده بود داده شد، پسر قصه ی ما سیدنی کمی دیر متوجه شد و وقتی فهمید تمام ماجرا را تعریف کرد

و درنهایت، معلوم شد کار دختر چهارم بوده، و بعد از اون اتفاق، تاریکی حکم فرما شد، و شند دوستی، چند عشق، و چند تنفر را با خود برد ( لطفا برو نتیجه، جزیات پایانی اونجاست)